فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

خون کور: پانیشرز

قسمت: 11

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چشمانش را محکم بست. صدایش برای اولین بار بالا رفت و خشم درونش را روی سر روباه کوچک فرود آورد:

- برای یه بار هم که شده تنهام بذار! تقصیر من بود که به تمرین همگانی گند خورد! اگه... اگه من نبودم هیچ کدوم از این اتفاقات نمی‌‌افتاد! بابا شرمنده نمی‌شد و بقیه به خاطر منِ احمق چلفتی مسخره‌اش نمی‌کردن! اینو بفهم و دست از آزارم بکش!

گوش‌های کیتوی بی‌نوا به عقب رانده شده بود. دم پشمالویش بی‌حرکت روی زمین قرار داشت. در چشمان نقره‌ایش ناباوری موج می‌زد. آکامه با حرص و خشمی آزاد شده نگاهش را از روباه یخزده در بوران خشمش، کند و پای‌کوبان از او دور شد. کیتوی کوچک پنجه‌اش را آهسته روی پارکت کف گذاشت. با نومیدی و بغض به خواهرش نگاهی انداخت. امیدوار بود که برای لحظه‌ای هم که شده، آکامه برگردد و به او نگاهی بیندازد اما آن دخترک خشمگین درست در آخر راهرو پیچید. صدای زوزه‌ی کوچکی از حلقومش بیرون ریخت. سرش را پایین انداخت. قدم‌های کوچکش ناخودآگاه به راه افتادند. آهسته به دنبال آکامه دوید. فوری خودش را به رختکن رساند اما کلامش در گلو خفه شد:

- نه ساما! ایـ... .

هیچ اثری از آکامه نبود. کیتو با سرعت از در جلوی ساختمان بیرون زد. رد پای عمیق آکامه روی خاک باقی‌مانده بود و نشان می‌داد که سمت جنگل بامبو رفته است. گوش‌های سفید پشمکی‌اش با اندوه فرو افتادند. آهسته روی پاهای عقبش نشست و سرش را پایین انداخت. رویش را با ناراختی گرداند و از لای در به داخل برگشت. قدم‌های پفکی سبکش هیچ صدایی تولید نمی‌کرد. از پله‌های چوبی به طبقه‌ی دوم رفت. دلش بدجور هوس دیدن آسمان از روی پشت‌بام، کرده بود. طبقه‌ی دوم بیشتر مربوط به اتاق استراحت معلمان، بهداری و کتابخانه بود. از جلوی اتاق استاد هیمورا سارادا رد شد اما صدای صدا از داخل اتاق به گوشش نرسید بلکه صدایی پیر و فرتوت که خوب آن را می‌شناخت، گوشش را سوراخ نمود. صدا به آکیکو تعلق داشت. پیرزنی یک‌دنده و خیره سر که عمدتاً کیتو و آکامه را نادیده می‌گرفت. کیتو بی‌صدا پشت در کشویی چوبی رفت. گوشش را به شکاف باریک بین دو در چسباند. صدای آکیکو پر از خشم بود:

- ایچیرو! از کی تا حالا اینقدر خیره‌سر شدی که به حرف مادرت گوش نمی‌دی؟!

کتاب‌های تصادفی