خون کور: پانیشرز
قسمت: 12
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
کیتو پنچهی پفکیاش را بالا آورد. یکی از ناخنهای تیزش همانند خنجر از غلاف پنجه آزاد شد. با همان ناخن خمیده و تمیز به اندازهی یک سانت در اتاق را باز کرد. از لای در به داخل نگریست. آکیکو رو به در پشت میز استاد سارادا روی زمین نشسته بود.
پدرش درست پشت به او قرار داشت. بخاطر شانههای پهن پدرش نیمی از صورت آن پیرزن خودخواه را میدید. موهای کوتاه سفید و خاکستری آکیکو مثل چمن لگد خورده روی سرش چسبیده بودند. اخمهای کیتو در هم فرو رفت. پدرش آهی کشید:
- مادر! من نمیتونم... .
آکیکو حرف ایچیرو را قطع کرد:
- نمیتونم؟! همون اول از جوونی بهت گفتم که با سوزومی ازدواج کن. اون زن پسرزاست. گوش نکردی و آخر با اون باقیموندهی خونوادهی آکیاما ازدواج کردی. چی شد؟! آخر سر یه دختر چلاق گذاشت رو دستت و خودش رفت تنگ سینهی قبرستون!
کیتو مشت شدن دستهای پدرش را بر روی زانوانش دید. آهسته پلک زد. از طرز نفس کشیدن پدرش میدانست که به زور در حال کنترل کردن خودش است. ایچیرو به زحمت صدای خودش را کنترل کرد:
- مادر! هیناتا هیچ تقصیری ... .
آکیکو دستش را بالا آورد:
- حتی نمیخوام اسمش رو بشنوم! اون دختر از تخم و تَرَکهی ساموراییها بود و تو به حرفم گوش نکردی. به اندازهی کافی منحوس بودن خودش رو نشون داده. تمام خانوادهاش تو اون اتفاق مرموز کشته شدن و فقط خودش موند. این کافی نبود حتی رفتی دخترش رو هم برداشتی و به دهکده اوردی؟
ایچیرو روی پایش کوبید:
- مادر! آکامه دختر من و هیناتاست. همینطور نوهی شما!
لبهای باریک و چروکیدهی آکیکو به پایین خزید:
- اون دختر نحس نوهی من نیست! آخرین باری که به دیدارم اومد، ست چایخوری قدیمیم رو با پا قدم نحس خودش شکوند!
ایچیرو آهی عمیق سر داد:
- صرفاً بخاطر شکستن دو تا قوری و فنجون نوهی خودت رو طرد میکنی؟
آکیکو روی میز تحریر کوچک دست کوبید:
- اون ست چایخوری از اولین جد دست به دست به من رسیده! چطور میتونی راجع به میراث خانوادگی قبیلهات اینطوری بیاهمیت باشی! باید از همون اول به جای تو جیرو رو انتخاب میکردم.
کتابهای تصادفی


