خون کور: پانیشرز
قسمت: 21
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
ساختمان بیمارستان تنها ساختمانی بود که بر طبق الگوی مدرن ساخته شده بود. بقیه یا کاملا سنتی بودند و یا ترکیبی از معماری مدرن و قدیمی ژاپن داشتند. دربهای شیشهای کنار رفتند. بوی تند الکل و مواد شوینده مشام ایچیرو را آزرد. با عجله پای به داخل ساختمان گذاشت و سمت اورژانس هجوم برد.
***
صبح روز بعد
آکامه آهسته چشمانش را گشود. باریکهای از نور آفتاب روی صورتش افتاده بود. با گیجی سرش را تکان داد. ناخودآگاه نالهای کمجان از میان لبهای سفید و ترک خوردهاش بیرون ریخت. سایهی محو یک نفر جلوی نور کور کنندهی آفتاب را گرفت.
آکامه پلک زد و اتاق را کمی واضحتر دید. میتوانست اثر گیجی مسکن را حس کند. چندبار دیگر پلک زد و سمت آن سایه بازگشت. سایه در برابر پنجره ایستاده بود. به زحمت توانست آن سایهی باریک را شناسایی کند:
- عـ...مو... ریـ...کی؟
ریکی مشغول تزریق یک دور مسکن به داخل سرم آکامه بود. وقتی که دید آکامه هوش و حواس نسبی به دست آورده لبخندی بیرمق زد:
- چطوری دختر؟
آکامه هشیاری بیشتری به دست آورده بود. نگاهی به اطراف انداخت. این اتاق را خوب به یاد داشت. آهی عمیق کشید و سرش را روی متکای سفید و نرم فرو برد:
- افتضاح.
لبهای تشنهاش را روی هم فشرد:
- تشنمه.
ریکی نوک سرنگ را شکست و درون سطل زرد رنگ زبالههای بیمارستانی انداخت. سمت پایین اتاق رفت. عینک بیضی شکل بدون فریمش را از روی بینی برداشت و درون جیب روپوش سفید و گشاد پزشکیاش نهاد. در یخچال کوچک را گشود و بطری کوچک آب یکبار مصرف را درآورد. لیوان یکبار مصرف را از درون کشوی امدیاف قهوهای بالای یخچال برداشت.
سمت آکامه بازگشت. لیوان را نصفه پر کرد و تخت را با فشردن دکمهای کمی بالا آورد تا دخترک بتواند آب بنوشد. آکامه با ولع آب را به کمک ریکی سر کشید. چند قطره آب روی چانه و لباس بیمارستانیاش چکید. ریکی با ملاطفتی پنهان، چانهی آکامه را با یک دستمال کاغذی پاک کرد:
- خب بگو ببینم این دفعه سر چی اینقدر لت و پارت کردن؟
آکامه پوزخند کوچکی زد. از میان عموهایش ریکی را بیش از همه دوست داشت. ریکی او را برای کارهایی که کرده و نکرده بود، سرزنش نمیکرد. آکامه دست باندپیچی شدهاش را بالا آورد:
- فقط یه بدشانسی اوردم موقع تمرین.
ریکی روی لبهی تخت نشست. چرم شکلاتی تخت کمی جیرجیر کرد. به آکامه خیره ماند و به زیر چشمان سیاهش اشاره کرد:
- اثرات بدشانسی جنابعالیه! دیشب تا دیروقت مشغول دوخت و دوز بودم.
کمی رنگ سرخ به گونههای آکامه پاشیده شد:
- بـ... ببخشید.
ریکی شانههای باریکش را بالا انداخت:
- به هر حال من به اضافه کاری عادت دارم.
کتابهای تصادفی


