فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

خون کور: پانیشرز

قسمت: 35

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

جیرو از سمت دیگر کنار برادرش ایستاد:

- آکامه مرده. دیگه آکامه‌ای وجود نداره!

حرف جیرو در گوش‌های بلند و نوک‌تیز ایچیرو پیچید. حتی برادر دوقلویش هم به زنده بودن دخترش اعتقادی نداشت. روی پاهای بلندش تلوتلو خورد. باورش نمی‌شد که آکامه از دست رفته باشد. همین یک ساعت پیش بود که آکامه در کنارش راه می‌رفت و لبخند می‌زد. قدمی لرزان سمت دروازه برداشت و زیر لب نالید:

- من باید بَرِش گردونم!... آکامه زنده‌اس.

جیرو که وضعیت روحی خراب برادرش را می‌دید، ناچار ضربه‌ای به اعصاب گردن او زد. ایچیرو، بیهوش در آغوش برادرش افتاد. جیرو نگاه پر از غمش را از برادرش کند و به نانامی دوخت:

- برو پیش سنگ‌نوشته‌ی محافظ و اسم آکامه رو خط بزن تا دوباره نتونه از دروازه برگرده. با بقیه محافظای دروازه‌ها، تو کشورای مختلف تماس بگیر. اخطار قرمز رو همراه ویژگی‌های آکامه رو براشون بفرست تا از اونجاها هم راه فرار نداشته باشه.

ایچیرو را بیشتر در آغوشش فشرد:

- حداقل یه مقدار زمان برامون می‌خره که بتونیم شکارش کنیم.

جیرو سرش را بالا آورد و به برادر چهارمش، هاچیرو، نگریست:

- تا موقعی که نانامی کار سنگ‌نوشته رو تموم می‌کنه از دروازه محافظت کن و مطمئن شو اون هیولای لعنتی دوباره برنمی‌گرده!

هاچیرو کمی عینک باریکش را بالا داد:

- پس ریکی چی می‌شه؟

چهره‌ی جیرو با شنیدن اسم ریکی تیره شد:

- اولویت حفظ مرز و جدا کردن شیاطین از قلمرو آدماست. اگه اون دیو در بره، یه جنگ جهانی دیگه راه میفته. رسیدگی به پرونده‌ی ریکی رو کمی به تعویق می‌ندازیم.

جیرو دوباره به چهره‌ی بیهوش برادرش چشم دوخت. ایچیرو در حالت شیطانی‌اش بیهوش شده بود. جیرو لب پایینش را گزید. برادر دوقلویش تنها به زمان احتیاج داشت تا بتواند مرگ دخترش را هضم کند اما آنها در این برهه‌ی خطرناک قادر به ایستادن و عزاداری برای عزیزانشان را نبودند. ناچار بود که مدتی برادرش را در حبس نگه دارد.

آهی کشید و نگاهی کشدار به دروازه‌ی پویا و تاریک انداخت. تاریکی درون دروازه دور خودش می‌چرخید و هاله‌ای شوم از خودش متصاعد می‌کرد. حس ششم جیرو می‌گفت که دیر یا زود آن روح‌خوار مشکل بزرگی را برای دهکده‌اش پدید می‌آورد. تنها زمان می‌توانست به آن پیشبینی شوم تحقق ببخشد. اخم عمیقی روی چهره‌ی ایچیرو نشست:

- باید یه دسته جونین برای شکارش آماده کنیم.

***

کتاب‌های تصادفی