خون کور: پانیشرز
قسمت: 38
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
در زیر نور چراغ زرد یک هیولا روی جسد زنی چمباتمه زده بود و با صدای تهوعآوری گوشت را از تن قربانیاش میکند و با لقمههای بزرگی فرو میداد. هیولا سمت دوربین بازگشت. خون روی صورتش پاشیده بود. چشمان سرخ هیولا با نوری جهنمی میدرخشید. سمت دوربین غرشی جنونآمیز سر داد. دندانهای نیش بلندش گویای همه چیز بودند. لبها جیرو بیحس لرزید:
- خونآشاما؟ مگه قرار نبود که به قولشون وفادار باشن و تو جامعه مخفی بشن؟ پس این چه کثافتیه؟
هاچیرو آب دهانش را قورت داد و نومیدانه نالید:
- هنوز ادامه داره!
فیلمبرداری قطع شد و گزارشگر مرد را شوکهشده باقی گذاشت. مجری چندبار پلک زد:
- واقعا نمیدونم این چه کوفتی بود اما دولت همچنان در برابر خبرنگارها سکوت کرده و ارتش وارد میدون شده. تنها چیزی که مشخصه اینه که ژن درمانی یه پروفسور دیوانه در پشت درست کردن این ماجراست.
صفحه پشت گزارشگر روی چهرهی هیولا متمرکز مانده بود. صفحه کوچکتر شد و کلیپی در پسزمینه پخش گشت. با دیدن چهرهی ریکی در صفحه، دستبند از دست جیرو روی زمین افتاد و تلق تلق صدا داد. ریکی تنها و یکه در لابراتواری نیمه تاریک نشسته بود. در چشمان سیاهش اضطرار مخفی شده بود. ریکی لبانش را تر کرد:
- میدونم که برای درست کردن اوضاع خیلی دیر شده. اشتباه از من بود که داشتم رو ژن خونآشاما کار میکردم. این ژن تو هر شرایطی غالب و مهاجمه. نتایج آزمایشات من بعد از یک سال خودش رو نشون داد اونم وقتی که سرم وارد بازار توزیع شده بود. تنها توصیهای که برای همه دارم اینه که هر کسی رو که از سرم استفاده کرده رو به قتل برسونید تا این مسئله به یه پاندومی آخرالزمانی تبدیل نشه.
فیلم ریکی قطع شد و یک کلیپ دوربین مداربسته از وحشی شدن مردی در یک پاساژ بزرگ پخش شد. مرد کمی تلوتلو خورد و یکدفعه شروع به حمله به اطرافش کرد. صدای جیغ و داد از هر سو برخاست. کلیپ دوربین مداربسته قطع شد و جایش را به تصویر ریکی خندان در هنگام دریافت جایزهی نوبل داد. گزارشگر شروع به خواندن خبر کرد:
- پروفسور آکیاما ریکی تحت تعقیب آژیر قرمز اینترپل قرار دارد. وزیر امور خارجه در برخورد با همتای ژاپنیاش تأکید کرد که دولت ژاپن باید در هر زمینهای با ایالات متحده همکاری کند تا این مجرم بینالمللی زودتر دستگیر شود.
هاچیرو دستش را پایین آورد. ایچیرو در حالی که هنوز به گوشی هاچیرو خیره مانده بود، نالید:
- امروز چهارم برج چهاره؟
جیرو هم که خط دید ایچیرو را دنبال کرده بود، زمزمه کرد:
- فکر نکنم. من که برای امواتمون مراسم پیشکش انجام دادم. تو جدیداً کار نحسی کردی؟
کتابهای تصادفی

