فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

خون کور: پانیشرز

قسمت: 42

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

میکایلا از روی تخت برخاست. آن شب نیز باید به سرکشی منطقه‌اش می‌پرداخت. نفسش را بی‌حوصله بیرون داد. قاب عکس را دوباره پیش خرس عروسکی برگرداند. اخمی به پیشانی بلندش ترک انداخت. دلش می‌خواست که زودتر از آن کسب و کار خلاف یاکوزا بیرون بیاید. احتمالاً مجبور می‌شد که از کشور متواری شود یا هویت جدیدی برای خودش در گوشه‌ای دیگر دست و پا کند. دوست نداشت که جلوی هانا و رانمارو سرافکنده باشد.

بال‌هایش آرام‌آرام زیر پوستش برگشتند. ربدوشامبر سفیدش را برداشت تا به حمام برود. افکار همانند دریایی مواج ساحل ذهنش را آشفته کرده بودند. ناامیدی مانند خوره‌ای به جان روحش افتاده بود. چراغ حمام را روشن کرد. از شدت نور چهره در هم کشید. دو شاخه‌ی وان را جا داد و با آب گرم آن را پر کرد.

وجودش آشفته و درهم بود. چرا او با بقیه‌ی هم‌نوعانش تفاوت داشت؟ کلیپ‌های یوتیوب و اخبار را به یاد آورد. او شبیه هیچ یک از آنان نبود. هیچ‌کدام از خون‌آشامان بال نداشتند. آهسته در وان آب گرم نشست و یک بمب کف وان بنفش در آب انداخت. بوی آرامبخش لاوندر او را وادار به لم دادن کرد. سرش را به لبه‌ی وان تکیه داده بود و به سقف می‌نگریست.

هر چه بود از آزمایشات آن روانی بود. میکایلا پنجه‌اش را بالا آورد. انگشتانش کشیده و باریک بودند. ناخن‌های هلویی رنگش با قوس کوچکی مانند خنجری بی‌رحم به نظر می‌رسیدند. شاید حق با چیبا بود. شاید او هیچ‌گاه نمی‌توانست عضوی از یک جامعه‌ی عادی تلقی شود. او محکوم به تنهایی خودخواسته بود.

لب پایینش را گزید. قطره‌ای خون بیرون آمد. سریع با زبان آن را لیسید. زخم لبش به سرعت ترمیم شده بود. نگاهی خالی به کف‌های بنفش کرد. جای خالی دست‌های یک نفر را حس می‌کرد. دوست داشت همانند کودکی‌اش الیزابت، مادر هانا، موهایش را شانه کند و برایش قصه بخواند. متاسفانه او تنها با لالایی چاقو، خون و مواد مخدر بزرگ شده بود.

در خارج از VHO او تنها یک بار یکی از هم نوعانش را دید اما همان یک نفر هم از ترس او پا به فرار گذاشت. پوزخند تلخی گوشه‌ی لب‌های سرخش را به پایین کشید:

- حتی هم‌نوعم هم از من می‌ترسه.

از وان بیرون آمد. آب دیگر سرد شده بود. دو شاخه‌ی وان را کشید تا آب‌ها بروند. زیر دوش ایستاد. فشار آب موهای طلایی‌اش را صاف کرده بود. سریع خودش را شست و از زیر دوش بیرون آمد. ربدوشامبر حوله‌ای را به خودش پیچید. با سشوار سرش را خشک کرد و تکه‌ی جلوی موهایش را با کشی سیاهرنگ عقب برد و بست. یک جفت دمپایی حوله‌ای سفید به پایش کرد و از حمام بیرون رفت. قهوه‌ساز را در آشپزخانه روشن کرد که تا هنگام بیرون رفتن قهوه اسپرسویش آماده باشد.

کتاب‌های تصادفی