خون کور: پانیشرز
قسمت: 48
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
روحخوار یکی از بازوانش را دراز کرد و کاسهی رامن را برای آکامه آورد. سرش را عقب کشید و کاسهی گرم را میان دستان یخزدهی آکامه نهاد. رفتار ملاطفتآمیزش با سابق تفاوت داشت. روحخوار موهای سیاه و بهمریختهی آکامه را به پشت گوششهای دخترک لرزان راند:
- تو خیلی شبیه به ارباب هیناتایی!
آکامه تا بناگوش سرخ شد. چرا آن هیولا مادرش را میشناخت؟ روحخوار آرامآرام به حالت انسانی خودش درآمد. موهای سیاه لخت و بلندش روی پارکت چوبی قدیمی همانند یک آبشار قیرگون ریخته بود. روحخوار با لطافت پلک زد. چشمان سرخش همانند دو یاقوت مشتعل در تاریکی میدرخشیدند. آکامه تا حالا رفتاری تهاجمی و خطرناک از آن هیولا ندیده بود. با دقت بیشتری به چهرهی روحخوار نگاه کرد. لبهای باریک تیرهاش مصرّانه از او یک مرد جدی ساخته بودند. نگاه سرخ روحخوار به بیرون از آن معبد کوچک دوخته شد:
- سه روزی میشه که بیهوش هستی! همش بخاطر اینه که من مجبور شدم بدون تکمیل پیمان از قدرت روحت استفاده کنم!
آکامه نگاهی دیگر به کاسه انداخت. بیشتر از آن قدرت مقابله با حس گرسنگی و ضعف را نداشت. چوبغذاخوری را برداشت و با احتیاط تکهای رشته در دهانش گذاشت. چشمانش از طعم خوب آن رامن درخشیدند. با هول و گرسنگی شروع به خوردن کرد. روحخوار در سکوت به غذا خوردن دخترک لاغر اندام مینگریست. لبخند کوچکی در گوشهی لبهای باریک تیرهاش بازی میکرد. آکامه با ولع آخر کاسه را هورت کشید و دهانش را با پشت دستش پاک کرد. نگاهی مملو از سردرگمی، تشکر و شک به روحخوار کرد:
- آمـــم... من... ممنونم... برای غذا.
روحخوار کاسه را با احترام گرفت و کناری گذاشت. آکامه با شک و تردید تکتک حرکات مرد را زیر نظر گرفته بود؛ انگار که هر لحظه منتظر حملهای غافلگیرانه باشد، سفت و سخت سر جای خودش نشست. روحخوار با چشمان سرخش به آکامهی معذب خیره ماند:
- میدونم که برای معرفی دیره اما من کورو هستم. اولین خدمتکار شینیگامی.
آکامه لبهای سرخش را روی هم فشرد. رد زخم روی صورتش از گوشهی لبهای قلوهایش رد شده بود. به یاد آن نقاشی افتاد. آن مار سیاه در نقاشی حتما خود کورو بوده است. دخترک نگاهش را با تردید به چشمان نافذ و مستحکم کورو دوخت. صدای ظریفش در اتاق پیچید:
- چرا بهمون حمله کردی؟ مگه ما کاریت کرده بودیم؟
کورو دستش را دراز کرد. آکامه جا خورد. جرئت عقب کشیدن خودش را نداشت. انگشتان لاغر و باریک کورو با آن ناخنهای سیاه بادامیاش به آرامی روی زخم گوشتآوردهی صورت آکامه کشیده شد. کورو خیلی مراقب بود که به ارباب جدیدش لطمهای نزند. لبهای باریکش را برهم زد. همان صدای خوفناکش در فضای نیمهتاریک معبد پیچید:
- من فقط دنبال بوی شما بودم ارباب. بخاطر هجده سال مهروموم شدن بیشتر قدرتم رو از دست داده بودم و قدرت دیدن رو تا حد زیادی از دست دادم و فقط به بویاییم متکی بودم.
آکامه به شلوار جینش چنگ زد:
- پس چرا به پسر عمو و دخترعموم حمله کردی؟