خون کور: پانیشرز
قسمت: 49
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
کورو ناراحتی اربابش را که دید، به سخن آمد:
- چون بوی خشم و ناراحتی تو رو از روی روح اونا حس میکردم. اونا خشم و غضب تو رو داشتن. منم تصمیم گرفتم که باهاشون برخورد کنم.
آکامه جا خورد و میخ به کورو نگریست:
- تو بخاطر من اونا رو زخمی کردی؟
کورو آرام سر آکامه را نوازش کرد:
- بله ارباب. هر کس دیگهای هم باعث ناراحتی شما بشه لایق مرگه نه کمتر!
آکامه سرش را به علامت نه تکان داد:
- صرفاً بخاطر ناراحتی من نباید دست به کشتار بزنی!
پیشانی سفید کورو چین خورد:
- ناراحتی تو ناراحتی منه! خشم تو، خشم منه! قلب تو، قلب منه! من با گوشت و پوست خاندان آکیاما پیوند خوردم.
سر آکامه سمت نقاشی تاشو برگشت. به تابلو اشاره کرد:
- اون مار سیاه تو هستی؟
کورو با دیدن نقاشی آهی اندوهگین کشید. چهرهاش کاملا نومید و پر از حسرت بود:
- بذار از اول همه چیز رو بهت نشون بدم ارباب.
دستانش را رو به بالا آورد و از هم فاصله داد. بلافاصله در هوا آدمکهای کوچکی به رنگ سیاه و با هالهای سرخ پدید آمدند. کورو با تمرکز روی آدمکها گفت:
- همه چیز از خانوادهی سامورایی آکیاما شروع شد! خونوادهای که توی جنگ ارباب خودشون رو از دست دادن و به رونین تبدیل شدن.
آن آدمکهای لباس پوشیدهی کوچک شروع به حرکت کردند. کورو ادامه داد:
- اونا به جای اینکه دنبال یه ارباب جدید برن به ارباب سابقشون وفادار موندن. برای همین از سرزمین خودشون تبعید شدن.
آدمکها در جنگل و دشت راه میرفتند و به یکدیگر در سفر کمک میکردند. کورو ادامه داد:
- اونا کمکم تو کار تهذیب و پرورش روح استاد شدن و به کمک مردم شیطان دیده و روحزده میرفتن. شیاطین از اون خاندان کینه به دل گرفته بودن. برای همین... .
سایههای کوچکی به شکل شیاطینی متفاوت با خاندان آکیاما درگیر شدند. کورو نیم نگاهی به آکامه انداخت. آکامه کاملاً مسخ داستان کورو شده بود و با دقت داستان را دنبال مینمود. کورو جنگ بین افراد آکیاما و یوکایها را تشدید کرد:
- جنگ بالا گرفته بود. خانوادهی آکیاما یه خانوادهی سامورایی با اصل و نسب بودن که شرافتشون اجازه نمیداد جلوی شیاطین سر خم کنن؛ اما اوضاع براشون خیلی سخت شده بود.
افراد خانوادهی آکیاما توسط شیاطین یکییکی کشته و محو میشدند. کورو آهی کشید:
- تا اینکه یه شینیگامی با دیدن وضعیت اسفناک خانوادهی آکیاما دلش به درد اومد.
صحنهی جنگ محو شد و جایش را به یک شبه انسان بالدار داد. سایهی شینیگامی روی یک صخرهی نوک تیز ایستاده بود و داسی بلند در دست داشت. شینیگامی داسش را چرخاند و بال زد. صحنهی جنگ دوباره درست شد اما این بار شینیگامی بود که شیاطین را یکییکی با داسش شکار میکرد و پیش میرفت. کورو چشمان یاقوتیاش را روی آکامه گرداند. آکامه خیره به شینیگامی ناجی، پرسید:
- اون شینیگامی داخل تابلو خانوادهی آکیاما رو نجات داد! بعد چی شد؟
کتابهای تصادفی


