فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

خون کور: پانیشرز

قسمت: 51

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

پسر کوچکی در هوا به وجود آمد و تاتی‌تاتی میان پدر و مادرش راه می‌رفت. آساهی از زن و پسرش فاصله گرفت. پسر کوچک به دنبال پدرش دوید و زمین خورد. زن پسرش را در آغوش گرفت و هر دو با هم ناپدید شدند. آکامه از داخل لب پایینش را گاز گرفت.دلش برای زندگی سخت آساهی می‌سوخت. کورو به داستانش ادامه داد:

- آساهی نمی‌خواست که ایزانامی از وجود پسرش بو ببره چون مطمئناً ایزانامی پسرش رو به دنیای زیرین می‌برد و اون هم به یکی از مأمورای بی‌چون و چرای ایزانامی تبدیل می‌شد.

چشمان پر از غم کورو تک‌تک حرکات آساهی را دنبال می‌نمود. کورو آب دهانش را قورت داد:

- اون نمی‌خواست که بچه‌اش سرنوشت خودش رو داشته باشه؛ برای همین شروع کرد به جمع‌آوری ارواح. هر جایی که شخضی می‌مرد، آساهی حاضر می‌شد و روحش رو می‌گرفت. دیر یا زود مأمورای ایزانامی می‌فهمیدن که داره چیکار می‌کنه.

آکامه لب‌های سرخ درشتش را روی هم فشرد:

- چرا ارواح رو جمع می‌کرد؟! می‌خواست به جنگ ایزانامی بره؟

کورو سرش را با اندوه به علامت نه تکان داد:

- آساهی حریف ایزانامی نمی‌شد. باید کاری می‌کرد که دیگه دست ایزانامی به پسرش نرسه. اون بعد از جمع کردن ده هزار روح پیش همسرش برگشت. از اون موقعی که اونا رو ترک کرده بود بیشتر از بیست سال می‌گذشت.

جلوی آساهی، مردی جوان ظاهر شد. چشمان کورو روی آن دو نفر می‌چرخید:

- همسر آساهی سال‌ها قبل بر اثر بیماری فوت کرده بود. آساهی وقتی که اینو شنید خیلی ناراحت و ناامید شد؛ اما یه دلیل دیگه برای ادامه دادن داشت؛ پسرش!

سایه‌ی آساهی کمی از پسرش فاصله گرفت و مشغول درست کردن چیزی شد. کورو لب‌های باریک تیره‌اش را با زبان سرخ دو شاخه‌اش تر کرد:

- اینجا بود که ارواح جمع‌آوری شده رو به دو گروه تقسیم کرد. ارواحی که شرارت و گناهان کمی داشتن و ارواحی که وجودشون جز تباهی و خباثت چیزی نبود. از اون دو دسته، دو موجود رو پدید اورد.

کورو نگاه مشتعلش را روی آکامه گرداند. آکامه هم ناخودآگاه با کورو چشم در چشم شد. آکامه حدسش را بر زبان راند:

- یکی از اون دو تا، تو بودی؟

نیشخندی هولناک روی لب‌های باریک کورو نشست و آن دندان‌های خوفناک را به نمایش گذاشت:

- از چیزی که فکر می‌کردم باهوش‌تری ارباب!

گونه‌های آکامه گل انداخت. نمی‌دانست باید چه احساسی داشته باشد؛ ترس، خجالت یا غرور؟ کورو به آساهی خیره شد. دو موجود مار مانند با بازوانی بسیار در جلوی آساهی پدید آمده بودند.

کتاب‌های تصادفی