فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

خون کور: پانیشرز

قسمت: 52

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

کورو نفسش را با صدا بیرون داد:

- یکی از اونا من بودم و اون یکی شیرو. من از وجود خودم شکرگذار ارباب آساهی بودم و با کمال میل باهاش پیمان بستم اما شیرو فرار کرد.

چشمان سرخ کورو با فرار شیرو تنگ شد. یکی از آن مارها جدا شد. مدل کوچک آساهی و کورو ناپدید شدند و جایشان را به ایزانامی دادند. آکامه لب پایینش را از چنگ دندان‌هایش آزاد نمود:

- پس شیرو به اربابش آساهی خ**یا*نت کرد؟!

صدایش سرد و ناامید شده بود. کورو آهسته سرش را به علامت تأیید تکان داد. چشمان سرخش مه‌گرفته و بی‌نور بود:

- ایزانامی مأموراش رو برای کشتن آساهی فرستاد.

سایه‌های ایزانامی و شیرو ناپدید شدند و به جای آنها آساهی تک و تنها در میان یوکای‌ها می‌جنگید.کورو با درد دستش را مشت کرد. آساهی و لشکر یوکای‌ها در هوا تبدیل به غبار شدند. هنوز هم بعد از سال‌ها قلبش از به یاد آوردن آن صحنات به درد می‌آمد. به هاکامای سیاهش چنگی زد.

( هاکاما: شلوار سامورایی )

ابروان باریک سیاهش چین عمیقی خوردند. کینه از صدایش می‌بارید:

- تقصیر اون زنیکه‌ی خائن بود که ارباب آساهی جونش رو از دست داد.

مشت کورو محکم‌تر شد:

- قبل از اینکه ارتش یوکای‌ها بهمون حمله کنن ارباب آساهی من رو به پسرش سورا سپرد و اون شد ارباب جدید من. به دستور آساهی، خونواده‌‌ی آکیاما مهاجرت کردن تا دست ایزانامی بهشون نرسه. البته شیرو هنوز بی‌خیال خانواده‌ی آکیاما نشده بود. تا وقتی که یکی از خونواده‌ی آکیاما زنده باشه من و شیرو حسش می‌کنیم.

نگاه کورو به استحکام قبلش بازگشت و روی صورت آکامه دوید:

- ارباب سورا برای زنده نگه داشتن خونواده‌اش به کوهستان فرار کرد. ناچار وارد منطقه‌ی هیمورا شد. خونواده‌ی هیمورا اون موقع فقط یه گروه نینجای مزدور بودن که برای پول هر کاری می‌کردن.

آکامه سرش را پایین انداخت. پدر او نیز از خاندان هیمورا بود؛ همینطور خانواده‌اش. قبول داشت که خانواده‌ی هیمورا رگه‌ای از زورگویی و مزدوری در خودشان دارند اما به شدت کنترل شده بود. کورو دستی روی سر آکامه کشید:

- نگران نباش ارباب! به لطف تلاش‌های ارباب سورا و نسل‌های بعدش خونواده هیمورا کمی از اون اخلاق‌های زننده‌ی شیطانیشون فاصله گرفتن و کم‌کم با خونواده‌های آرایشکاگه و یوکیمورا دهکده‌ی آمه رو تشکیل دادن.

کورو دستش را پس کشید و به باران بیرون نگاه کرد. باغ دور معبد ارواح از خیلی وقت پیش متروک مانده بود. کورو نگاهش را از باران کند و به دخترک صورت زخمی دوخت:

- از اون به بعد دهکده‌ی آمه وظایف سنگین‌تر و بزرگ‌تری رو به عهده گرفت؛ تعادل دنیای شیاطین و انسان‌ها.

از جایش برخاست و درهای قدیمی را کنار کشید تا آکامه دید واضح‌تری از باغ وحشی را ببیند.بوی فرح‌بخش باران در اتاق کوچک پیچید. علف‌های بلند زیر بارش باران خم شده بودند. کورو به در تکیه زد و صدایش را کمی بالا برد تا به گوش آکامه برسد:

- شیرو هنوز دست از سر خونواده‌ی آکیاما برنداشته. با اینکه قتل‌عام سی سال پیش رو انجام داد، تا دستش به تو نرسه بیخیال نمیشه.

کتاب‌های تصادفی