خون کور: پانیشرز
قسمت: 72
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
دو شب بعد _ دهکده آمه
ایچیرو دستانش را روی میز شیشهای نهاده بود. زیر چشمان خونگرفتهاش سیاه شده بود. از میان موهای بهم ریختهاش به صفحهی بزرگ نمایش خیره ماند. نقشهی بزرگ توکیو روی صفحه در حال نمایش بود. سیب گلویش بالا و پایین رفت. صدای خستهاش کمر همه را از ترس صاف کرد:
- خبری از اون خونآشام بالدار نشد؟
هاچیرو بدتر از ایچیرو چشمانش را در زیر عینک نیمقاب باریکش مالید. نگاهش را از روی مانیتور جلویش کند و به ایچیرو دوخت:
- هیچی. انگار آب شده رفته تو زمین.
ایچیرو آهسته پلک زد تا چشمان خشکش را تر کند. رویش را سمت دیوار پشتی برگرداند و نگاهی به بولتن پشت سرش انداخت که پر از کاغذهای تکهتکه و عکسهای متفاوت بود. نگاهش به عکس پرسنلی ریکی افتاد. ناخودآگاه چشمانش را بست. قلبش از غم و اندوه سنگین شده بود. اما او یک رئیس بود؛ تکیهگاه چند قبیله. نگاه همه به او بود. اگر او میشکست قبیلهاش چه میکردند؟
چهرهی بیروح کوچکترین برادرش لحظهاش رهایش نمیکرد. صورتش را مالید و نخ قرمز را برداشت. فرضیههای زیادی مغزش را میجویدند. لبانش را تر کرد. یک احتمال این بود که ریکی روحخوار را در دهکده راه داده بود. روی صندلی چرخدار مدیریتی ولو شد و به بولتن نگاه کرد. این احتمال را از ذهنش به بیرون پرت کرد. نانامی گفته بود که علائمی از ورود یک موجود قدرتمند مانند روحخوار در قلب اژدها ثبت نشده است.
اخمی عمیق ابروان ایچیرو را به هم گره زد. نینجاهای آنبو گزارش داده بودند که درختی سیاه در وسط جنگل دیدهاند. نگاهی به عکس درخت انداخت. این همان درختی بود که آکامه را تکیه زده بر آن یافته بود. احتمالی سیاهتر در ذهنش موج زد. آیا امکان داشت که روحخوار در همان درخت مهروموم شده باشد؟ ممکن بود که قبیلهی آکیاما پنهانی قبل از منقرض شدنشان اقدام به مهروموم روحخوار سیاه کرده باشند؟
نخ سرخ را روی میز گذاشت و دست به سینه شد. ترسی به قلبش چنگ انداخت. مادر آکامه هم جزو قبیلهی آکیاما بود. ایچیرو آکامه را خونین زیر آن درخت پیدا کرد. این خون آکامه بود که روی آن درخت باقی ماند.
دستی روی شانهی ایچیرو نشست. ایچیرو عرقکرده و ترسیده سرش را بالا آورد و از اعماق افکار سیاهش فرار کرد. جیرو قهوه به دست مبهوت شد. فکر نمیکرد که برادرش اینگونه از یک لمس ساده بترسد. ایچیرو خودش را جمع و جور کرد و لیوان قهوه اسپرسو را از جیرو گرفت:
- اومم... ممنون. ببخشید تو فکر بودم.
جیرو لیوان خودش را از روی میز برداشت و کمی مزمزه کرد. نگاهی به بولتن درهم و برهم انداخت:
- اوضاع افتضاحیه.
ایچیرو دندانهایش را بر هم فشرد. قهوهاش را داغ سر کشید و به جان بولتن افتاد. کاغذها را کند و روی میز ریخت. نقشهی کوچک دهکده و مناطق اطرافش را در گوشهای با پونزهای سر پلاستیکی چسباند. عکس آن درخت را روی جنگل گذاشت و عکس آکامه را هم کنار عکس درخت گذاشت. مشاهداتش را با راپید سیاه روی یک تکه کاغذ نوشت و به دو عکس قبل ملحق کرد.
جیرو تکتک کارهای ایچیرو را تحت نظر گرفت. میدانست که در هنگام درست کردن بولتن نباید مزاحم ایچیرو شود. ایچیرو عکس دیگری از دوربین مداربستهی بیمارستان رو کرد. روحخوار بود که در برابر رانمارو و هانا ایستاده بود. عکس را روی ساختمان بیمارستان چسباند. جیرو ابروانش را به طاق چسباند. اوضاع پیچیدهتر از قبل شده بود.