فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

خون کور: پانیشرز

قسمت: 74

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

نیم‌نگاهی به برادرش جیرو انداخت که در حال چک کردن دوربین‌های مداربسته بود. بقیه در پشت میزهایشان مشغول کارهای دیگر بودند یا از خستگی چرت کفتری می‌زدند. ایچیرو به سراغ برادر چهارمش رفت. پشت او ایستاد. هاچیرو با جدیت در حال چک کردن اخبار ماوراء طبیعی بود. حتی از بخش نظرات در سایت‌های مختلف می‌گشت.

ایچیرو هم پشت او فقط با چشم، متون را دنبال می‌کرد. بیشترین خبر ترند شده در ژاپن دیدن فرشته در شب بود. ایچیرو دندان‌هایش را بر هم فشرد. ظاهرا لاپوشانی پلیس فایده‌ای نداشت. بقیه مردم هم در زوایای مختلف از آن فرشته عکس گرفته بودند اما همه‌ی آنها تار و مبهم بود. نمی‌شد اطلاعات زیادی از آنها جمع کرد. فیلم دوربین هلیکوپتر هم به بیرون درز کرده بود. فرشته‌ای درخشان و به رنگ سفید، کتاب به دست به پایین می‌نگریست. ایچیرو لعنتی فرستاد:

- گندش بزنن! به خاطر همین یه خبر آبرومون پیش بقیه گروه‌های محافظ رفت!

با دیدن یک خبر دست روی شانه‌ی هاچیرو گذاشت:

- صبر کن! برو بالا! خبر بیمارستان هیده‌یوشی رو بیار.

هاچیرو اخمی کرد و برایش سؤال شد اما هیچ نگفت. وارد سایت خبری شد. تیتر خبر نوشته بود:

- ناپدید شدن مرموز بانک خون بیمارستان هیده‌یوشی.

ایچیرو ابروی راستش را بالا داد:

- پیداش کردیم!

هاچیرو پرسید:

- چرا؟ اگه کار یه خون‌آشامه حداقل باید یه قتل یا ناپدید شدن آدما وجود داشته باشه.

ایچیرو بیشتر خم شد تا تمرکز بهتری روی نظرات داشته باشد. آرام جواب برادر چهارمش را داد:

- ما با یه خون‌آشام عادی سر و کار نداریم. دو شب پیش موقع فرار زخمی بود. احتمالاً برای پوشوندن رد خودش دست به شکار آدما نزده.

هاچیرو آرام آرام نظرات را پایین می‌فرستاد:

- پس ریکی چطور اون رو اسیر کرده بود؟

ایچیرو نفسش را محکم بیرون داد:

- نمی‌دونم. ریکی همیشه روش‌های خلاقانه‌ی خودش رو داره.

ایچیرو دست روی نظری گذاشت و آن را خواند:

- من پرستار شیفت شب بیمارستانم. حاضرم قسم بخورم که تو این دو روز ما حتی یه بار هم به بانک خون سر نزدیم. نمی‌دونم چرا اما هر کسی می‌رفت سمت بانک خون انگار فراموشی می‌گرفت.

شخص دیگری در جواب پرستار گفت:

- مجبور نیستی برای جلب توجه دروغ بگی.

ایچیرو پوزخند تلخی زد:

- حتماً روی اون اتاق طلسم فراموشی گذاشته. این طرف احتمالاً مقاومت ذهنیش یکم بالا بوده که تونسته به یاد بیاره.

بقیه کاربران هم آن مرد پرستار را تکذیب کرده بودند.

کتاب‌های تصادفی