فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

خون کور: پانیشرز

قسمت: 89

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
 میکایلا نگاهی به سر تا سر بار انداخت. همه چیز در غیابش به صورت عالی کنترل شده بود. سری به تأیید نشان داد. دختر پیشخدمت مو قهوه‌ای دستش را دراز کرد و پیشخوان را نشان داد:
میکایلا دست در یک جیبش فرو برد و قدم‌قدم دنبال دختر پیشخدمت که آئویی نام داشت، رفت. آئویی به پشت پیشخوان چوبی رفت. نور بار آمایا ملایم کار شده بود تا به ترکیب تم چوبی قدیمی و مدرن بار بیاید. پشت آئویی بطری‌های تیره و روشن در یک قفسه چوبی مربعی کار شده بودند. جام‌های شیشه‌ای براق، از دکور چوبی بالای پیشخوان آویزان بودند.
آئویی به سرعت دفتر بزرگ حساب و کتاب را جلوی میکایلا گذاشت. خون‌آشام با صبر و حوصله جلد قرمز رنگ را کنار زد و مشغول وارسی حساب و کتاب دو هفته‌ی غیابش شد. آئویی در برابرش معذب ایستاده بود. کارکنان بار آمایا می‌دانستند که میکایلا یک خون‌آشام است. بعد از فاش شدن اختلاس مدیر قبلی مجموعه آمایا، چیبا، میکایلا را مسئول رسیدگی به این مکان کرد.
آن شب همه‌ی کارکنان به خط شدند تا سرنوشت ننگین کسی را ببینند که به اموال ایچینوسه چیبا دست درازی کرده بود. میکایلا از آن آدم نگون‌بخت، تپه‌ای گوشت له شده درست کرد که هیچ چیزش قابل تشخیص نبود. بعد از کشتن آن مرد با تکه‌ای از گوشت او راه افتاد و همه کارکنان را مجبور کرد تا از آن گوشت خام بخورند. میکایلا جوانه‌ی اختلاس و سرکشی را درجا کوبید تا دیگر چنین اتفاقی تکرار نشود. چیبا و محافظانش هم اطمینان پیدا کردند که هویت میکایلا بیرون درز پیدا نکند. پس از آن حقوق کارکنان افزایش پیدا کرد و دیگر کسی به فکرش نرسید که به اموال ایچینوسه دست درازی کند. میکایلا بدون آنکه سرش را از روی کتاب بلند کند، دستور داد:
- برام یه نوشیدنی بریز.
آئویی که سیخ و معذب ایستاده بود سریع درخواست او را اجابت کرد. یک لیوان کوچک با یخ گرد غلتان جلویش قرار گرفت. آئویی محترمانه و با لرز سرش را خم کرد:
- بفرمایید قربان.
میکایلا کمی یخ را در لیوان چرخاند. آئویی نیم‌نگاهی به میکایلا انداخت. به نظرش آن پسر نوجوان مانند گل آزالیا بود؛ گلی زیبا و حاوی سم گرایانوتوکسین. باید فاصله‌ی خودش را با آن دستگاه آدمکشی حفظ می‌کرد. میکایلا جرعه‌ای سر کشید. کتاب را بست و سمت آئویی سر داد:
- حساب و کتابت مثل همیشه درسته! و همینطور دست‌خطت.
آئویی سریع دفتر را برداشت:
- نظر لطفتونه قربان.
بعد از حادثه‌ی آن شب آئویی دیگر خشم آن خون‌آشام را ندید. میکایلا بیشتر خلق‌وخویی ملایم همانند آب داشت. البته آنها در ابتدا شاهد سونامی آب بودند تا لطافت و زیبایی آن. برای همین هیچ‌کس این روی آرام او را باور نمی‌کرد.


 جوانه را کوبیدن= گربه را دم حجله کشتن 

کتاب‌های تصادفی