خون کور: پانیشرز
قسمت: 97
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
هانا نفس آرامی کشید و سعی کرد که ابتکار عمل را به دست بگیرد:
- به نظرم همون پیادهروی خوبه.
لبخند ظریفی زد:
- بیا با هم بریم تا اومدن رانمارو یکم خرید کنیم و بعد برای یه شب بیایم خونه تو. نظرت چیه؟
حداقل اینگونه میتوانست از بروز اشتباهات و سرزنش برادرش جلوگیری کند. میکایلا سری به تأیید تکان داد:
- به نظر خوبه. فقط من یه مقدار کار برای رسیدگی دارم.
هانا حساب و کتاب میکایلا را به یاد آورد. لبخندی زد و به سبک ژاپنیها کمی سرش را خم کرد:
- البته. منتظرت میمونم.
میکایلا لبانش را تر کرد و برخاست تا به حساب و کتابهایش برسد.
***
رانمارو در صندوق عقب ماشینش را بالا داد. یک پکیج اضطراری مخصوص عملیات را همیشه با ماشینش همراه داشت. یک دست لباس سیاه سنتی همراه نینجاتو، شوریکن، کونای، تتسوبیشی، زهر، چاقوی دندانهدار ارتشی، بیسیم همراه، قلاب خودکار و یک عینک مخصوص عملیات مرتب در جعبه چیده شده بودند. رانمارو به اطراف نگاه کرد. در آن پارکینگ طبقاتی سایهی هیچ آدمی به چشم نمیخورد.
بیسیم را برداشت و دور گوشش پیچید:
- مأمور تاکاشی! آماده عملیاتم.
صدای خونسرد هیسوکا از پشت بیسیم به رانمارو اطمینان داد:
- دوربینهای اون اطراف رو هک کردیم. سوژه با تو پونصد متر فاصله داره. تو هتل میسونو طبقه هجده. بال غربی واحد 45.
رانمارو کوتاه پاسخ داد:
- فهمیدم.
لباسهایش را در عرض پنج دقیقه عوض کرد و تجهیزاتش را چک نمود. جعبه کوچک کنار تجهیزات را باز کرد و یک کلت زیگ زاور در آورد و روی آن صدا خفهکن وصل کرد. یک خشاب اضافه برای موقعیت احتمالی برداشت. در صندوق عقب را بست و سمت دیوار نصفه پارکینگ طبقاتی دوید. با پرشی بلند از ساختمان بیرون پرید و به زیبایی در هوا چرخید. دستش را سمت بالای ساختمان پارکینگ گرفت و دکمه پرتاب قلاب را زد. قلاب با صدای خفهای لبهی دیوار گیر کرد. دکمه بالابر را زد و به آرامی از درون تاریکی بالا رفت.
- به نظرم همون پیادهروی خوبه.
لبخند ظریفی زد:
- بیا با هم بریم تا اومدن رانمارو یکم خرید کنیم و بعد برای یه شب بیایم خونه تو. نظرت چیه؟
حداقل اینگونه میتوانست از بروز اشتباهات و سرزنش برادرش جلوگیری کند. میکایلا سری به تأیید تکان داد:
- به نظر خوبه. فقط من یه مقدار کار برای رسیدگی دارم.
هانا حساب و کتاب میکایلا را به یاد آورد. لبخندی زد و به سبک ژاپنیها کمی سرش را خم کرد:
- البته. منتظرت میمونم.
میکایلا لبانش را تر کرد و برخاست تا به حساب و کتابهایش برسد.
***
رانمارو در صندوق عقب ماشینش را بالا داد. یک پکیج اضطراری مخصوص عملیات را همیشه با ماشینش همراه داشت. یک دست لباس سیاه سنتی همراه نینجاتو، شوریکن، کونای، تتسوبیشی، زهر، چاقوی دندانهدار ارتشی، بیسیم همراه، قلاب خودکار و یک عینک مخصوص عملیات مرتب در جعبه چیده شده بودند. رانمارو به اطراف نگاه کرد. در آن پارکینگ طبقاتی سایهی هیچ آدمی به چشم نمیخورد.
بیسیم را برداشت و دور گوشش پیچید:
- مأمور تاکاشی! آماده عملیاتم.
صدای خونسرد هیسوکا از پشت بیسیم به رانمارو اطمینان داد:
- دوربینهای اون اطراف رو هک کردیم. سوژه با تو پونصد متر فاصله داره. تو هتل میسونو طبقه هجده. بال غربی واحد 45.
رانمارو کوتاه پاسخ داد:
- فهمیدم.
لباسهایش را در عرض پنج دقیقه عوض کرد و تجهیزاتش را چک نمود. جعبه کوچک کنار تجهیزات را باز کرد و یک کلت زیگ زاور در آورد و روی آن صدا خفهکن وصل کرد. یک خشاب اضافه برای موقعیت احتمالی برداشت. در صندوق عقب را بست و سمت دیوار نصفه پارکینگ طبقاتی دوید. با پرشی بلند از ساختمان بیرون پرید و به زیبایی در هوا چرخید. دستش را سمت بالای ساختمان پارکینگ گرفت و دکمه پرتاب قلاب را زد. قلاب با صدای خفهای لبهی دیوار گیر کرد. دکمه بالابر را زد و به آرامی از درون تاریکی بالا رفت.
کتابهای تصادفی
