آفرینش جهان رمانها
قسمت: 8
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل اول: چشم کهکشان
چپتر 8: آخرین مسابقه
------------
با وجود شک من، ما خیلی راحت برنده اعلام شدیم و مسابقات اون روز من و رزی تموم شد. میون تشویقهای تکراری، بزرگترین تشویق برای من، پنجره زرد رنگ جدیدی بود که جلوم ظاهر شد.
{در حال به روز رسانی لیست کوئستهای فرعی....}
{لیست به روز رسانی شد.}
{کوئست فرعی شماره 1:
ارتباط میان اسامی مسابقه دهندگان و سیاره محل سکونتشان را پیدا کنید.
جایزه: 10 امتیاز تجربه}
{کوئست فرعی شماره 2 (جدید):
یک نوشیدنی شهابی بنوشید.
جایزه: 3 امتیاز تجربه}
{کوئست فرعی شماره 3 (جدید):
قبل از پایان رمان، درصد تسلط مهارت یویو جادویی را به 100 درصد برسانید.
جایزه: 18 امتیاز تجربه}
کوئست شماره 1 چون هنوز تکمیلش نکرده بودم، سرجاش باقی مونده بود اما باقی کوئستهای فرعی، جایگزین شده بودن. سومین کوئست جالبتر بود و کوئست دوم هم... ظاهرا یه نمونهی دیگه از علاقهی نویسنده به ستاره و شهاب و کهکشانه.
پیدا کردن نوشدنی شهابی کار سختی نبود. بعد از خروج از زمین مسابقه، وارد اتاق استراحت مشترکم با رزی شدم. یکی از نوشیدنیهای رنگارنگی که شبیه لاک اکلیلی قرمز بود رو برداشتم و یه نفس نوشیدمش.
"مزه آب آلبالو میده~"
وقتی بطری پلاستیکی که روش با فونت بزرگ نوشته بود "نوشیدنی شهابی" رو روی میز گذاشتم، پنجره اعلان هانی یه بار دیگه ظاهر شد.
{تبریک!}
{شما یک بار دیگر کوئست فرعی خود را در زیر پنج دقیقه کامل کردید.}
{اگر سه کوئست دیگر را در زیر پنج دقیقه کامل کنید، جایزه پنهانی به شما تعلق میگیرد.}
{برای دیدن امتیازات تجربه خود، پنجره وضعیت را چک کنید.}
بعد از دیدن مقدار امتیاز تجربهم، قسمت سبد خرید رو چک کردم. وقتی دیدم هنوزم چیزی نیست که بتونم با امتیاز تجربهم بخرم، پنجرههای اعلان رو بستم. از چند دقیقه پیش نتونستم رزی رو ببینم و این بهتر بود. سمت اتاق تمرین راه افتادم تا قبل از فردا سطح مهارت یویو جادویی رو بالا ببرم. به هر حال هیچی بهتر از تمرین تو موقعیتی که از آینده خبر نداشتم، آرومم نمیکرد.
---------------------------------------------------------------------------------
تو این 26 سـ- البته اگه غیر کرهای حساب کنیم، تو این 25 سالی که زندگی کردم، عجیب ترین چیزی که مطمئنم هیچ دانشمندی نمیتونه درکش کنه، نحوه گذر زمانه. وقتی دلت میخواد زمان سریع بگذره، به قدری آهسته میگذره که میخوای سرتو به دیوار بکوبی. وقتیم که یه عالمه کار داری و میخوای زمان دیر بگذره، به قدری با سرعت میگذره که اصلا نمیفهمی چطور گذشت!
این 12 ساعت قبلی هم برای من همینطوری بود. انقدر تمرین کرده بودم که دستم میسوخت و اثر سیم یویو رو دستم مونده بود. اما با وجود این همه تمرین، هنوزم درصد تسلطم روی مهارت یویو جادویی به 100 درصد نرسیده بود!
{یویو جادویی(پیشرفته): مهارت ترکیبی کنترل راحت تر یویو. هنگام حرکت یویو نام مهارت را فریاد بزنید تا از خود رعد و برق پرتاب کند. در هر دقیقه 40 مانا مصرف می کند. کنترل یویو به هیچ وجه قابل تنظیم خودکار نیست.
سطح تسلط مهارت: 99% }
راستش اگه روی 90 درصد میموند، به اندازه الان که روی 99 گیر کرده حرص نمیخوردم. اینجور که به نظر میرسید، برای رسوندنش از درصد دو رقمی به درصد سه رقمی یه چیزی بیشتر از زمان تمرین لازم بود.
تو طول مدتی که رزی تو مسابقه انفرادی دومش شرکت میکرد، بازم من با یویوم تمرین میکردم ولی اثری از پیشرفت دیده نمیشد.
"ممکنه به خاطر این باشه که باید یه حرکت خفن موقع مسابقه بزنم و در حین مبارزه یه پیشرفت ناگهانی داشته باشم که درصد تسلط بالا بره؟"
مشغول افکارم بودم که با شنیدن تشویقهای تکراری، سرمو بالا آوردم. رزی در مقابل ساکنین مشتری که قبلا باهاشون مبارزه داشتیم، مسابقه انفرادی دومش رو برنده شد و حالا برای پیروزی نهایی، فقط لازم بود که من مقابل حریفم برنده بشم.
_خب بذار ببینم با کی افتادم... تیم خورشید که با ما مساویان و... هالک قرمز؟
+من هادس سانوس بزرگم نه هالک قرمز!
صدای خشن و عصبانی هالک قرمز، مزاحم افکار لحظهایم شد. مخصوصا وقتی دیدم که همین الانم تو میدون مبارزه ایستاده و با خشم بهم نگاه میکنه. بخار قرمزی از کل بدنش بیرون میزد، اون رو مثل یه تیکه گوشت میکرد که داشت میسوخت.
"هاه... مبارزه عاشق پیشه شماره یک با برادر دختری که همه عاشقشن... چه نبرد حماسی و اعجاب انگیزی... و چه کلیشهای! دلم یه رمان آخرالزمانی پر از زامبی میخواد!"
با ناراحتی وارد میدون مسابقات شدم و رو به روی هالک قرمز ایستادم. اخم غلیظی کرده بودم که باعث شد هالک قرمز برای چند لحظه ساکت بشه. حتی اون گندهبک بیعقل هم میدونست که نباید تو همچین موقعیتی سر به سرم بذاره.
{هانی: آروم باش یوجین.}
گفته بودم گذر زمان عجیبه، مگه نه؟ خب اون لحظه عجیبترم شد. انگار که برای یه لحظه کوتاه، گذر زمان متوقف شد. تو این مدت، این اولین باری بود که اسمم رو جایی غیر از پنجره وضعیت میدیدم. مخصوصا که پنجرههای اعلانی که توش عبارت "هانی:" نوشته شده بود، به نظر از زبون خود سیستم هانی بودن و از گفتار سفت و خشک سیستم آبی رنگ، ملایمتر بودن.
دقیقا نمیدونم تفاوت سیستمهای شخصی با سیستم آبی رنگ چیه ولی هر چی که بود، باعث شد تا با آرامش بیشتری به هالک قرمز نگاه کنم. البته حرفایی که بعدش گفت، باعث شد تا بلافاصله از نگاه آرومم بهش پشیمون بشم.
_هـ-هاهاها! فکر نکن که این بار هم تو برنده میشی پسرک مو بنفش زیبارو! این بار من با قدرت بی نظیرم برنده میشوم چون برنده همیشه منم! سپس هم با ملکه زیبایی زمین و تمام کهکشان، رزی گلکسی ازدواج میکنم!! من...
هالک قرمز همینجور به گفتن دیالوگهای چرت و پرتش ادامه میداد و من واقعا حوصلهم سر رفته بود. واکنش نشون دادن به شخصیت درجه سهای که به هر حال قراره ازش ببرم و پایان بخش آموزشی باشه، بیفایده به نظر میرسید. برای همین در سکوت، منتظر لحظه شروع مسابقات موندم.
_ادموند اوپا!
با شنیدن صدای ناگهانی رزی، ناخودآگاه برگشتم و بهش نگاه کردم. قبل از اینکه به خودم بیام، به طور انعکاسی دستم رو بالا آوردم و جسمی که با سرعت بهم نزدیک میشد رو تو هوا گرفتم.
به خاطر ناگهانی بودن موقعیت، یکم دردم گرفت و با شوک به چیزی که تو دستم بود نگاه کردم و با دیدن یویو صورتی رنگ رزی، بیشتر تعجب کردم.
_این نشونه عشق خواهرانه من به توعه اوپا! جلوشون رو بگیر و زمین رو پیروز کن! با حرکت یویو دو دستی نابودشون کن!
میدونم قرار بود یه دیالوگ احساسی باشه ولی به قدری عجیب بود که یه لحظه کنترل احساساتم رو از دست دادم و نزدیک بود سر رزی داد بزنم. یویو رو تو دستم چرخوندم و از روی ناامیدی آهی کشیدم.
آخه یعنی چی که با حرکت یویو دو دستی نابودشون کن؟ مگه آدم حرکت نهاییش رو با صدای بلند داد میزنه؟ بعد منی که تا الان هنوز نتونستم سطح تسلط رو با دست راستم به 100 درصد برسونم، چطوری قراره با دست چپم یه حرکت فوق خفن نابود کننده بزنم؟!
"حتی میمونها هم از درخت میوفتن!* این دیگه چه چرخش طرح داستانی مزخرفیه؟!"
حتی میمونها هم از درخت میوفتن!*: یه ضربالمثل کرهایه به این معنی که حتی یه فردی که تو کارش ماهره هم ممکنه بازم تو کارش اشتباه کنه.
کتابهای تصادفی

