فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

آفرینش جهان رمان‌ها

قسمت: 9

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل اول: چشم کهکشان

چپتر 9: چشم کهکشان

------------

شایدم حرکت دو دستی یه نشونه برای 100 درصد کردن سطح تسلطم بود. هر چی که بود، بدون هیچ تمرینی امکان نداشت بتونم انقدر سریع از دست چپم به خوبی دست راستم استفاده کنم.

"باید دنبال یه راه دیگه باشم. اگه بتونم برنده بشم احتمال اینکه سیستم رابط بتونه سیستم اصلی رو دور بزنه، افزایش پیدا می‌کنه."

با این فکر، یویو آبی رنگم رو با دست راستم گرفتم و یویو صورتی رنگ رزی رو تو جیبم گذاشتم. ترجیح می‌دادم اونجوری که تمرین کرده بودم و عادت داشتم ادامه بدم تا اینکه به احتمالات بچسبم. البته نه اینکه حرکاتم خیلی خفن و باحال باشه. چون به هر حال این اسم مهارت‌ها و قدرت رعد و برق بود که تا الان من رو به اینجا رسونده بود.

یه دور دیگه چک کردم و با اطمینان از اینکه وضعیت ویژه قابل فعال شدنه، به هالک قرمز نگاه کردم.

_همه آماده یک مسابقه هیجان انگیز هستید؟ 3...

+راستی در مورد اون قدرت درخشانت... زیاد بهش تکیه نکن.

=متوجه منظورت نمیشم؟

همونطور که مجری شمارش معکوس رو آغاز کرده بود، یدفعه صدای هالک قرمز رو شنیدم و با گیجی، ناخودآگاه جوابش رو دادم. اونم نیشخندی زد و این بار، این مه قرمز رنگ اطراف بدنش بود که توجه‌م رو جلب کرد.

_2... 1...

+موقع حمله ناموفقت متوجه میشی!

=....

نیازی به ادامه حرف زدنش نبود تا بفهمم منظورش چیه.حدس زدنش واقعا کار سختی نبود. احتمالا اون مه قرمز رنگ اطرافش، همون جادوییه که مقاومت بدنش رو بالا می‌بره و رعد و برق من روش اثر نداره. برای همین هم حتما باید از مهارت یویو جادویی استفاده کنم که برای اثر کردنش، یویوم حتما باید با بدنش برخورد کنه. هالک قرمز هم حتما برخلاف جثه‌ی بزرگشُ انقدر سریعه که نمی‌تونم بهش ضربه بزنم و مجبور می‌شم از حرکت دو دستیم استفاده کنم. حداقل این چیزی بود که خوندن 10 سال رمان وب بهم یاد داده بود.

_و... شروع کنید!

با صدای مجری بلافاصله وضعیت ویژه رو فعال کردم و با بیشترین سرعتی که آمار قرض گرفته شدم بهم اجازه می‌داد، پشت یه ستون سنگی پناه گرفتم.

بــــــنـــــگ!!!

"خب... این قراره سخت باشه..."

همونطور که به یویو سوزانی که از کنار سرم رد شده بود نگاه می‌کردم، بزاقم رو قورت دادم. به سختی جلوی خودم رو گرفتم تا همونجا روی زمین نیوفتم.

_با فرار کردن نمی‌تونی برنده بشی!

+خودم میدونم لعنتی! درخشش رعد و برق!

با وجود اینکه می‌دونستم مهارتم قرار نیست زیاد روش اثر بذاره، ولی بازم مهارتم رو فعال کردم. رعد و برق‌ها بلافاصله زمین اطرافم رو خراب کردن و صدای برخوردشون، با اختلاف به گوشم رسید.

قبل از اینکه مانام زیادی کم بشه، مهارت رو غیرفعال کردم و دوباره بهش نگاه کردم. همونطور که انتظار داشتم...

"هیچ آسیبی ندیده... نه خودش، نه اون یویو اندازه توپ بسکتبالش! اون دیگه یویو نیست، توپ بولینگه!"

می‌تونستم نیشخند تمسخرآمیزش رو خیلی واضح ببینم و می‌تونم قول بدم اصلا منظره دلپذیری نبود. زمانی هم نداشتم که بخوام رو نقشه‌ی دیگه‌ای فکر کنم. تنها چیزی که داشتم، سرعت افزایش یافته‌ام به لطف وضعیت ویژه بود.

برعکس تصوراتم سرعت هالک قرمز خیلی زیاد نبود. شاید چون یویوی اندازه بولینگش خیلی سنگین بود، طول می‌کشید تا پرتابش کنه. همین بهم فرصت می‌داد تا از حمله‌هاش فرار کنم ولی وضعیت ویژه طولانی نبود. خستگیم هم باعث شده بود تا سرعتم کمتر بشه.

فکر نکنم مهارت ذهن روشن فعال بشه... زیادی روی استفاده از مهارت‌ها حساب کردم و این اصلا خوب نیست. سرم رو خم کردم و همین که از حمله آخرش جاخالی دادم، پشت یه ستون سنگی دیگه پنهان شدم. با خستگی نفس نفس زدم و صبر کردم تا ضربان قلبم یکم آروم شه.

_اگه مدام قراره مخفی بشی... چاره‌ی دیگه‌ای ندارم!

"هوم؟ منظورش چیه؟"

_مهارت فوق‌العاده یویو سوزان!

"تا همین الانم یویوت یه توپ در حال سوختن بود. مگه چقدر قراره بسوزه که همچین اسمی داره؟"

افکارم رو برای خودم نگه داشتم و از کنار ستون سنگی نگاه کردم. مه قرمز رنگی که تا الان دور بدنش رو گرفته بود، یدفعه کمرنگ شد و سمت سیم یویوش رفت. سیم یویو مدتی به همون حالت موند و بعد یدفعه آتنیش گرفت.

"همینه! حالا که قدرت سپر اطرافش کمتر شده، بهترین فرصت برای حمله است. در ضمن..."

نگاهی به سیم در حال سوختن انداختم و با فکری که به ذهنم رسید، مانام رو به یویوم منتقل کردم. سرم رو بیشتر خم کردم و منتظر موندم. هالک قرمز هم با فریاد بلندی که زد، یویو سنگینش رو اونقدری چرخوند که تمام ستون‌های سنگی اطراف پودر بشن یا بشکنن. صدای بلند و گوشخراش تخریب ستون‌های سنگی، بهم این حس رو می‌داد که وارد منطقه ساخت و ساز شدم.

خوشبختانه ستون سنگی‌ای که من پشتش پنهان شده بودم، همینجوریش هم نصف شده بود. یویوی هادس با فاصله کمی از بالای ستون رد شد و باقی ستون‌ها رو تخریب کرد.

{وضعیت ویژه:

تا 5 دقیقه آینده آمار شخصیت تسخیری "ادموند گلکسی" با آمار کاربر کیم یوجین جا به جا می‌شود.

زمان باقی مانده: 00:01:47}

ثانیه‌های باقی مونده از وضعیت ویژه به سرعت کم می‌شدن و اضطرابم بیشتر می‌شد. وقتی دیدم مه قرمز رنگ داره از سیم‌ها به بدنش برمی‌گرده، بیشتر از این مکث نکردم و یویویی که تو دستم بود رو با تمام قدرت، پرتاب کردم.

_یـ-یویوی ملکه‌ی زیبایی؟

درسته... یویوی رزی رو!

{تیراندازی(متوسط): پرتاب و تیراندازی با اسلحه. قابلیت تنظیم خودکار. توجه شود که در تنظیم خودکار امکان خطا وجود دارد.

سطح تسلط به مهارت: 40% }

با استفاده از مهارتی که تا این لحظه ازش استفاده نکرده بودم، یویو رو یه سنگ تصور کردم که ابتدایی‌ترین اسلحه بشریت بود و با انتقال مانا بهش، پرتابش کردم. مهم نبود اگه احتمال خطا داشت و بهش برخورد نمی‌کرد. از اول هم برنامه‌ام یه چیز دیگه بود.

_درخشش رعد و برق!

با استفاده از فرصتی که جلوه ویژه اکلیل و قلب صورتی یویوی رزی داشت، از فرصت استفاده کردم و سمتش دویدم. این بار یویوی خودم رو محکم تو دستم گرفتم و همین که به فاصله‌ی مناسبی ازش رسیدم، تونستم چهره‌ی خشمگینش رو ببینم.

_چطور جرات می‌کنی از سلاح گرانبهای ملکه‌ی زیبایی برای همچین حقه‌ای استفاده کنی؟

+واقعا حوصله جواب دادن ندارم.

_چی؟!

دست راستم رو تا جایی که می‌تونستم عقب بردم و همون طور که یویو رو پرتاب می‌کردم، دستم رو سمت جلو چرخوندم. مانام که وارد سیم‌ها شده بود، این بار با تمرکز روی کل بدنه یویو منفجر شد و یه نیم دایره‌ی درخشان تو هوا به وجود آورد.

_یویو جادویی!

با فعال کردن مهارتم، بازوی چپش رو هدف گرفتم که هنوز سپر ماناش کامل نشده بود. اگه مهارتم یه چیزی مثل آب یا آتش بود همچین کاری نمی‌کردم. ولی از اونجایی که قدرتم رعد و برق بود، مهم نبود که به کدوم قسمت از بدنش برخورد می‌کنه چون به هر حال، تو صدم ثانیه تو کل بدنش پخش می‌شه. البته همه‌ی اینا با توجه به این فرض بود که علم تو این رمان وجود داره.

"خواهش میکنم اثر داشته باش!"

_آآآآآآآآآآآآآآ!!!

صدای فریاد هالک قرمز به محض تماس یویوم با بدنش، یه آرامش عجیبی بهم داد. انگار که کل اون اضطراب مسابقه یدفعه از بین رفته بود. صدای تشویق تماشاچی‌ها بلند شده بود و این بار، تکراری بودنشون خیلی برام مهم نبود.

نفس راحتی کشیدم و همین که از شدت خستگی روی زمین شنی نشستم، پنجره‌های زرد رنگ بدون توقف ظاهر شدن.

{سطح تسلط مهارت "یویو جادویی(پیشرفته)" به 100% رسید. با امتیاز تجربه مهارت را به سطح استادی ارتقا دهید.}

{شما کوئست فرعی شماره 3 را تکمیل کردید. برای مشاهده امتیاز تجربه پنجره وضعیت خود را چک کنید.}

{شما کوئست اصلی را با موفقیت به پایان رساندید. برای مشاهده و انتخاب جوایز، نظر خود را در مورد رمان به اشتراک بگذارید.}

و میون تمام اون پنجره‌های طلایی رنگ، پنجره سبز رنگی بود که به شدت توجهم رو جلب کرده بود. پنجره‌ای با ظاهری متفاوت که متن ناقصش بیشتر از همه اذیتم می‌کرد...

{{{( جـ؟.:یز کوءـ؟ـت پـ^ـهان:

برای مـ*ـاهده *%^$&# کلیک کنـ&@⏪)}}}

کتاب‌های تصادفی