فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

آفرینش جهان رمان‌ها

قسمت: 10

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل اول: چشم کهکشان

چپتر 10: خروج از آموزش

------------

دلم می‌خواست زودتر از همه پنجره سبز رنگ رو چک کنم ولی صف طولانی پنجره‌های طلایی رنگ، جلوش رو گرفته بودن. برای همین به ترتیب تک تکشون رو چک کردم که مهم‌ترینشون، پنجره غیرفعال شدن افزونه راهنما بود.

[اخطار!]

[خط داستانی از مسیر برنامه ریزی خارج شده است.]

[بازگرداندن اجباری طرح به مسیر اصلی به علت دخالت سیستم رابط کاربر با کد "هانی" در فعالسازی ناموفق ماند.]

["هانی" هدف بخش آموزشی رمان را از "پیروزی با استفاده از مهارت دو دستی یویو جادویی" به "پیروزی" تغییر داد.]

[در حال بررسی...]

[بررسی تکمیل شد.]

[باتوجه به اینکه افزونه راهنما زیرمجموعه سیستم شخصی سازی شده رابط کاربر است، کوئست اصلی بدون مشکل تکمیل شده است.]

هانی یه بار دیگه کوئست اصلی رو برای من تغییر داده بود تا اون افزونه راهنمای لعنتی فعال نشه. احساس خوبی داشتم که یه بار دیگه از اون حس وحشتناک کنترل نداشتن روی بدنم فرار کرده بودم. لبخندی زدم و خیره به پنجره طلایی زمزمه کردم:«ممنون هانی.»

{هانی:>-<}

پنجره طلایی رنگ خیلی سریع در جوابم ظاهر شد و بعد به همون سرعت هم ناپدید شد. باقی پنجره‌های اعلان رو چک کردم. برای ارتقای مهارت یویو جادویی به سطح استادی، به 50 تا امتیاز تجربه نیاز داشتم. تا این لحظه با جایزه کوئست فرعی جدید، 195 امتیاز تجربه به دست آورده بودم. مکثی کردم و بعد یه بار دیگه کوئست اصلی رو باز کردم.

{کوئست اصلی:

با شرکت در تمام مبارزات چشم کهکشانی، سطح شغل خود را بالا ببرید و برنده شوید.

سطح سختی: F+

جایزه: 50 امتیاز تجربه/ انتخاب یک مهارت یا آمار دائمی/ عنوان تازه کار

مجازات شکست: حذف}

{شما کوئست اصلی را با موفقیت به پایان رساندید. برای مشاهده و انتخاب جوایز، نظر خود را در مورد رمان به اشتراک بگذارید.}

به معنای ساده‌تر، برای گرفتن جوایزم باید نظر می‌دادم. مدتی طول کشید تا یادم بیاد کجا و چطور باید برای رمان نظر بدم.

_هانی! پنجره اطلاعات رمان رو برام باز کن!

{در حال بررسی درخواست کاربر....}

{بررسی تکمیل شد.}

{نام: چشم کهکشان

نویسنده: گلکسی

تعداد چپتر: 76 تمام شده

ژانر: فانتزی، اکشن، خانوادگی، هیجان انگیز، علمی تخیلی

سطح سختی: F+

صندوق نظرات: 17 نظر (برای فرستادن نظر خود، کلیک کنید.)

خلاصه: برادر و خواهری از زمین که به مسابقات کهکشانی چشم کهکشان می‌روند تا با قدرت یویوهای جادویی خود، بیگانه‌های دیگر سیارات را به زانو درآورند...}

همون‌طور که انتظار داشتم، قسمت نظرات دیگه قفل نبود و به محض اینکه روش کلیک کردم، یه پنجره درخشان مثل صفحه کامپیوتر جلوم ظاهر شد. صفحه کلید و قسمت ایموجی‌ها با قابلیت‌های اسپویل و بارگذاری عکس تو قسمت نظرها درست مثل سایت‌های رمان دنیای واقعی بود. با این تفاوت که اسم نویسنده نظر به صورت دلخواه نبود و کد کاربریم به طور پیش فرض نوشته شده بود.

_حالا برای نظر چی بنویسم؟

{برای کمک به کاربر در نوشتن نظر خود، سه نظر برتر این رمان به صورت رایگان قابل مشاهده است. در صورت تمایل به مشاهده نظرات برتر رمان، عبارت "مشاهده" را تکرار کنید.}

_مشاهده!

از اون جایی که به هر حال رایگان بود، سریع گفتم و منتظر موندم. اینطور نبود که ندونم چطور نظر میدن و اولین باری هم نبود که برای یه رمان نظر می‌نوشتم. ولی از اون جایی که شناخت زیادی رو سیستم نداشتم، دقیقا نمی‌دونستم باید چطور نظرم رو بگم و آیا نوع نظر دادن هم ممکنه جایزه پنهانی داشته باشه یا نه.

{نظرات برتر:

(1)_ کاربر "کرم کتاب": 🌟🌟 5/2

راستش نمی‌دونم نویسنده چطور اسم قمرهای سیاره‌ها رو برای اسم شرکت کننده‌ها انتخاب کرده ولی هنوز نمی‌دونه منظومه شمسی 8تا سیاره داره و کهکشان راه شیری شامل چندین منظومه است. این دیگه خیلی ابتداییه!! نوع نوشتنشم زیادی ایراد داشت و خوندن رو سخت می‌کرد. فقط ایده و پوستر رو دوست داشتم. برای همین دو ستاره میدم تا تشویق شی.

(2)_ کاربر "پینکی پینکی": 🌟 5/1

به خاطر پوستر شروعش کردم ولی به چپتر 10 نرسیده ولش کردم. نوع نوشتنش جالب نبود. اول کار به نظر خیلی پر جزئیات بود و با اینکه اطلاعات زیادی داده بود ولی بازم تحمل کردم. البته نتونستم بیشتر از 9 چپتر بخونم چون اطلاعات زیادی که داده بود نصفش غلط بود! واقعا حیف پوستر! اگه به خاطر نظر دادن مجبور نبودم یک ستاره بدم اونم نمی‌دادم!

(3)_ کاربر "shpjsvb": 🌟 5/1

داستان رو کامل خوندم و راستش با اینکه ایده خوب بود ولی بازم جای کار داشت. یعنی خیلی جای کار داشت چون یه سری جاها حتی جمله بندی‌ها هم درست نبودن. توصیفات خیلی کم بود تا جایی که میشه گفت اصلا نبود. امیدوارم با تمرین بیشتر یه داستان دیگه بنویسی.}

_خب... ظاهرا اوپا گفتن یه دختر غیر کره‌ای فقط برای من عجیبه... البته خیلی وقت بود که رمان وب نخونده بودم پس شاید جدیدا مشکلی نیست. احتمالا لحن خشکش بیشتر از اوپا گفتنش اذیتم کرده...

همون‌طور که زیر لب زمزمه می‌کردم، یه دور دیگه نظرات رو خوندم. بالاخره فهمیدم که ارتباط اسم شرکت کننده‌ها با سیاره‌اشون چیه. هر چند ظاهرا اسم ساکنان خورشید فقط یه بازی با کلمات هادس و سان بود. لبم رو خیس کردم و با کنجکاوی پرسیدم: «هانی! می‌تونم متن داستان رو بخونم؟»

{هانی: چون ماموریت با موفقیت به پایان رسیده، تمامی قسمت‌ها به صورت رایگان در دسترس است.}

_پس قسمت اول رو برام باز کن!

{رمان چشم کهکشان (قسمت 1):

در سال 6060، مسابقه چشم کهکشان در سیاره زحل بار دیگر برگزار شد و این بار، انسان‌هایی که به فینال سیاره زمین... }

تو طول مدتی که در حال مطالعه قسمت اول رمان چشم کهکشان بودم، می‌تونستم حس کنم که منظور خواننده‌ها از "اطلاعات اضافی زیاد" چیه. راستش چپتر اول جوری کل داستان رو اسپویل کرده بود که متعجب بودم بقیه 70 چپتر در مورد چی نوشته شده.

پنجره رمان رو بستم چون همون قسمت اول کافی بود تا قلم نویسنده دستم بیاد. دوباره سراغ صفحه نظرات رفتم و شروع به نوشتن کردم.

{نظر جدید!

(18)_ کاربر "0921508": 🌟 🌟 5/2

ایده خوب بود و برای همین یک ستاره میدم چون اولین قسمت برای نویسندگی ایده‌ی نو و جدیده. اما همین حده. فقط ایده‌ش خوبه. دیالوگ‌ها زیادی بچه‌گانه است که دلیلشم شخصیت‌پردازی ضعیف و توصیف کم جزئیات شخصیت‌هاست. در مورد قلم هم اصلی‌ترین موضوع رو فراموش کردی و اون قابل فهم بودن داستان برای خواننده است. وقتی خواننده نتونه بفهمه چی به چیه، نمی‌تونه از داستان لذت ببره و این یه ضعف بزرگه. ستاره دوم هم به خاطر این میدم که شجاعت این رو داشتی که داستانت رو منتشر کنی چون کار هر کسی نیست. تو کارهای بعدیت موفق باشی.}

_خب، فکر کنم همین کافی باشه...

{هانی: نظر خشنی بود...}

_وقتی به خاطر داستانش نزدیک بود به فنا برم و یه تجربه ناخوشایند داشتم، نمی‌تونی انتظار داشته باشی ملایم‌تر از این نظر بدم.

بی‌حوصله جواب هانی رو دادم و پنجره‌ی جدیدی که ظاهر شده بود رو نگاه کردم. 50 امتیاز تجربه کوئست اصلی بهم اضافه شده بود و حالا 245 امتیاز تجربه داشتم. قبل از اینکه سراغ بقیه جایزه‌هام برم، مهارت "شخصیت خوان" رو با دادن 25 امتیاز تجربه به حالت منفعل درآوردم تا همیشه فعال باشه. مطمئنم بعدا بهش نیاز پیدا می‌کنم.

_جایزه بعدی هم... آمار یا مهارت دائمی...

چیزی که باعث شده بود تصمیم‌گیری برام سخت بشه، عبارت "دائمی" بود. درست بود که آمار شانس حداکثر 10 بود ولی برای باقی آمارهام اطلاعی نداشتم که حد نهایی دارن یا نه. ممکن بود با انتخاب یه آمار به عنوان آمار دائمی، با وجود پیشرفت سریعم تو مراحل اولیه، نتونم تو مرحله‌های بعدی آمارم رو افزایش بدم.

"البته اگه می‌تونستم آمار شانسم رو به طور دائمی به حداکثر برسونم خیلی عالی میشد. اما این‌طور که پیداست، آمار شانس رو نمیشه اینجوری ارتقا داد..."

وقتی دیدم کنار آمار شانس یه قفل ظاهر شده، فکر کردم و مهارت‌هام رو چک کردم. بهترین مهارت برای انتخاب از بین مهارت‌های شخصیت ادموند گلکسی، همین یویو جادویی بود که به 100 درصد رسیده.

_هانی! مهارت یویو جادویی رو به عنوان جایزه کوئست اصلی برمی‌دارم و به سطح استادی ارتقاش میدم.

{مهارت یویو جادویی(پیشرفته) به عنوان مهارت دائمی کاربر کیم یوجین انتخاب شد.}

{مهارت یویو جادویی(پیشرفته) به مهارت یویو جادویی(استاد) ارتقا یافت.}

"حالا نوبت رو مخ‌ترین پنجره است..."

با این فکر، به پنجره ناقص سبز رنگ خیره شدم. وسط حروف، شکلک‌های مزاحم وجود داشت ولی می‌تونستم حدس بزنم در مورد چیه. جایزه کوئست پنهانی که قرار بود بعد از اتمام رمان دریافتش کنم، تو پنجره‌ای با رنگ متفاوت ظاهر شده بود و تا حدودی ترسناک به نظر میومد. اصولا این‌جور وقتا یه خطا پیش میاد و سردرد وحشتناکی برای شخصیتی که سیستم داره به وجود میاره.

{{{( جـ؟.:یز کوءـ؟ـت پـ^ـهان:

برای مـ*ـاهده *%^$&# کلیک کنـ&@⏪)}}}

با یه نگاه دیگه به پنجره سبز رنگ آهی کشیدم و روش کلیک کردم. این جور نبود که بتونم تا ابد ازش فرار کنم. پس بهتر بود زودتر حلش می‌کردم.

"هوم... چرا اتفاقی نمیوفته؟"

با گیجی فکر کردم و سرم رو کج کردم. نمی‌دونم زمان تو این دنیا چطور میگذره ولی سیستمی که تا الان با سرعت برق و باد کار می‌کرد، یدفعه کند شده بود و هیچی ظاهر نمی‌شد.

{{{(جایزه کوئست پنهان مشخص شد.)}}}

{{{(در حال بازیابی خاطرات از دست رفته...)}}}

{{{(خاطرات شادی که کاربر را به جهان واقعیت وابسته می‌کرد، بازیابی شد.)}}}

گیج شده بودم. مطمئنم هر کسی جای من بود همچین حسی پیدا می‌کرد. نمی‌فهمیدم منظور سیستم از خاطرات از دست رفته چیه. من برای آلزایمر گرفتن زیادی جوو-!

_آآآآآآآآآآآآآآآآآ!

صدای فریاد بلندی که به گوشم رسید، از دهن خودم بیرون میومد ولی برای یه لحظه فراموش کردم که چرا دارم داد می‌زنم. درد انقدر یدفعه‌ای شروع شده بود که اصلا نفهمیدم منبعش کجاست.

چشمام تو یه لحظه خیس شد و رو زمین افتادم. سرم گیج می‌رفت و هنوز دنبال منبع درد وحشتناک می‌گشتم. درد خیلی سریع رفع شده بود ولی من هنوز گیج بودم. دستام شروع به لرزش کرده بود و حس می‌کردم هر لحظه قراره بیهوش بشم.

به سختی لب‌هام رو خیس کردم و وقتی حالم بهتر شد، با بغض به پنجره سبز رنگ خیره شدم. پنجره سبز رنگی که حالا جمله جدیدی رو نشون می‌داد.

{{{(شما سومین کاربری هستید که خاطرات فراموش شده خود را به یاد آوردید.)}}}

درسته... خاطراتم برگشته بود. خاطراتی از پنجره‌های آبی رنگی که بدون این که بخوام خاطرات ارزشمندم رو پاک کرده بودن، خاطرات خوشحال کننده‌ای که از دنیای واقعیت داشتم و...

خاطرات "پدر" بودنم!

کتاب‌های تصادفی