فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

این بار من ازت محافظت میکنم

قسمت: 18

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
معبد و قصر دو مکان کاملا متفاوت بودند که جزء محافظت از کشور هیچ نقطه مشترکی نداشتند. معبد همیشه بدون کمک قصر به مسائلرسیدگی میکرد. از آنجایی که خانواده سلطنتی زیاد مذهبی نبودن حتی برای عبادت هم نمی آمدن. 

برای همین وقتی کشیش اعظم گفت که قراره امپراطور به دیدنش بیاد کسی باور نکرد. بیشتر سر این تعجب کردن که کشیش ملاقاتخصوصی را قبول کرد. وقتی دلیلش را ازش پرسیدن گفت: شماها کنجکاو نیستید که بدونید چی میخواد بگه؟ بنظر من که مرد جالبیهدوست دارم یه بار دیگه باهاش حرف بزنم!)

کالسکه امپراطور رو به روی معبد ایستاد. یک شوالیه به استقبالش رفت و امپراطور را به طرف اتاق کار کشیش راهنمایی کرد. الیاسبرای دومین بار در زندگیش از پله ها بالا رفت، از حیاط بزرگ رد شد و وارد یک فضای چهار گوش که وسطش یک حیاط کوچیکتر بودشدن. در وسط حیاط یک حوض که مجسمه‌ی زن از میان فواره هایش دیده میشد قرار داشت. شوالیه و امپراطور از حیاط رد شدن. 

وقتی داشتن از کنار حوض رد میشدن الیاس نگاهی بهش انداخت. الهه مرسیا ***یی‌ست که از مردم محافظت می‌کند. از زمان تاسیسکشور تا به الان مردم به پرستش ادامه دادن و در عوض صلح و امنیت در کشور بر قرار ماند. 

الیاس تو فکر رفت؛ الهه همیشه بخشندگیش را نسبت به کشور نشان داده. معجزه هایی که در هنگام سختی رخ میداد، همیشه از گوشه وکنار به گوش میرسید. آخرین معجزه در زمان امپراطور قبلی یعنی پدر الیاس اتفاق افتاد. در زمستان یک بهمن سنگین باعث شد که یکشهر ارتباطش با بیرون را از دست بده، مردم داشتن از سرما و گرسنگی می مردن. نمیشد راه را به موقع باز کرد. ناگهان جلو چشمکارگر ها یک نور از آسمان تابید و برف ها آب شدن.

الیاس همونطور که داشت به مجسمه نگاه میکرد فکر کرد: پس چرا تو جنگ کمکی نکرد؟ یک الهه باید از مردمی که می پرستنش محافظتکند. بدون عبادت آنها، فراموش میشن. نکنه؟ حالا فهمیدم! ممکنه که؟ 

_ ممکنه تو منو برگردونده باشی؟!

مجسمه جوابی نداد. شوالیه گفت: علاحضرت، مشکلی پیش اومده؟)

الیاس برگشت و به راهش ادامه داد: نه. چیزی نیست)

از کنار یک در باز رد شدن که الیاس صدای دعا کردن شنید. نگاهی به داخل انداخت سالن اصلی عبادت بود. سالن بزرگ که در دوطرفش نیمکت به شکل ردیفی، از ابتدا تا انتها چیده شده بود. در انتهای سالن یک مجسمه بزرگ از الهه مرسیا قرار داشت. از مال توحیاط خیلی تجملی تر بود. مهم تر از همه در دستش یک گل رز طلایی قرار داشت.
این گل رز پیشکش اولین امپراطور به الهه بود. الهه مرسیا هم در عوض نعمت پیشگویی را به مردم نیورا داد.

این گل رز دارای مانا_قدرتی جادویی_خیلی خیلی دورن خودش دارد. یکم عجیبه که این طور بی دفاع در دستان مجسمه گذاشته بودن.

انگار معبد مطمعن بود کسی از جای مقدس دزدی نمیکند!

بلاخره به اتاق کار رسیدن. شوالیه در را باز کرد و کناری ایستاد. کشیش پیر از پشت میزش بلند شد: درود بر امپراطور)

الیاس داخل شد و رو به روی میز نشست. نگاهی گذرا به اتاق انداخت. دیوار های اتاق به رنگ سفید بود که چند تا تابلو از پرتره هایکشیش های قبلی آویزون کرده بودن. گلدان های کوچک و بزرگ در اطراف چیده شده بود. به غیر از میز و صندلی کار هیچ وسیله دیگرینبود. اتاق خیلی خالی بنظر میرسید. پنجره‌ای که پشت صندلی کشیش قرار داشت، با نقاشی از الهه رنگ شده بود و انعکاس رنگی نور بهزمین میتابید. در کل سلیقه عجیبی بود.

_ خوب، راجب چی میخواستید با من حرف بزنید؟)

الیاس جمله هایی را که بارها تو ذهنش مرور کرده بود رو به زبان آورد: من میدونم که معبد همیشه خودشو بی طرف اعلام کرده. اما ازتونمیخوام که این یک بار رو دخالت کنید.)

کشیش به صندلیش تکیه داد: حتما میدونید که دلیل این بی طرفی ما چیه؟)

الیاس سرش رو ت*** داد: البته و کاملا موافقم که این بهترین کاره.)

زمانی که قرار شد معابدی برای پرستش الهه مرسیا ساخته بشود. شخصی که اولین کشیش اعظم شد با امپراطور دوست صمیمی بود. آن دو تصمیم گرفتندکه معبد را توری مدیریت کنند که همیشه بی طرف بماند. 

دلیلش؟ بعد قصر قدرتمند ترین مکان معبده. اگر معبد خودش را قاطی سیاست بکند هرکسی را که طرف خودش بیارد برنده است. اوناحتی شوالیه های خودشان را دارند، شوالیه معبد و افرادی که اینجا کار می‌کنند، کاهن ها.

کشیش: پس چرا این درخواست رو مطرح میکنید؟)

الیاس جواب داد: اجازه بدید اول درخواستم رو توضیح بدم. بعدش اگه هنوز مخالف بودید مشکلی نیست.)

نفس عمیقی کشید: میخوام یک اصل به قانون کشور اضافه کنم.)

سکوتی طولانی بینشان در گرفت.

کشیش دستی به چانه‌اش کشید: حدث میزنم این تصمیم رو تنهایی گرفتید و به مشاور هاتون نگفتین.)

_ درسته.

کشیش به جلو خم شد و به میز تکیه داد: امپراطور. در زمان تاسیس نیورا. ۲۰۰قانون اساسی برای کشور در نظر گرفته شد. قوانینی کهقابل شکست نیست. تا به امروز خیلی ها تلاش کردن که بهش اضافه یا کم کنن اما چیزی که از طرف الهه مرسیا پذیرفته بشه. قابل تغییرنیست.

الیاس سرش رو ت*** داد: من کاملا به این موضوع آگاهم.)

_ پس چرا فکر میکنید که شما موفق میشید؟)

برای تایید یک قانون اساسی، باید برگه‌ای را که قانون رویش نوشته شده را در یک ظرف که با آب مقدس پر شده و رو به روی مجسمهقرار دارد بیندازید. اگر برگه سالم ماند، یعنی مرسیا قبولش کرده و به هیچ عنوان قابل شکست نیست. بقیه قوانین از ریشه آن آمدن.

امپراطور و کشیش بحث خیلی طولانی با هم کردن. در آخر کشیش قبول کرد که این ریسک رو بپزیرد. قرار شد که این قانون جدید تا روزعروسی اعلام نشود. البته اگر توسط الهه تایید شد.


کتاب‌های تصادفی