فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه عنکبوتم، خب که چی؟!

قسمت: 7

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

«فصل هفتم»

«شاهزاده دوم»

سو و کلِویا دربرابر هم، روبه‌روی من در حال تمرین شمشیر زنی هستن. کلِویا از ریز اندامی سو به نفع خودش استفاده و حمله سو رو به راحتی دفع می‌کنه. سو به حملاتش ادامه میده ولی دفاع دقیق کلِویا، همه اون‌ها رو به کنار می‌زنه. دختر ریز اندام با تمام قدرتش مبارزه می‌کنه، ولی شمشیرزنی این زنِ قوی هیکل، درست مثل یک رودخانه ظریف و روانه.

هم از نظر ظاهری و هم از نظر تکنیک‌های مبارزه‌ای، این دو حریف کاملا بر عکس یکدیگر هستن. سو ابداً ضعیف نیست، ولی مهارت اون در برابر تجربیات بسیارِ کلِویا در جنگ‌های واقعی، ناچیزه...

این مسئله غافلگیرانه‌ای نیست، چونکه ما می‌دونیم که کلِویا مهارت استاد شمشیرزنی سطح7 رو داره، مهارتی پیشرفته‌تر از مهارتی که فقط بشه اون رو شمشیرزنی دونست.

مهارت شمشیرزنی سو در سطح6 بود؛ با یه‌ محاسبه ساده می‌شه گفت 11 لول از کلِویا پایین‌تره!!

واقعا تا حالا نابرابری فاحش‌تر از این ندیده بودم!

ولی با این حال، خیلی وقت‌ها حتی یه‌ مقدار بهتر بودن در مهارت‌های دیگه، باعث شده که خیلی از نبردها طولانی‌تر از حد معمول بشن!

سو داره همزمان هم از جادوی نبرد و هم از ذهنیت نبرد خودش استفاده می‌کنه...

این دو مهارت خیلی سریع، جادو و استقامت رو مصرف می‌کنن، ولی در عوض میزان لول مهارت‌های پایه‌ای مثل قدرت و سرعت رو زیاد می‌کنن.

مقدار جادوی سو خیلی زیاده، از این رو مهارت جادوی نبرد اون حسابی بهش قدرت می‌ده!

از اون گذشته، با تمرین‌هایی که سو داشته، به تازگی خود مهارت‌های پایه‌ای سو هم بالا رفتند... همه اینها باعث شده که همه اون رو توی مبارزات، جدی بگیرند.

کلِویا از استفاده از مهارت ذهنیت نبرد خودش پرهیز می‌کنه تا مبارزه‌ای عادلانه با سو داشته باشه. اگر از مهارتش استفاده می‌کرد، این نبرد خیلی وقت پیش تموم می‌شد...!

با این حال حتی بدون قدرت‌های کمکی، به احتمال زیاد کِلویا برنده این مبارزست.

شاید قدرت و مهارت‌های الان سو بیشتر از کلِویا باشه، ولی همه این‌ها در برابر تجربیات کلِویا هیچه...

سو شانس برگردوندن برگ برندش رو از دست داده.

درست همونطور که تصور می‌کردم، سو خودش رو با حملات پشت سر هم خسته کرد و در آخر کلِویا اون رو با ضد حملات پی در پی شکست داد.

با یه‌ مشت محکم توی شکم، سو روی زمین افتاد.

خیلی سریع خانم آنا خودش رو به اون می‌رسونه و باز جذب جادو روی اون انجام می‌ده.

سو، از جای خودش بلند می‌شه و گرد و خاک نبرد رو از شونه هاش می‌تکونه... شکست رو توی صورت اون می‌شه دید.

++اگر توی این سن، این چنین می‌تونید مبارزه کنید، مطمعن هستم که خیلی زود من رو در مبارزه شگفت زده می‌کنید، پرنسس!

+«ممنون، ولی نیازی به تمجید نیست.»

همینطور که خواستم به کنار خواهر عبوسم برم، یه‌دفعه صدای دست زدن رو از کنارم شنیدم...!

_._«به نظر من اون اصلا یک تمجید معمولی نبود؛ تو واقعا خوب مبارزه کردی.»

همه افراد حاضر در سالن، درست مثل من چشماشون از تعجب باز موند.

نه تنها من و سو، بلکه کلِویا و آنا هم متوجه حضور اون نشدن.

حتی با اینکه اون درست کنار من ایستاده بود، ولی من هیچ احساسی از وجود اون نداشتم!!!

جولیوس!!!»

_._هی، غافلگیرتون کردم؟!!

جولیوس، شاهزاده دوم، طوری پوزخند می‌زنه که انگار با اینکارش سر به سر ما گذاشته.

_«تو کی برگشتی؟؟!!!»

_._«درست دیروز، ولی مجبور بودم اول ملاقاتی با پدر، برادر بزرگتر و چند نفر دیگه داشته باشم، برای همین نتونستم زودتر یه‌ سلامی با شما داشته باشم!»

جولیوس، برادر بزرگ منه و سن اون خیلی از من بیشتره. اون درحال حاضر روی چندین کار در خارج از امپراطوری مشغول هست.

برای همین خیلی کم پیش میاد که به خونه برگرده.

سو، هر دفعه که چشمم رو ازت برمیدارم، با استعداد‌تر از قبل می‌شی! سرعت پیشرفتت همیشه باعث تعجب من می‌شه.

با اینکه جولیوس از سو تعریف می‌کنه، ولی با این حال خواهرم با اخم بهش جواب می‌ده؛ نمیدونم چرا، ولی سو خیلی از جولیاس خوشش نمیاد.

شخصا، من خیلی اون رو دوست دارم، چون اون نسبت به دوتا برادرهای بزرگتر من خیلی مهربون تره.

مهم‌تر از همه، من برای اون احترام قائلم.

راستش رو بخواید، تنش بین برادری که برای اون ارزش قائلم و خواهری که دوستش دارم، واقعا من رو اذیت می‌کنه.

_«سو، بهتر نیست این رفتارت رو با برادر بزرگترت کنار بگذاری؟!»

_._«ها‌ها ها... نه، مهم نیست! سو توی سنی هست که این رفتارها عادیه!»

اگر سن زندگی قبلیم رو هم حساب کنید، من باید بزرگتر از جولیوس باشم، ولی با این حال جولیوس از لحاظ فهم و شعور خیلی از من بالغ تره.

_._بگو ببینم شان، تو چطوری؟ هنوز دلت می‌خواد مثل گذشته‌ها باهم تمرین کنیم؟!!!

_«چی؟!!! معلومه که آره!!!»

تمرین با برادر جولیوس... واقعا چی از این بهتر!

_._«خیلی خب، اگر اجازه بدید من این رو ازتون قرض می‌گیرم.»

++«ب...بله، البته.»

جولیوس شمشیر تمرین رو از دست کلِویا می‌گیره. کلِویا خیلی سریع خودش رو کنار می‌کشه. تا حالا اون رو اینقدر مضطرب کنار کسی ندیده بودم!

البته هرکسی دیگه‌ای هم که جای کلِویا باشه همچین حسی رو داره!

_._«خیلی خب، هر وقت که گفتی من آمادم؛ هر وقت که خواستی حمله رو شروع کن.»

_«باشه پس...!»

من در یه‌ لحظه، همزمان جادوی نبر و ذهنیت نبردم رو فعال کردم.دلیلی نداره که جلوی خودم رو بگیرم.

بعد به سمت جولیوس حمله ور شدم... با تمام قدرتم رو روی شمشیرم متمرکز می‌کنم و از پایین، یه‌ ضربه مورب به جولیوس وارد می‌کنم.

برادرم بدون کوچک ترین تلاشی، ضربه‌ای رو که تموم قدرت و توانم رو روی اون گذاشته بودم رو نگه می‌داره، اون هم فقط با یه‌ دستش!!!

ولی من انتظار این رو داشتم؛ هیچ وقت نشده که اون نتونه حمله‌ای رو دفع کنه.

سریعا، شمشیرم رو عقب می‌کشم و آماده وارد کردن ضربه دوم می‌شم.

ولی درست مثل دفعه قبل، حمله ام رو به کنار می‌زنه.

راستش رو بخواید خیلی بهم خوش گذشت!

با اینکه داشتم با تمام وجود می‌جنگیدم، نتونستم حتی خراشی به اون وارد کنم.

اصلا مهم نبود چقدر محکم ضربه می‌زدم؛ اصلا مهم نبود چه تکنیک پیچیده‌ای رو انجام می‌دادم... همه اون‌ها بی فایده بود.

حتی نمیدونستم چطور می‌تونم از گاردش بگذرم!

من خودم رو خوش شانس می‌دونم که می‌تونم با کسی با چنین مهارت‌هایی وقت بگذرونم!

این تجربه فوق العاده‌ای بود!!!

گرچه، با اینکه می‌خواستم تمرینمون تا ابد ادامه داشته باشه، ولی پایان کار رسید...

جادو و قدرت ذهنیم هردو تموم شدند.

با نفسی سنگین، به زانو افتادم.

_._«خیلی عالیه! مهارت شمشیرزنیت خیلی دقیق و قویه! انگار محدودیتی در استعداد و توانایی هات وجود نداره!»

_«خی... لی... مم...نون...!!!»

با اینکه من روی زمین درحال نفس نفس زدن بودم، ولی هیچ تغییری در نفس کشیدن یا حالات صورت اون دیده نمی‌شد!

اون یه‌ جنگجوی فوق العاده ایه!

البته تعجبی هم نداره، چونکه اون یه‌ قهرمانه!

قویترین مرد دنیا...!!!

یعنی روزی می‌رسه که به سطح و اندازه اون برسم؟!!

اگر آرزویی در این دنیا داشته باشم، اون رسیدن به مقام جولیوسه.

الان نمی‌تونم درجه خودم رو با اون مقایسه کنم، ولی مطمعن باشید که یه‌ روزی می‌رسه که این من هستم که جولیوس رو به دوئل دعوت می‌کنم.

این هدف اصلی منه...

«میان پرده»

«قهرمان و پادشاه»

_«بفرمائید. این برای شماست. این یه‌ نوشیدنی محلی از نواحی بولدیره.»

+«اووو، خیلی عالیه! تا حالا یکی از این‌ها رو نداشتم. مشتاقم امتحانش کنم!»

اینجا با اینکه اتاق تمیزیه، ولی پر از برگه‌ها و پرونده‌های مختلفه.

درست توی همین اتاق، نوشیدنی که برای پدرم هدیه آوردم رو به اون دادم.

پدر من یک می‌خوار قهاره؛ اونقدری که این موضوع به یه‌ رازی تبدیل شده که بیشتر دربار از اون خبر دارند، ولی حرفی ازش نمیزنند.

برای همین هم هست که هردفعه که از سفرهم برمیگردم، یه‌ بطری از نوشیدنی‌های کمیاب برای اون سوغاتی میارم.

پدر من، به عنوان یه‌ پادشاه، تمیتونه هروقت که بخواد قصر رو ترک کنه؛ بزای همین همیشه از سوغاتی‌های من خوشحال می‌شه.

اینقدری این کار ما تکرار شده که دیگه همیشه به رسم عادت، یه‌ لیوان نوشیدنی باهم می‌خوریم.

_«پدر، شما الان نباید مشغول کار باشید؟!»

+«آه، نگران نباش، اصلا چیز مهمی نیست؛ من همیشه می‌تونم یه‌ مقداری از خوابم رو کم کنم تا کارم رو تموم کنم، ولی همیشه که نمی‌تونم یه‌ ملاقات با پسر عزیزم داشته باشم!»

تنها پاسخی که به حرف‌های پدرم می‌تونم بدم، یه‌ لبخند خشک و خالیه...

مطمعن باشید که کم پیش میاد کارهای یه‌ پادشاه اهمنیت نداشته باشه.

+«تازه، سیلیس به تازگی خیلی در انجام امورات، خبره شده؛ مطمعن باش حتی اگر اتفاقی هم برای من بیوفته، پادشاهی به دست فرد لایقی می‌رسه...»

_«پدر، شکی نیست که برادر بزرگ من در سیاست خیلی با استعداده، ولی پادشاهی هنوز به شما احتیاج داره. پس لطفا دیگه منفی بافی نکنید.»

پدرم دو لیوان از قفسه‌ای مخفی بیرون میاره و در هر دو رو پر می‌کنه.

+«هممم، رایحه جالبی داره!»

_«دقیقا! راستش رو بخواید من از عمد این مدل نوشیدنی رو انتخاب کردن، چون خود من هم از این بو خوشم میاد. مطمعن بودم مورد پسند شما هم قرار می‌گیره...»

یک بوی دلپذیر اتاق رو پر می‌کنه.

بعد از زدن لیوان هامون به هم دیگه، هر کدوممون با یه‌ جرئه لیوان‌ها رو خالی کردیم.

+«هممم، عجب طعم فوق العاده‌ای داره؛ من می‌تونم تمام روز اینجا بشینم و از این نوشیدنی بخورم!!»

_«شنیدم که این مدل نوشیدنی در بین خانوم‌های اونجا هم معموله. گفته شده اگر این رو با میوه سرو کنید، مزه نوشیدنی چند برابر می‌شه؛ برای همین هم این‌ها رو هم با خودم آوردم...»

من میوه‌هایی که با خودم آورده بودم رو به پدرم دادم؛ اون خیلی زود، یه‌ گاز از میوه رو با نوشیدنی همراه کرد.

+«درست همونطوره که گفتی! من معمولا نوشیدنی‌های قوی‌تر رو ترجیح میدم، ولی چشیدن این مدل، برای تنوع مناسبه.»

_«بله، موافقم.»

خوشبختانه، مثل اینکه پدرم از سوغاتی‌های من خوشش اومده.

از اونجایی که اون نوشیدنی‌های قوی رو ترجیح میده، نگران بودم از این هدیه ام خوشحال نشه.

مثل اینکه نگراتی من بی مورد بوده.

هر دوی ما، در یه‌ سکوت نسبی، به نوشیدن ادامه دادیم.

در اون موقع، یک لبخند کوچک به صورتم نشست وقتی که به یاد مراسم بعد از ظهر افتادم.

هر دو خواهر و برادرم چنان پیشرفت‌هایی رو نشون دادند که حتی قهرمانی مثل من رو هم به تعجب انداخته!

+«چیزی شده؟!»

_«نه، چیز خاصی نیست؛ فقط اینکه دوباره به یاد تمرین بعد از ظهر سو و شان افتادم؛ فقط همین.»

شاید باورتون نشه، ولی وقتی که داشتم با شان تمرین می‌کردم، به سختی خودم رو عادی جلوه می‌دادم!!!

نباید با یه‌ دست جنگیدن ، اینطوری خودنمایی می‌کردم...!

باید حواسم باشه که دفعه بعد از هر دو دستم استفاده کنم!

+«متوجهم... نظرت درباره اونها چیه، جولیوس؟»

_«به نظر من هردوی اونها به شدت با استعداد اند، مخصوصا شان.»

اگر اون یکم زودت به دنیا اومده بود، این شان بود که لقب قهرمان رو به دوش می‌گرفت!

این نظر واقعیه منه.

راستش رو بخواید، از نظر استعداد خالص، شان و سو خیلی از من بالاتر هستند.

باور کنید چیزی که بهم در برابر اون‌ها برتری داده، لقب [قهرمان] و مهارت‌هایی که به خاطر اون به دست میاد.

به احتمال زیاد، بدون این لقب باز هم من نسبت به اون‌ها برتر هستم، ولی تعجب هم نمیکنم اگر اینطور نباشه!

اون‌ها استعدادش رو دارند.

با تمام قدرت‌هایی که به عنوان یه‌ قهرمان دارم، غافلگیر نمی‌شم اگر روزی برسه که اون دو به سطح و قدرت من برسند.

البته امیدوارم اینطور نشه؛ چون به عنوان برادر بزرگتر، غرورم نابود می‌شه!

شان یه‌ نگاه دیگری به من داره؛ اون من رو الگوی خودش می‌دونه. پس اگر بفهمه بیشتر قدرت‌هایی که دارم به خاطر لقب [قهرمان] هست، اگر بفهمه که من اون الگویی که تصور می‌کرد نیستم، حسابی داغون می‌شه...!

این یه‌ مسئله جدی ایه! باید تمرینات خودم رو بیشتر کنم تا برادر و خواهرم نتونن من رو شکست بدند... آره، همین کار رو می‌کنم.

+«درباره چی داری زیر لب حرف می‌زنی و سرت رو تکون میدی؟!»

_«آااااا... داشتم فکر می‌کردم که چقدر سخته غرورم رو به عنوان برادر بزرگتر نگه دارم. حالا که فکرش رو می‌کنم، شان هم یه‌ مقدار غرور به عنوان برادر بزرگتر سو داره.»

سو اینقدر به شان وابسته هست که حتی نسبت به علاقه شان به من هم حسودی می‌کنه!

سو مطمعنا بزرگ می‌شه و دست از این اخلاق بچگانش برمیداره، ولی فعلا اون من رو به عنوان یه‌ تهدید در رابطه برادر خواهری خودش و شان به حساب میاره.

+«من با اون دوتا اونقدری که باید، خوش رفتاری نکردم.»

افسوس و پشیمانی، صورت پدرم رو دربر می‌گیره.

اون دو،درست بعد از کشته شدن آخرین قهرمان به دنیا اومدند؛ درست موقعی که من لقب قهرمان رو به دست آوردم.

مرگ قهرمان قبلی هنوز نامعلومه... طرز ناپدید شدن اون و کشته شدنش هنوز یه‌ معما است...!

با قهرمانی من، فعالیت‌های نیروهای شیطانی هم افزایش پیدا کرد.

با این همه گرفتاری که بر سر پدرم اومد، با اینکه عاشق خانوادش هست، ولی مجبور بود به وظایف خودش به عنوان یه‌ پادشاه عمل کنه. برای همین هم نتونسته به اندازه کافی با فرزندانش وقت بگذرونه.

این موضوع پدرم رو اذیت می‌کرد.

_«این اصلا تقصیر شما نیست! اون موقع اینقدر اوضاع به هم ریخته بود که هیچکار دیگه‌ای جز دفاع از پادشاهی نمی‌شد کرد!»

+«ولی با این حال هیچ کدوم از اون‌ها من رو حتی یه‌ بار هم در آغوش نگرفتند؛ می‌دونستم که اینطور می‌شه...»

_«ایرادی نداره؛ من مطمعن هستم اون‌ها بالاخره شما رو درک می‌کنند.»

+«امیدوارم همینطور بشه...»

پدرم با چهره‌ای عبوس، به نوشیدن ادامه میده.

+«بذار بی پرده حرف بزنم... مدتیه به بازنشستگی فکر می‌کنم. فقط اون دوتا بچه نیستن که به توجه من احتیاج دارن؛ جولیوس، من حتی نسبت به تو هم کم لطفی کردم! من اصلا دلم نمی‌خواست که لقب قهرمانی به تو برسه؛ من مجبور شدم به عنوان یه‌ پادشاه، تو رو به وظایف قهرمانیت مشمول کنم. من شاید تا الان یه‌ پادشاه لایق بوده باشم، ولی به عنوان یه‌ پدر، شکست خوردم...»

بعد از اعتراف احساساتش، پدرم یه‌ آه بلند می‌کشه.

_«پدر، لطفا چنین حرف‌هایی رو از طرف من نزن! من خیلی هم خوشحالم که لقب قهرمان رو دارم. بدون این لقب، من هیچی نیستم!!»

+«این اصلا قیقت نداره.»

_«ولی این چیزیه که من احساس می‌کنم. من مثل برادر بزرگم در مسائل سیاسی تحصیل نکردم، یا اعتماد به نفس لِستن رو ندارم و یا مثل خواهرم، یه‌ اتحاد قدرتمند از طریق ازدواج با ملت همسایه ایجاد نکردم. من تنها کاری که بلدم اینکه شمشیرم رو بکشم و از طرف مردم پادشاهی و حتی مردم دنیا با شیاطین به نبرد تن به تن برم. من اینطوری می‌تونم قهرمان باشم. پس پدر، نگران من نباش؛ من فقط دارم وظیفه خودم رو به عنوان یکی از اعضای این خانواده انجام میدم.»

+«طوری با من حرف می‌زنی که انگار داری بالِستن جر و بحث می‌کنی...!»

_«آره، فکر کنم درست میگی.»

من و پدر همزمان به زیر خنده می‌زنیم و تا چند دقیقه همینطور ادامه می‌دیم.

از نظر من، تو چیزی بیشتر از یه‌ پدر فوق العاده هستی.

برای همینه که به سختی‌های وظایف قهرمانیم تن می‌دم تا اینکه تونسته باشم ذره‌ای کمک به شما کرده باشم.

«بخش 11»

«هنوز درگیر این طبقه ام!»

بعد از طی کردن تنها راهروی طبقه پایینی، بالاخره به یه‌ سه راهی رسیدم!

صبر کن ببینم... این که سه راهی نیست!

هممم.

روبه روی من یه‌ فضای فوق العاده عظیم قرار داره.

حالا که دقت می‌کنم، می‌بینم که راهرو به دو راه چپ و راست تقسیم می‌شه و اینقدر این دو راه از هم فاصله می‌گیرند تا اینکه یه‌ فضای بزرگ میون خودشون ایجاد می‌کنند.

میپرسید چقدر بزرگه؟! خب فقط اینرو بدونید که چشم‌های من در تاریکی کامل هم به خوبی می‌بینند، ولی با این حال نمی‌تونم انتهای این فضای غار مانند رو ببینم.

خیلی حب، حالا باید چیکار کنم؟

من تا الان هیچ مشکلی با راهی که می‌اومدم نداشتم ولی این یکی... اصلا دلم نمی‌خواد وارد چنین فضایی بشم! اینجا به من حس بودن در صحرا رو میده، وقتی که راهت رو گم کردی و هیچ جهتی رو نمی‌شناسی.

میدونم اگر وارد اینجا بشم، فقط دور خودم می‌چرخم!

اووو پسر، ندونستن راه درست یه‌ جورایی ترسناکه!

میدونید چیه، نگرانی من درباره گم شدن بی خود و بی جهته به خاطر این که من الان حواس عنکبوتی دارم! پس این سناریوی «گم شدن» احتمال کمی داره...!

ولی هنوز هم نمیدونم کدوم طرف باید برم.

اگر پیش خودتون می‌گید که بهتره از سنگ‌ها به عنوان نشانه استفاده کنم، باید بهتون بگم که بیشتر اون‌ها شبیه به هم هستند.

دور و اطرافم پر از حشرات حلزونیه، پس مطمعنا گرسنگی مشکلی برام درست نمیکنه ولی اگر حواشم رو جمع نکنم، به راحتی راهم رو گم می‌کنم.

خب، فکر کنم بهترین کار اینه که ساده ترین راه کشف و بررسی رو انجام بدم... بهتره که در کنار دیوار حرکت کنم!

خودم رو به دیوار سمت راست می‌رسونم و یواش یواش شروع به جلو رفتن می‌کنم.

این مکان جدا که بزرگه! هم از لحاظ وسعت و هم از لحاظ ارتفاع!

همینطور که جلوترومیرم، به ستون‌هایی می‌رسم؛ ستون‌هایی به ارتفاع صد متر که سقف رو نگه داشتند.

از اونجایی که چیزی به اسم گردن ندارم، به سختی می‌تونم بالا رو نگاه کنم!

با اینکه من الان داخل یه‌ دخمه هستم، ولی اصلا حس بودن در یه‌ فضای بسته رو ندارم.

تا حالا به چیزی جز سنگ‌های بزرگ و کوچک برخوردی نداشتم؛ سنگ‌هایی که قدرت طبیعت رو نشون می‌ده.

واقعا اینجا حس کوچک و ناچیز بودن می‌کنم.

راستش رو بخواید در زندگی قبلیم، در تلوزین مستندهایی درباره چنین مکان‌های کشف نشده‌ای می‌دیدم، ولی همیشه این جور برنامه‌ها به نظرم وقت تلف کردن بود؛ آخر چرا من باید درباره چنین مکان‌هایی که اون طرف دنیا هستند علاقه‌ای داشته باشم!

ولی الان، این مکان کشف نشده جاییه که من در اون زندگی می‌کنم.

الان واقعا به دونستن داستان و تاریخچه درست شدن این مکان علاقه دارم!

اون موقع که هنوز یه‌ انسان بودم، یادم نمیاد از بودن در مکان هیجان زده شده باشم!

حالا که فکرش رو می‌کنم، اگر در همون اولین لونم می‌موندم و دست به اکتشاف نمیزدم، مطمعنا چنین تجربه فوق العاده‌ای هم نصیبم نمی‌شد!!!

فکر کنم این تجربه رو باید ممنون اون ماجراجو‌های عاشق آتیش باشم!

اووو پسر... حتی فکر کردن بهش، خونم رو به جوش میاره.

آره، مطمعن باشید از اون بیشعور‌ها حسابی تشکر می‌کنم! اگر دوباره ببینمشون، درست مثل مومیایی‌ها باند پیچیشون می‌کنم و بدنشون رو توی کل این دخمه می‌کشونم؛ آخرش هم با نیشم کارشون رو می‌سازم!!!

آااا... فکر کنم یکم زیاده روی کردم!

یکم به دور و اطرافم نگاه می‌کنم؛ شاید این منظره‌های زیبای اینجا بتونن این خاطره بد رو از یادم ببرند...

+بَگرَگرَچ سطح14: وضعیت ناخوانا.

یک هیولای غول پیکر خودش رو نمایان می‌کنه.

اندازه و شکلش اون رو یه‌ هیولای تپل و تنبل نشون می‌ده که چنان خطری نداره، ولی شکل دهنش این حس ترس رو بهت منتقل می‌کنه...

این موجود یه‌ پوزه مثل کروکودیل داره که داخلش پر از دندون‌هایی شکسته و تیز، به بزرگی بدن من داره!

ترکیب این پوزه با بدن میمون مانندش، یه‌ شکل افتضاح و وحشت آور بهش داده.

این صحنه اصلا دل انگیز نیست!

خیلی خب، خیلی خب. اینجا یه‌ دخمه است نه یه‌ منظره طبیعی... اینجا فوق العاده خطرناکه!

از خودم ممنونم که این موضوع رو به خودم یاد آوری می‌کنه!

همینطور که هر اثری از وجود خودم رو مخفی می‌کنم، به سرعت به طرف خروجی حرکت می‌کنم.

خب خوبه! تونستم بدون نمایان کردن خودم اون موجود رو پشت سر بگذارم.

اینجا است که یه‌ مسئله خیلی دحشتبار به ذهنم خطور می‌کنه...

نکنه اینجا پایین ترین طبقه دخمه باشه؟؟!!!

به نظر من دلیل دیگه‌ای نداره که یکدفعه‌ای منظره اطراف تغییر کنه و فضای دخمه بزرگ‌تر بشه...

راهی رو که طی می‌کردم به نظر نمیومد که داره به سمت پایین هدایت می‌شه؛ شاید هم اونقدر شیب این راه کم بوده که من متوجه پایین رفتنم نشدم!

به نظر من که ممکنه!

نه نه نه، این اصلا درست نیست...!

شاید همه این‌ها اتفاقیه! شاید الان من به طبقه میانی رسیدم! اگر اینطور باشه که خیلی هم عالیه!

بیاید همین تصور مثبت رو داشته باشیم.

خب، مثل اینکه تونستم از طبقه پایینی فرار کنم.

+بَگرَگرَچ سطح8: وضعیت ناخوانا.

+بَگرَگرَچ سطح4: وضعیت ناخوانا.

+بَگرَگرَچ سطح 11: وضعیت ناخوانا.

صبر کن ببینم، این هیولاها توی طبقه میانی نبودند، مگه نه؟!

وقتشه که به مرد نامرئی تبدیل بشیم؛ اوو ببخشید، منظورم عنکبوت نامرئیه!!

حالا هرچی. باید خودم رو مخفی نگه دارم تا بتونم از کنار اون‌ها به سلامت عبور کنم.

بعد از اینکه به اندازه کافی از اون‌ها دور شدم، یادم اومد که هنوز این گونه جدید رو با مهارتم ارزیابی نکردم!

+بَگرَگرَچ: یک هیولای دو رگه با آرواره‌های قوی. این موجودات معمولا به صورت گروهی به شکار می‌روند.

اووو خیلی عالی شد! نه تنها این موجود حسابی قوی هست، تازه به صورت گروهی هم حمله می‌کنند. چقدر هم عالی!!

آره.

مثل اینکه فرضیه ام درباره بودن در طبقه میانی، اشتباه از آب در اومد. طبقه میانی هیچ وقت اینقدر سخت و مشکل نبود.

هاه. بهتره امیدوار باشم که به طبقه پایین‌تر نرفته باشم.

سعی می‌کنم در کنار دیوار حرکت کنم.

بعد از شکار و خوردن اون هیولاها که همیشه در گروه‌های سه تایی هستند، نوار قرمز رنگ استقامتم اصلا کم نشده.

هممم، راستش رو بخواید بعد تز خکردن هیولای اولی سیر شدم، ولی با این حال به خوردن ادامه دادم!

شاید این مهارت [پرخوری] منه که داره کمکم می‌کنه.

احتمالا این قابلیت رو بهم می‌ده که با زیاده روی در خوردن بتونم انرژی بیشتری ذخیره کنم.

این اتفاق قبل از اینکه مهارت [پرخوری] رو بگیرم برام پیش نیومده بود، پس...

پس این فرضیه چندان دور از ذهن نیست.

+تخصص به حد نصاب رسید: مهارت [ارزیابی محیط سطح6] به [ارزیابی محیط سطح7] رسید.

اوووو پسر، دیگه بهتر از این نمی‌شه!!!

بعد از پیشرفتی که این مهارت در لول قبلی داشته، الان انتظارات زیادی از این سطح جدید مهارت دارم.

آهای مهارت، اگر الان من رو نا امید کنی، دیگه هیچ وقت نمی بخشمت!

تو الان شانس این رو داری که خودت رو به من اثبات کنی. پس مراقب باش انتظاراتم رو از بین نبری!

خیلی خب، بزار ببینیم وضعیت من چطوریه:

[تاراتِکِت کوچک - بی نام - لول3 ]

وضعیت:

جان: 38/38 (سبز) ذخیره جادو: 38/38 (آبی)

استقامت: 38/38 (زرد) 38/38 (قرمز)

متوسط حمله: 21 متوسط دفاع: 21

متوسط جادو: 19 متوسط مقاومت: 19

متوسط سرعت: 369

مهارت‌ها:

[افزایش جان خودکار_سطح2 ] [نیش سمی_سطح8]

[کنترل تار_سطح5 ] [پرتاب_سطح1]

[ارزیابی محیط_سطح7] [ردیابی_سطح3]

[جادوی سایه‌ها_سطح1] [جادوی سم_سطح1]

[افزایش میدان دید_سطح1] [مقاومت در برابر سم_سطح7]

[مقاومت در برابر اسید_سطح3] [مقاومت در برابر گندیدن_سطح3]

[کاهش درد_سطح5] [قدرت_سطح2]

[جادوی حرام_سطح2] [[n%I=w

[سم ترکیبی_سطح1] [تار عنکبوتی_سطح8]

[تمرکز_سطح1] [برخورد_سطح1]

[پنهان شدن_سطح5] [جادوی کافر_سطح2]

[پرخوری_سطح3] [دید در شب_سطح10]

[مقاومت در برابر خشک شدن_سطح3]

[مقاومت در برابر ترس_سطح5]

[استحکام بدنی_سطح2]

[مقاومت در برابر سنگ شدن_سطح2]

[از بین بردن درد_ سطح5]

[پلنگ (اِسکاندا خدای جنگ)_سطح2]

چی؟ چیییی؟!! یعنی چشمام دارن درست می‌بینن؟؟!!!

یک لیست از مهارت هام!!!!!!

واقعا ممنونم ارزیابی جان!!! تو واقعا انتظاراتم رو برآورده کردی!!

هورااا... دیگه روزهای بد بختی و بی خبریم به پایان رسیده!!

خیلی خب، از کجا شروع کنم؟؟

همین الان داشتم درباره مهارت پر خوری فکر‌میکردم، پس بهتره با اون شروع کنم:

+پرخوری: این مهارت به کاربر اجازه می‌دهد در ازای مصرف بیش از اندازه غذا، مقدار بیشتری استقامت به دست آورد؛ اگرچه باید در نظر گرفت که وزن کاربر نیز افزایش پیدا می‌کند. با ارتقای این مهارت، مقدار مصرف غذا بیشتر، و در نتیجه مقدار استقامت نیز بیشتر می‌شود.

اووو خیلی خوبه! کم و بیش همون چیزیه که تصور می‌کردم.

خب پس، این مهارت باعث می‌شه بر اساس مقدار غذایی که بیشتر خوردم، همون قدر دیرتر استقامتم کاهش پیدا بکنه.

ولی مثل اینکه وزنم هم بیشتر می‌شه! یعنی من چاق شدم؟! نه، من اصلا احساس چاق بودن نمیکنم...!

راستش از اونجایی که من یه‌ عنکبوتم، پس اضافه وزن زیاد برام مهم نیست.

اگر انسان بودم، اووووو، اون وقت بود که حسابی به ضررم می‌شد!

خیلی خب، بزار ببینیم این یکی چی میگه:

+قدرت: این مهارت پایه به اندازه میزان خودش، به مقدار متوسط حمله اضافه می‌کنه.

آهان، که اینطور؛ پس این فقط یه‌ کمک کننده به بعضی مهارت‌هامه؟

حالا که فکرش رو می‌کنم، الان که دوباره لول پیدا کردم، این مهارت پایه هم افزایش پیدا کرد.

فکر می‌کردم که میزان شدت حملات 2 امتیاز بیشتر شده، ولی انگار یکی از این امتیازها به خاطر افزایش این مهارت پایه‌ایه...!

پس این یعنی...

+استواری: این مهارت پایه‌ای به میزان خودش، به مقدار متوسط دفاع اضافه می‌کند.

خب پس این مهارت پایه‌ای یکجورایی مثل مهارت قدرت عمل می‌کنه.

راستش این مهارت‌های پایه ای، اون قدرهایی هم که فکر می‌کنید چیز زیادی به مقدار مهارت هام اضافه نمیکنه، ولی راستش رو بخواید، با این جدول وضعیت ضعیف و افتضاحی که دارم، از هر کمکی استقبال می‌کنم!

خیلی خب، بیاید ادامه بدیم.

بعدی، مهارتیه که چیزی ازش نمی‌دونم.

از اونجایی که اون الان در سطح2 هست، یه‌ موقعی لول پیدا کرده که یادم نمیاد؛ حتما وقتی صدای الهی اون رو معرفی کرده، من حواسم نبوده.

+پلنگ (اِسکاندا خدای جنگ): متوسط سرعت ضرب در مقدار لول این مهارت می‌شود؛ همچنین با هر افزایش لول کاربر، 10 برابر عدد این مهارت به سرعت اضافه می‌شود.

آهااان! پس این دلیل زیاد بودن سرعت منه!

وای، پس یکجورایی این مهارت خیلی قدرتمنده!

فکر می‌کردم زیادی سرعتم به خاطر نژادی هست که دارم، ولی اصلا اینطور نیست؛ همش به خاطر این مهارته!

صبر کن ببینم... نکنه این مهارت از اون مهارت‌هایی هست که فقط تناسخ یافته‌ها اون رو دارن؟!!!

این مهارت از اون مهارت‌های کمیابه.

واقعا یه‌ تناسخ یافته بودن هم خیلی خوبه!!! هورا برای تناسخ یافته بودن!!!

توی زندگی قبلیم، بی دلیل نبوده که توی بازی کامپیوتری من رو پلنگ صدا می‌کردند!

عالی شد؛ الان این مهارتیه که می‌تونم حسابی ازش استفاده کنم...

خب، بقیه مهارت‌ها چی هستند:

+n%=w: ناخوانا می‌باشد.

هممم... این یکی رو نمی‌تونم ارزیابی کنم؛ ولی آخه چرا؟!

آه پسر، باورم نمی‌شه بعد از این همه سختی کشیدن هنوز نمی‌تونم همه اطلاعاتم رو ارزیابی و بررسی کنم!!

خب، اینطور که از اسمش پیداست این باید یه‌ باگ توی سیستم باشه.

این یه‌ جورایی من رو می‌ترسونه، ولی از اونجایی که نمی‌تونم چیزی ازش سر در بیارم پس همون بهتر که فعلا کاری به کارش نداشته باشم.

امیدوارم که این یه‌ مهارت منفی یا چیز بدی نباشه...

خب، وقتشه که بریم سراغ بعدی:

+حرام: مهارتی است که به افرادی که مرتکب کار حرامی شده‌اند تعلق می‌گیرد. به هیچ وجه نباید افزایش لول پیدا کند.

اووو پسر، انگار قضیه داره جدی می‌شه!

این مهارت یه‌جور طلسم یا یه‌ مهارت مخرب به نظر میاد.

ای وای! من اصلا دلم نمی‌خواد اون رو داشته باشم ولی انگار تا الان 2 لول بالا رفته... ولی لول دوم رو کی به دست آورده که من متوجه نشدم!

از ترس داره قلبم تند تند می‌زنه...

+افزایش جان خودکار: جان کاربز به مرور زمان افزایش میابد؛ همچنین قادر به ترمیم جراحاتی است که به خودی خود ترمیم نمی‌شوند.

+نیش سمی: حمله با نیش باعث خروج سم می‌شود.

+سم ترکیبی: کاربر با استفاده از ذخیره جادوی خود قادر به خالص کردن و ساخت سم‌های مختلف می‌شود؛ تنوع سم‌هایی که می‌توان ساخت به لول این مهارت بستگی دارد( لول1: سم ضعیف).

+ تار عنکبوتی: یک مهارت خاص است که فقط بعضی از هیولاهای عنکبوتی آن را دارا هستند؛ این مهارت به کاربر اجازه ایجاد تارهای گوناگون را می‌دهد که عبارتند از: تار چسبناک، تار اِلاستیکی، تار انعطاف پذیر، تار زبر، تار قوی، تار کلفت یا نازک.

+کنترل تار: این مهارت به کاربر اجازه می‌دهد آزادانه تارهای خود را حرکت یا تغیر شکل دهد.

+پرتاب: به کاربر قدرت و دقت لازم برای پرتاب اجسام را می‌دهد.

+تمرکز: میزان تمرکز را به اندازه میزان مهارت، افزایش می‌دهد.

+برخورد: میزان تمرکز را در هر موقعیتی حفظ می‌کند.

+ارزیابی محیط: به کاربر توانایی خواندن اطلاعات اجسام و جانوران و ... را می‌دهد.

+موقعیت یابی: اجازه استفاده از تمامی مهارت‌های مربوط به دیدن و موقعیت یابی را می‌دهد؛ به طور خلاصه: جادو یابی، یافتن افراد، یافتن اجسام، خطر یابی، حرکت یابی، مادون قرمز، موقعیت یابی مخصوص.

+مخفی شدن: اجازه پنهان شدن کاربر را می‌دهد.

+دید در شب: به کاربر اجازه دیدن را می‌دهد حتی وقتی که هیچ منبع نوری وجود نداشته باشد.

افزایش میدان دید: میدان دید کاربر افزایش می‌یابد( قافل گیر شدن کاربر را کاهش می‌دهد).

+مقاومت در برابر سم: بسته به میزان سطح این مقاومت، به کاربر اجازه مقاومت در برابر سم‌های مختلف را می‌دهد.

+مقاومت در برابر خشک شدن: کاربر در برابر سم‌هایی که باعث خشک زدن او می‌شود، مقاومت می‌کند.

+مقاومت در برابر سنگ شدن: به کاربر اجازه مقاومت در برابر جادو یا سم‌هایی که باعث سنگ شدن او می‌شود می‌دهد.

مقاومت در برابر اسید: کاربر در برابر اسید‌های مختلف مقاومت نشان می‌ده.

+مقاومت در برابر ترس: کاربر به محرک‌هایی که باعث فرار او می‌شود مقاومت نشان می‌دهد.

+مقاومت در برابر غذاهای گندیده: کاربر قادر به مصرف غذاهای گندیده می‌شود و به انواع بیماری‌ها مقاومت نشان می‌دهد.

+از بین بردن درد: محرک‌های دردی که باعث از بین رفتن هوشیاری کاربر می‌شود را از بین می‌برد.

+کاهش درد: محرک‌های دردی که باعث از بین رفتن تمرکز کاربر می‌شود را کاهش می‌دهد، اما با این حال کاربر از وجود درد و خطر باخبر است.

به ارزیابی بقیه مهارت هام ادامه می‌دم.

بیشترشون کم و بیش همون جوری هستن که فکرش رو می‌کردم، ولی در عین حال چندتا چیز جدید هم متوجه شدم.

بالاخره فهمیدم مهارت [افزایش میدان دید] چیکار می‌کنه... البته فکر کنم!

یعنی با کمک این مهارت می‌تونم اشعه‌های ماورای بنفش و مادون سرخ رو هم ببینم؟!

خب، راستش رو بخواید هنوز اثری از این جور اشعه‌ها ندیدم. ولی این مهارت هنوز در سطح1 هست، پس احتمالا هنوز بیشتر این نورها برای من نامرئی هستند.

شاید هم این نورها اصلا در این دخمه‌ای که هستم وجود ندارند.

به هر حال، فعلا چیز به درد بخوری برای این مهارت به ذهنم نیومده، پس فعلا بیخیالش!!

در بین بررسی هم، در مورد مقاومت‌هایی که دارم به یه‌ نکته ترسناکی برخوردم.

+صفت پوسیدگی: صفتی که باعث بوجود آمدن ویژگی‌ها و نشانه‌های مرگ در کاربر می‌شود.

چیییی؟؟!!! واقعا که ترسناکه!!!

اوایل فکر می‌کردم می‌تونم بدون هیچ مشکلی غذاهای گندیده رو بخورم، ولی انگار قضیه پیچیده‌تر از این حرف هائه!!!

وقتی که من اون حلزون‌های حشره‌ای رو که خوردم، میزان مقاومتم به غذاهای گندیده بالا رفت؛ این یعنی اون‌ها هم چنین صفتی که من الان دارم رو دارند؟!

آره، این مزه افتضاحشون رو توضیح میده.

مثل اینکه این صفت، یه‌جور مکانیزم دفاعیه برای اینکه شکارچی‌های دیگه از شکار منصرف بشند...

خیلی خب، این هم یه‌ دلیل دیگه که نشون میده فقط وقتی باید به سراغ خوردن اون حلزون‌های حشره‌ای برم که واقعا چیزی دیگه‌ای برای خوردن ندارم!

خیلی خب، اینم از جزئیات آخرین مهارت ها:

+جادوی کافر: جادویی است که مستقیما روح دشمن رو مورد هدف قرار میدهد؛ قابلیت‌های این جادو به سطح آن بستگی دارد: لول1: درد و ناراحتی. لول2: درد منزجر کننده.

+جادوی سایه ها: یکی از جادوهای ضعیف <جادوی سیاه> است که به کاربر اجازه دستکاری سایه‌ها را میدهد؛ قابلیت‌های این جادو به لول آن بستگی دارد: لول1: سایه‌های تاریک.

+جادوی زهرها: جادویی است که به کاربر اجازه دستکاری زهر‌های مختلف را میدهد؛ قابلیت‌های این جادو به لول آن بستگی دارد: لول1: لمس زهرآگین.

وای، هممم... خب این یکم گیج کنندست.

حداقلش اینه که من الان درباره مهارت هام اطلاعاتی دارم ولی هنوز نمیدونم چطور می‌تونم از اون‌ها استفاده کنم.

جادوی سایه‌ها و جادوی زهرها که معلومه چجور جادوهایی هستند.

پس مثل اینکه جادوهایی هستن که می‌تونم در سطح1 هم ازشون استفاده کنم.

ولی دقیقا چطور می‌تونم فعالشون کنم؟!

شاید باید حسابی روی هر کدوم تمرکز کنم، درست مثل مهارت ارزیابی.

خیلی خب، بزن بریم! بزار از جادوی [درد و ناراحتی ]استفاده کنیم...

هیچ اتفاقی نیوفتاد.

شاید به خاطر اینکه روی کسی امتحانش نمیکنم، کار نمیده... پس بزار از یکی دیگه استفاده کنم.

[سایه‌های تاریک] چطوره؟!!

باز هم هیچی...

[لمس زهرآگین]...

هیچی به هیچی...!

یک نگاه که به نوار ذخیره جادوم میندازم، میبینم که اصلا چیزی از اون کم نشده؛ پس مشکلم نداشتن هدف نیست، بلکه انگار اصلا نتونستم فعالشون کنم!

اووو پسر، حتما داری شوخی می‌کنی! انتظارش رو داشتم که اینطور بشه، ولی بازم خیلی توی ذوق زد...

صبر کن ببینم، چرا زودتر به فکرم نرسید؟!!!

بزار کلمه [جادو] رو ارزیابی کنم، شاید هنوز یه‌ چیزی هست که درک نکردم...

+جادو: یک مهارت ماورایی که به کاربر اجازه استفاده از قدرت‌های جادویی را میدهد.

هه، ممنون بابت هیچی!!

مثل اینکه هنوز مهارت‌های جادویی از دسترس من خارج هستن.

انگار هنوز نمی‌تونم خودم رو دختر جادویی صدا بزنم! اووو پسر...!

ولی خب هنوز دلم می‌خواد بیشتر درباره این جادوها بدونم...

+جادوی درد و ناراحتی: درد را به روح دشمن وارد می‌کند.

+جادوی درد منزجر کننده: دردی شدید که به روح دشمن وارد می‌کند.

+جادوی سایه‌های تاریک: باعث تاریک ت شدن سایه‌های اطراف کاربر میشود.

+جادوی لمس زهرآگین: در زمان حمله، در صورت فعال کردن این جادو، یه محض آنکه کاربر به دشمن تماس فیزیکی پیدا کند، به دشمن آسیب وارد میشود.

خب، مثل اینکه جادوی درد و ناراحتی یه‌ جور درد ذهنیه؛ یعنی طرف مقابلم واقعا آسیب نمی بینه ولی اینطور فکر می‌کنه. از طرف دیگه هم انگار جادوی درد منجزرکننده زیاد فرقی با اون نداره.

لمس زهرآگسن هم انگار یه‌ جادوی عالی برای کسی مثل من که لولش پایینه هستش؛ حیف که نمی‌تونم ازش استفاده کنم.

جادوی سایه‌های تاریک هم که مشخصه چکتر می‌کنه، وای چطوری فعالش کنم؟!

هممم، شاید باید سطح جادوی سیاهم رو بالا ببرم ...

اگر اینطور باشه، پس به خودی خود نمی‌تونه خودش رو فعال کنه.

خیلی آروم و یواش به زیر سایه‌های سنگ‌ها میرم.

دَزنَچ اِلروئی - لول23

وضعیت نیمه خوانا:

جان: 716/818 (سبز) ذخیره جادو: 335/335(آبی)

استقامت: 779/779 (زرد) 723/781 (قرمز)

ناتوانی در خواندن مهارت‌ها.

این موجود جدید خیلی آروم به سمت برعکس جایی که من الان هستم، قدم میزنه.

واقعا نمیدونم چطور توصیفش کنم! انگار یه‌جور ماهیه که دست و پا داره!!! این بهترین توصیفه که می‌تونم از این موجود عجیب الخلقه داشته باشم...!

راستش رو بخواید، این جونور خیلی هم برای من اهمنیت نداره؛ البته اگر من رو پیدا کنه که خیلی هم برام مهم میشه!

ولی الان یه‌ مسئله مهم تری وجود داره.

بله درسته، من می‌تونم کمی از وضعیت هیولاها رو ارزیابی کنم!!!

فعلا فقط میزان جان و استقامت و ذخیره جادوی اون‌ها معلومه، ولی این خودش یه‌ پیشرفت بزرگیه، مگه نه؟!!

راستش مجبور شدم چندبار پشت سر هم این مهارت رو روی این هیولا امتحان کنم تا این نتایج رو بهم داد، یعنی هنوز این مهارت اونقدر قوی نشده، ولی با این حال دونستن اطلاعات دشمن می‌تونه فرق بین مرگ و زندگی رو معلوم کنه، حتی اگر این اطلاعات کم باشن!!

با دیدن عددهای جان و استقامت و ذخیره جادوی این جونور، می‌تونم حدس بزنم که چه هیولای سرسختی می‌تونه باشه!

یعنی من نباید یه‌ دفعه‌ای با این هیولا سرشاخ بشم.

همه این رو میدونن که نباید به یه‌ هیولایی که ناشناختست در گیر شد؛ مخصوصا اینکه این یکی تک و تنها داره برای خودش میچرخه! یعنی اینقدری خطرناک و قوی هست که تنهایی اینجا دوم آورده!

اصلا کسی به عدد جونش دقت کرده؟!! این هیولا اینقدری جون داره که بتونه من رو بیست بار بکشه و باز هم کمی جون براش باقی بمونه!!!

این به معنای واقعی کلمه نامردیه!!!

اگه میزان جان این هیولا اینقدره، پس جان اون اژدهای زمینی باید حداقل یه‌ عدد چهار رقمی باشه!

واقعا که غیرقابل باوره!

در طی چند روز گذشته یه‌ چیزی رو به خوبی فهمیدم... هیولاهای بالای لول10 زیادی برای من قوی هستند!

به خاطر اینکه اگر اون‌ها در لول 10 تکامل پیدا نمیکنن پس این خودش نشون میده اون‌ها از یه‌ نژاد بالاتر و قویتر از من هستند.

برای همین، هر وقت هیولایی بالای لول 10 رو میبینم، سریع میزنم به چاک حتی اگر اون هیولا تک و تنها باشه!

اما از طرف دیگه، بیشتر هیولاهای زیر لول10برای من ناچیز هستند...!

چیزی که من رو حسابی شکه کرد این بود که هیولاهایی که من معمولا به شکارشون میرم، جدول وضعیتی قویتری نسبت به من دارند! حتی بعضی هاشون نوار جان سه رقمی دارند!!!

واقعا چرا همه باید از من قویتر باشن؟!!!!

اگر باهاشون مستقیما درگیر بشم، مطمعنا شانسی برای زنده موندن ندارم.

برای همین همه تلاشم رو می‌کنم تا با غافلگیری حملاتم رو شروع کنم.

آخر حتی هیولاهای کوچولویی که من به چشم غذا بهشون نگاه می‌کتم هم لول بالاتر از من دارند!

همه اینها نشون میده که مهارت کنترل تارم که باهاش می‌تونم این هیولاها رو گیر بندازم، چقدر خفنه!!!

بدون این مهارت، باید احتمالا تا الان مرده باشم!

درسته که داشتن مهارت‌های پایه ایه بالا خوبه، ولی داشتن مهارت‌های به درد بخور هم به همون اندازه اهمنیت داره، شاید حتی بیشتر!

خیلی خوب میشد اگر می‌تونستم جدول وضعیت حریف هام رو کامل بخونم و از مهارت هاشون باخبر بشم...!

داشتن اینجور اطلاعات، باعث میشه توی نبردهام من دست بالا رو داشته باشم.

راستش بدون مهارت هام، تنها برتری که دارم، سرعتمه.

مثلا اگر یه‌ حریفی پیدا بشه که بتونه تارهام رو کنار بزنه( مثلا با آتیش) یا در بدنش پادزهری برای نیش سمی من داشته باشه، من عملا بدبخت میشم!!!

اووووو پسر، برتری وضعیتی بعضی وقت‌ها می‌تونه ترسناک باشه! مثلا اگر به دشمنی برخورد کنم که در برابر من آمادگی داشته باشه، ممکنه که در لحظه بتونه کارم رو تموم کنه...

ولی خب میشه گفت هیولاهای دیگه هوش من رو ندارند، برای همین هم نمی‌تونن خودشون رو برای دشمنی مثل من آماده کنند.

برای همین هم هست که من تونستم تا الان زنده بمونم...

بله، درست فکر کردید؛ زکاوت بزرگترین سلاح انسان هاست...!

حالا پیش میریم... سمت راست، امنه... سمت چپ، امنه، روبه رو، امنه...

کوهوکورو اِلروئی - لول7

وضعیت نیمه خوانا:

جان :89/67 (سبز) ذخیره جادو: 21/21 (آبی)

استقامت: 79/79 (زرد) 85/54 (قرمز)

ناتوانی در خواندن مهارت‌ها.

روبه روی من یه‌ هیولا شبیه به خرخاکیه.

راستش بدنش شبیه به حشرست ولی شکل سرش شبیه به یه‌ موشه! تو چی هستی؟ یه‌ حشره یا یه‌ پستاندار؟! میشه فقط یکی رو انتخاب کنی!!!

میشه گفت یه‌جورایی هم شبیه به گورکن هست ولی این شباهتش یکم من رو می‌ترسونه! پس همون خرخاکی صداش کنم بهتره!!

مثل اینکه اون می‌تونه میزان دفاعش رو با گرد کردن بدنش، افزایش بده؛ یادم میاد موقع شکار یه‌ هیولای لاکپشت مانند کلی دردسر کشیدم! از بس که اون به داخل لاک خودش عقب نشینی می‌کرد!

پس بهترین گزینم اینه که اون رو داخل تارهام گیر بندازم قبل هز اینکه حتی شانس دفاع از خودش رو داشته باشه.

پس من تور عنکبوتیم رو آماده می‌کنم...

و پرتاب!!!... ایول! درست به هدف!!!

حالا از مهارت کنترل تارم استفاده می‌کنم تا یکم طناب هاش رو سفت‌تر کنم...

+شرایط برای کسب لقب جدید مهیا شد: لقب [طناب باز] به دست آمد؛ مهارت‌های [ کنترل تار_سطح1] و [ تار براّن_سطح1] به دلیل به دست آوردن لقب [ طناب باز] به دست آمد.

+ امتیاز‌های مهارت [کنترل تار_سطح1] به [ کنترل تار_سطح5] داده شد.

+تخصص به میزان مورد نیاز رسید: مهارت [ کنترل تار_سطح5] به [کنترل تار_سطح6] رسید.

اوووو پسر، یه‌ لقب جدید!

طناب باز، هاه! مطمعن باشید اگر کسی توی مدرسه چنین لقبی رو به من میداد اصلا خوشحال نمی‌شدم!

خووووب، آقای حشره، یه‌ قضیه جالب‌تر از این جنگ ما برام پیش اومد، پس میشه زودتر این کار رو تموم کنیم؟!

ایرادی که نداره الان کارت رو تموم کنم؟ چی، خیلی هم ایراد داره؟! چقدر بد...!

آقای حشره با نیش سمی من آشنا شو... حالا بیا بریم زیر اون سنگ بزرگ...

خب، بذار یک نگاهی به لقبی که تازه گرفتم بندازم.

از اونجایی که اسمش [طناب باز] هست پس حتما به خاطر استفاده زیاد از تارهام اون رو به دست آوردم.

ولی اگر این چیزی که میگم درست باشه، باید خیلی زودتر از این‌ها این لقب رو به دسا می‌آوردم، مگه نه؟!

فکر ‌کنم یه‌ کار دیگه‌ای غیر از استفاده تنها از تارهام انجام دادم... ولی فکر کردن بهش مهم نیست؛ مهم اینه که الان این لقب رو به دست آوردم.

الان مهم اینه که چطور می‌تونم ازش استفاده کنم. برعکس همیشه، فکر می‌کنم این لقب حسابی به کارم میاد.

فعلا که تونسته مهارت کنترل تارم رو افزایش سطح بده، پس تا الان که برام سود داشته.

هر روز که میگذزه، مهارت کنترل تار بزام مهم‌تر و مهم‌تر میشه. پس این لقب تا الان حسابی کمکم کرده.

ولی الان تمرکزم روی یکی دیگه از مهارت هاییه که به دست آوردم.

+مهارت تار براّن.

این دیگه چی می‌تونه باشه؟ یعنی یکی از اون سلاح‌های خفن که توی انیمه‌ها استفاده می‌کننه؟!!!!

این باید یکی از اون مهارت‌های باحال باشه... همون‌هایی که با یه‌ تار خیلی تیز و نامرئی، می‌تونی دشمن‌ها رو دونصف کنی!!!!!!!

"آااااا... یه‌ حمله نامرئی!!! ولی چطوری؟؟!!"

"یک چیزی داره بدنم رو میبره!... یعنی چی می‌تونه باشه؟!!!"

اووو پسر، یعنی می‌تونم چینین کاری رو انجام بدم؟!!!

اییییییول!!! عالی شد!!!

حالا حتی اگر هم اون مثل تصورات انیمه وار من نباشه، به نظر من که یکجور پیشرفت حساب میشه.

آخر تنها وسیله حمله من نیش هام هستند، ولی حالا می‌تونم تنوع در حملاتم داشته باشم.

تارهای عنکبوتیم اصلی ترین سلاحم در گیر انداختن حریف هامه؛ حالا با این مهارت، تارهام به سلاحی مرگبار تبدیل شدن!

اووو، راستی من هنوز اون رو ارزیابی نکردم؛ پس بهتره زیاد به دلم صابون زنم...

خیلی خب، برو که رفتیم:

+تار براّن: به تارهای کاربر خصوصیت برندگی میدهد.

هاه، خیلی خب، مثل اینکه همون طوریه که فکر می‌کردم؛ یه‌ لحظه خیال کردم قراره توضیحات احمقانه‌ای بهم بده.

خیلی خب، این مسئله حل شد.

مسئله بعدی فهمیدن اینه که آیا همینطوری یه‌ ویژگی همیشگی به تارهام داده یا اینکه باید برای استفاده ازش اول فعالش کنم و این که در لول 1 چقدر اثر می‌تونه داشته باشه.

اوه هی، چه جالب! مثل اینکه من تازه یه‌ هیولا رو شکست دادم! بیا اینجا خرخاکی... من به یه‌ موش آزمایشگاهی احتیاج دارم...!

خیلی خب، در مرحله اول یه‌ تار درست می‌کنم.

بعد تا اونجایی که می‌تونم اون رو محکم و بدون هیچ چسبندگی درست می‌کنم.

حالا با قدرت به سمت جنازه حشره میفرستمش و همزمان روی مهارت تمرکز می‌کنم.

اوه! مثل اینکه یه‌ کاری کرد!

ولی بعدش تار از روی بدن حشره به عقب پرتاب میشه.

هممم، مثل اینکه اتنظار زیادی برای این مهارت توی سطح 1 داشتم.

ولی اینجا رو ببین... روی بدن زره مانند حشره یه‌ خراش ایجاد کرده.

این برای شروع خوبه، مگه نه؟!

تا الان، هر مهارتی رو که توی سطح 1 بوده رو امتحان کردم، به نظر به درد نخور میومدند؛ ولی این یکی تونست پوست سخت هیولا رو خراش بده، اون هم توی سطح 1 خودش!

اوه راستی، بزار ببینم از لحاظ مصرفی از چه ذخیره‌ای استفاده کرده... هممم، الان که دارمجدول وضعیتم رو چک می‌کنم، چیزی از نوار ذخیره جادوم کم نشده.

نوار استقامتم هم که خیلی وقته که کم نمی‌شه، البته این به خاطر مهارت پرخوریه که دارم؛ پس اصلا نمی‌تونم بگم که از استقامتم استفاده کرده یا نه، ولی طبق تجربم با مهارت سم ترکیبی، میدونم که اینجور مهارت‌ها از یه‌ ذخیره انرژی، استفاده می‌کنند. با اینکه نوار استقامتم کم نشده، ولی حدس میزنم یه‌ مقداره کمی از اون برای این مهارت استفاده شده.

نمیدونم اون چقدر استقامت مصرف می‌کنه، ولی از اونجایی که عنکبوت‌ها همیشه از تارهاشون استفاده می‌کنند، پس به احتمال زیاد، اونقدرها استقامتم رو مصرف نمیکنه.

ار اون گذشته، من همیشه حواسم به نوار استقامتم هست و همیشه هم سعی می‌کنم از مهارت پرخوریم به نحو احسنت استفاده کنم! پس مطمعنا مشکلی برام پیش نمیاد...

حالا ایندفعه تارم رو چنسبناک می‌کنم و به زره حشره ضربه میزنم.

هممم، مطمعنم مهارت رو فعال کردم ولی مثل اینکه مثل دفعه اول خیلی کار آمد نبود؛ هیچ خراشی روی زره نمیبینم.

درست همونطور که فکر می‌کردم...

یکم دیگه با تارهام آزمایش انجام میدم؛ متوجه شدم که محدودیت‌هایی در تنظیم ویژگی‌های تارهام وجود داره.

مثلا چسبناک کردن اون‌ها باعث میشه که ویژگی لاستیکی بودنشون کم بشه. پس تارهای چسبناکم به خوبی نمی‌تونن چیزی رو ببرند! می‌تونم همزمان بهشون ویژگی چسبناکی و تیزی رو بدم، ولی این مدل اصلا کاربردی نیست...!

درسته که تارهای براّن یه‌ ویژگی خیلی مفیدیه، ولی با استراتژی‌های قبلیم در تضاده.

باید هرچه سریع‌تر این مهارت رو افزایش سطح بدم.

پس آقای خرخاکی...!!!

از این موضوع زدن یه‌ موجود مرده زیاد خوشم نمیاد، ولی نیاز دارم که این مهارتم رو بالا ببرم.

حالا، تارهای برنده بیشتری درست می‌کنم و پش سرهم به زره حشره ضربه میزنم.

بعد از اینکه حسابی از خجالتش در اومدم، تونستم مهارت تار براّنم رو به لول3 برسونم.

راستش رو بخواید خیلی دوست دارم به تمرین ادامه بدم، ولی وضعیت بدنی این هیولای بیچاره جوری شده که دیگه مناسب توصیف کردن نیست! برای همین هم کار دیگه‌ای نمی‌تونم بکنم.

با اینکه به سطح 3 رسیده، ولی هنوز کلی راه مونده تا به لول دلخواهم برسه...

اوه آقای خرخاکی، هیچ وقت فراموشت نمیکنم... البته شاید!

حالا مشغول خوردنش میشم؛ صد البته که اینکار حیاتیه!

حالا که بهش فکر می‌کنم، واقعا نیاز بود اون رو اینقدر بزنم! فکر کنم می‌تونستم از سنگی چیزی به عنوان هدف تمرین استفاده کنم!!!

پس من برای هیچی جنازه این بیچاره رو ناکار کردم؟!

نه نه نه، مطمعنم اون داره توی اون دنیا من رو تشویق می‌کنه!

چی؟!! به نظرتون من بیرحمم؟؟!!!

اصلا نمیدونم دارید راجب به چی حرف میزنید...!

یکدفعه، حضور چیزی رو پشت سدم احساس می‌کنم، پس خیلی سریع برمیگردم...

+اَنوگرَچ اِلروئی لول8: وضعیت ناخوانا.

این هیولاییه که تاحالا ندیدم؛ یک و نیم تا دو متر قد، و شبیه به میمونه!

از اونجایی که ارزیابی محیط من نتونسته وضعیت اون رو بخونه، پس بیخیال درگیری با اون میشم، ولی برای این حرف‌ها خیلی دیر شده... اون من رو دیده!

چشم‌های گرسنش بهم میگه به این راحتی بیخیال من نمی‌شه...!

میمون به سمتم حمله‌ور میشه، اون هم با سرعت زیاد!

از روی ترس، چندتا تار به سمتش پرتاب می‌کنم، ولی اون با پریدن به کنار، به راحتی از تارهای من جاخالی میده.

_"داری باهام شوخی می‌کنی...!!!"

همینطور که سرجام خشک شدم، هیولا بهم نزدیک‌تر و نزدیک‌تر میشه.

تارهای بیشتری بهش میزتم، ولی به راحتی دفعه اول، همه رو جاخالی میده.

با یک پرش روی بدنم، هیولا چنگال‌های تیزش رو به سمت صورتم میاره.

خیلی سریع، با کمک تاری که به پشتم وصله، خودم روبه عقب پرتاب می‌کنم.

فووووووم...

چنگال‌های تیز این میمون با فاصله چند میلی متری از صورتم رد میشند.

اصلا تصورش رو نمیکردم موجودی این چنین لاغر بتونه قدرتی به این اندازه داشته باشه!!

اووو پسر، اگه حتی یه‌ ضربه مستقیم از اون بخورم، بدون اینکه چیزی متوجه بشم رفتم اون دنیا!

از لحاظ لولی، اون چنان خطری برای من محسوب نمی‌شه، اما حتی هیولاهای لول پایین توی طبقه زیرین برای من یه‌ خطر همه جانبه محسوب می‌شن.

بدون هیچ اهمنیتی به ضربه اولش، هیولا دوباره دست هاش رو به سمتم میاره.

ایندفعه حرکت دستش دقت و سرعت لازم رو نداره، اما از اونجایی که هر ضربه احتمالی از این جونور می‌تونه آخرین چیزی باشه که احساس می‌کنم، پس حسابی ترسیدم!!!

من چیز زیادی از بوکس نمیدونم، اما سعی می‌کنم اصلا در خط ضرباتش نباشم.

آاااااا...!! با هر جاخالی دادنم، توی دلم فریاد میزنم.

+تخصص به میزان مورد نیاز رسید: مهارت [گریز_سطح1] کسب شد.

این استراتژی ناخواسته من مثل اینکه داره کار می‌کنه؛ تازه یه‌ مهارت جدید هم به خاطرش کسب کردم!

همزمان با این اتفاق، به نظر میاد که ضربات هیولا داره بازتر و چلفتی‌تر میشه!

حالا وقتشه...

با یه‌ حرکت زیرکانه، ضربه میمون رو جاخالی میدم و همزمان یه‌ تار با بازوی اون میچسبونم.

_"هاهاااااا... چه حسی داره که طرف بازنده باشی؟!!!!!"

ای وای، فکر اینجاش رو نکرده بودم...!!!

در همون موقع، بدنم توی آسمون شروع به پرواز می‌کنه.

میمون، دستی رو که بهش تار چسبوندم رو به بالا می‌کشه و منی که به تار چسبیدم رو به هوا پرتاب می‌کنه.

به سرعت تار رو از بدنم می‌کنم.

همونطور که فکرش رو می‌کردم، میمون تار رو محکم به زمین میزنه.

مجبور شدم تار رو قطعش کنم، وگرنه با حرکت دست بعدی هیولا، بدنم محکم به زمین برخورد می‌کرد.

از این اتفاق به موقع جلوگیری کردم.

حالا بهترین اتفاق ممکن افتاده؛ هیولا دست خودش رو به زمین چسبونده!

من بدن خودم رو توی آسمون تنظیم می‌کنم، و به راحتی روی پاهام فرود میام.

فرودم 10 از 10 ئه!

راستش رو بخواید اونقدرها با بالا پرتاب نشدم، برای همین هم با فرود اومدنم آسیب چندانی ندیدم.

پیروزی ازآن منه، حتی اگر نصف اون تقصیر خود این هیولا باشه!

همینطور که به دور اون می‌تابم، تارهای بیشتری به دور اون میزنم و در آخر، با نیش سمیم به سراغش میرم.

میمون، یه‌ نگاهی پر از خشم و نفرت به من می‌کنه و با آخرین نفسش یه‌ غرش کر کننده از خودش سر میده.

ولی آخه چه فایده...

+امتیازهای تجربی به حد نیاز رسیدند: تاراتِکِت کوچک از لول3 به لول4 ارتقاء پیدا کرد.

+تمامی مهارت‌های پایه‌ای افزایش پیدا کردند.

+مقدار تخصص کاربر افزایش پیدا کرد.

+تخصص به میزان مورد نیاز رسید: مهارت [تمرکز_سطح1] به [ تمرکز_سطح2] رسید؛ مهارت [ پرتاب_سطح1] به [پرتاب_سطح2] رسید؛ مهارت [ برخورد_سطح1] به [ برخورد_سطح2] رسید.

این پیروزی من یه‌ لول و افزایش سطح سه تا از مهارت‌هام رو به ارمغان آورد.

این‌ها مهارت‌های مهمی هم هستند، پس من از این بابت خیلی خوشحالم.

طبق معمول، همه مهارت‌های پایه‌ایم خیلی کم رشد کردند، البته به غیر از سرعتم! اگر مهارت [ پلنگ] رو نداشتم، سرعتم هم پایین باقی میموند. اون موقع تنها چیز به درد بخوری که برام باقی میموند، مهارت تار زنیم بود.

به افتخار مهارت [ پلنگ]...!

خیلی خیلی خوشحالم که تونستم چندتا از مهارت‌هام رو زیاد کنم، ولی الان وقت استراحت نیست.

تا اونجایی که میدونم، جنگ من با این هیولا مطمعنا نظر بقیه رو هم جلب کرده.

اول از هرچیز، باید این میمون و بخورم!

هممم، مثل اینکه بدن اون سمی نیست؛ هیچ مزه تلخی احساس نمیکنم، ولی نمی‌تونم بگم که این غذای خوشمزه‌ایه چون هنوزم کمی بو و مزه بدی داره.

واقعا دلم برای گوشت‌هایی که می‌تونستم توی زندگی قبلسم بخورم، تنگ شده! مثل گوشت گاو یا پورک(گوشت خوک).

نوار استقامتم تا آخرِ آخر پر شده، ولی با تشکر از مهارت پرخوریم، انرژی این غذا به حدر نمیره. اول فکر می‌کردم ممکنه این مهارت تاثیر منفی روی وضعیتم داشته باشه، اما مثل اینکه یه‌ مهارت فوق‌العاده از آب در آومد!!

همونطور که میدونید، داشتن استقامت یرای زنده موندنم حیاتیه، یرای اینکه تقریبا برای انجام هر کاری مثل ساخت تار یا دویدن به استقامت احتساج دارم؛ پس مهارتی که بتونه استقامت بیشتری برای من ذخیره کنه خیلی برام ارزشمنده!

اگر می‌تونستم از ذخیره جادوم استفاده کنم، اون موقع میزان مصرف استقامتم حسابی کمتر میشد، ولی خب بهتره برای چیزی که نمی‌تونیم استفاده کنیم بیخودی گریه نکنیم!

در هر صورت، اون میمون یه‌ دشمن قدرتمندی بود.

از اونجایی که همیشه روی غافل‌گیر کردن دشمنام برای شکارشون حساب می‌کردم، داشت یادم میرفت چطور باید رو در رو با حریفم رو به رو بشم.

هیولاهای طبقه زیرین واقعا ترسناکن! با اینکه این میمون جزء هیولاهای ضعیف اینجا حساب میشه، ولی پیروزی من به مو بند بود!

حالا که این غذا خوردنم تموم شده، دیگه وقته حرکته.

 

کتاب‌های تصادفی