فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه عنکبوتم، خب که چی؟!

قسمت: 6

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

«فصل ششم»

«تمرین»

من و نادیا به آرومی توی حیاط قدم می‌زنیم.

هر دوتای ما برای افزایش سطح مهارت هامون مشغول تمرین کردن توی میدان تمرین قلعه بودیم. البته بهتره بگیم هر سه تامون، اگر فِی رو هم حساب کنیم!

به هرحال، ما تمریناتمون رو تموم کردیم و الان هم مشغول استراحت و نگاه کردن به گل‌ها هستیم.

+«هاااه...! این بار خیلی سخت‌تر بود! با اینکه سطح قدرت‌های جادوییم خیلی بالاست، ولی قدرت بدنیم هنوز احتیاج به تمرین داره!»

کم پیش میاد، ولی امروز سو همراه ما نیست؛ پس من و کاتیا باهم به ژاپنی حرف می‌زنیم.

_آره درست میگی، ولی اینم در نظر بگیر که واکنش هامون خیلی بهتر از بدن‌های قبلیمونه و یک خوبی هم که این دنیا داره، همه مهارت‌ها با تمرین می‌تونند به راحتی افزایش پیدا کنن!

+«دقیقا! اون دو‌ی ماراتون که مدرسه ما رو مجبور می‌کرد انجام بدیم اصلا به درد نمیخوردن، اما اینجا هر قدمی که بر می‌داری یک مقدار به میزان استقامتت اضافه میشه...»

در این دنیا، مهارت‌ها وقتی ارتقاء پیدا می‌کنند که از اون‌ها استفاده کنی.

از اونجایی که فعلا نمی‌تونم خودم رو افزایش سطح پدم، پس مجبور با روش قدیمی تمرین کردن، مهارت‌هام رو بالا ببرم.

پس تنها کاری که باید انجام بدم، تمرین و تمرین و تمرین کردنه!!!

سخته! ولی وقتی نتیجه زحماتت رو می‌بینی، خیلی برات آسون تر میشه.

++«شاید برای شما آسون باشه، ولی من هیچ علاقه ای به تمرین اون هم به این سختی رو ندارم!»

_«اگه اینطوره پس چرا الان داری با ما تمرین می‌کنی؟»

++خب، راستش چاره دیگه ای ندارم.

_«منظورت چیه؟»

++«منظورم اینه که درسته دیگه توی تخم یا یک بچه تازه به دنیا اومده نیستم، ولی با این حال هنوز هم در آستانه مرگم!»

_«چی؟! برای چی؟ من اصلا نمی‌دونستم!»

++«معلومه که نمی‌دونی؛ من که چیزی در موردش بهت نگفتم.»

_«خب من الان سراپاگوشم...»

+++«میدونی که اسم جایی که من ازش اومدم، هزارتوی بزرگ اِروئی هستش؛ مثل اینکه اون موقعی که هنوز توی تخم بودم توی خطر بزرگی بودم. اینطور که شنیدم، من اسیر یک عنکبوت بودم و تقریبا نزدیک بود اون من رو بخوره!»

_«راست میگی؟!!»

++«آره راست میگم! ولی انگار اون عنکبوت از نژاد پست تر بوده؛ برای همین هم نتونسته تخم رو بشکنه و نهایتا بیخیال من شده.»

هوو هووو... انگار خطر از بیخ گوشت رد شده!

+«پس مثل اینکه شانس این وجود داره که حتی قبل از اینکه پا به این دنیا بزاری، بمیری!»

++«درسته. بر خلاف ژاپن، اینجا خطر از هر گوشه در کمینه! تازه، من مجبورم هرچه زود تر تکامل پیدا کنم...»

تکامل برای هیولا‌ها رخ میده. وقتی که اون‌ها یکسری شرایط مورد نیاز رو داشته باشند، مثلا به لول خاصی برسند، این اتفاق برای اون‌ها رخ میده؛ وقتی هم که اینطور میشه، اون‌ها معمولا یک چهره جدید، یکسری مهارت‌های بهتر و خیلی چیزهای دیگه رو کسب می‌کنند.

++«شما هم شنیدید که خانم آنا چی گفت؛ اگر تا ده سال دیگه تکامل پیدا نکنم، می‌میرم!!!»

نوع نژادی که در حال حاضر فِی جزء اون حساب میشه، یک نژادی به نام کولیفت اِلروئی هستش. این نژاد طول عمر کوتاهی داره.

اگر بخواد عمرش رو خیلی زیاد تر کنه، باید تکامل پیدا کنه.

برای اینکه بتونه تکامل پیدا کنه، باید هیولاهای دیگه رو شکست بده.

برای همین هم هست که باید حسابی تمرین کنه تا حسابی هم قوی بشه...

برعکس ما، فی شدیدا نیاز داره که قوی تر بشه.

برای همین هم هست که اون الان داوطلب شده تا با ما تمرین کنه.

+«خب بگو ببینم تا حالا چه پیشرفت‌هایی داشتی؟»

مهارت‌های [دقت]، [تطبیق پذیری]، [ماندگاری] و [استقامتم] همه به سطح 8 رسیدن.

من دارم از سنگ ارزیابی که کاتیا بهم داده استفاده می‌کنم. این سنگ یک گنجینه ملی حساب میشه، ولی کاتیا خیلی راحت اون رو از خانوادش قرض گرفت! نمی‌دونم دوک از این قضیه راضی هست یا نه، ولی حالا که سنگ اینجاست بهتره که ازش استفاده کنم.

+«اووو پسر، تو قابلیت‌هات خیلی سریع بالا میرن! این یه چیز ذاتیه یا اینکه تو توی این کار مهارت داری؟!!!»

کاتیا به نظر یکم عصبانی میومد.

توی این دنیا، هر کسی می‌تونه با انجام تمرین به مهارت‌های مختلفی دست پیدا کنه؛ ولی سرعت پیشرفت هر کسی فرق می‌کنه.

همه میگن بعضی‌ها استعداد بیشتری دارن.

+«در تمام زندگیم، خانوادم من رو اعجوبه صدا می‌زدن، پس تو چطوری اینقدر سریع داری قوی‌تر میشی؟!! متقلب بدجنس!!!»

++«هی... یکم از این استعدادت رو هم به منم بده!!!»

سعی می‌کنم به چشم غره‌های کاتیا و فی نگاه نکنم! آخر تقصیر من نیست که می‌تونم اینقدر سریع پیشرفت کنم...!

کاتیا و فی هردو پیشرفت قابل توجهی توی قدرت‌هاشون داشتند، ولی نه به اندازه من!

بنا به دلایلی، فی قابلیت مقاومت در برابر آتش و سنگ شدن داره که باعث شده یکم به قابلیت هاش حسادت کنم، ولی حواسم هست که به روش نیارم چون می‌دونم اینطوری عصبانی تر هم میشه!

+«راستی، چیزی از امتیاز هات رو استفاده کردی؟»

_«نه؛ راستش رو بخوای تا حالا موقعیتش برام پیش نیومده. فعلا همه امتازهام رو هنوز دارم.»

++«آهان! فکر کنم فهمیدم می‌خوای چیکار کنی... می‌خوای اون‌ها رو برای روز مبادا نگه داری!»

امتیازهای مهارتی استفاده‌های مختلفی دارند؛ مثلا می‌تونی اون‌ها رو خرج کنی تا یک مهارت جدید به دست بیاری و یا اینکه می‌تونی مهارت‌هایی که همین الان داری رو قوی تر کنی؛ یعنی می‌تونی امتیازهای مهارتی رو به امتیازهای تخصصی تبدیل کنی.

معمولا کسی همون اول با امتیازهای مهارتی به دنیا نمیاد، ولی از اون جایی که من و فی و کاتیا تناسخ یافته هستیم، مقدار زیادی امتیاز مهارتی داریم.

+«چی؟؟!! تو صدهزارتا امتیاز مهارتی داری؟!!!... متقلبِ بیشعور!!!!»

_«هی، همش داری بهم بد و بیراه میگی! فکر نکن حواسم نیست!!»

راستش رو بخواید، حتی یک دونه از امتیازهام رو هم استفاده نکردم!

اولش می‌خواستم مهارت‌های مرتبط با جادو رو با امتیازهام به دست بیارم، ولی خانم آنا من رو از این کار منع کرد، می‌گفت با این کار امتیاز‌های کمی که به دست میارم رو هدر میدم. اون موقع نمی دونست که من کلی امتیاز مهارتی دارم. الان هر وقت که می‌خوام امتیازی صرف یک مهارت جادویی کنم، احساس می‌کنم دارم به خانم آنا و حرف‌های اون خیانت می‌کنم!

_«الان منظورتون اینه که یکمی از امتیازهاتون رو استفاده کردید؟»

++«صد امتیاز نیاز بود تا مهارت تِلِپاتی(ذهن خوانی) رو به دست بیارم.»

_«تو چی کاتیا؟

+«...فقط... هزارتا...»

تا اونجایی که یادم هست، کاتیا 50,000 امتیاز مهارتی داشت. قبلا که به رفتار و طرز صحبتش نگاه می‌کردم، فکر می‌کردم تا الان تموم اون‌ها رو خرج کرده باشه، ولی مثل اینکه چیز زیادی ازش استفاده نکرده!

_«خب بگو ببینم چه مهارتی رو کسب کردی؟»

+«...نمیگم!»

_«چی؟! بیخیال! نباید اون قدرها هم بد باشه!»

+«...قول می‌دید که نخندید؟!»

_«آره قول میدم، حالا بگو دیگه.»

++«اوووو پسر، من آمادم که بزنم زیر خنده!»

+«هی! اَه، خیلی خب حالا هرچی؛ من مهارت ارزیابی محیط رو انتخاب کردم.»

من نخندیدم، ولی حسابی گیج شدم!

بدون یک کلمه حرف، یک نگاه با فی رد و بدل کردم.

مهارت ارزیابی از اون دسته مهارت هاست که یک جورایی بهتره اصلا سراغش نری!

برام سوال بود که اصلا چرا اون باید چنین مهارتی رو انتخاب کنه.

_«حالا برای چی اون رو انتخاب کردی؟!!»

+«راستش اصلا نتونستم جلوی خودم رو بگیرم. آخه می‌دونی، توی همه اینجور داستان ها، مهارت ارزیابی محیط یکی از مهم ترین توانایی‌های شخصیت اصلی داستانه! توی این دنیا، جمع کردن اطلاعات خیلی سخت هست، مگه نه؟!! برای همین شخصیت اصلی کسیه که بتونه خیلی راحت اطلاعات هر چیزی رو فقط با نگاه کردن به اون به دست بیاره. برای همین به سراغ افزایش این مهارت رفتم...»

_«خودت می‌دونی که مهارت ارزیابی، شماره یکه مهارت‌های به دردنخوره! پس چرابا این که این رو می‌دونستی بازهم به سراغش رفتی؟!!!»

+«هی گوش کن؛ اون موقعی که این مهارت رو کسب کردم فقط یه بچه بودم! خودت می‌دونی اولین باری که توی این دنیا بیدار شدیم، چقدر گیج و سردرگم بودیم.»

برای همین می‌خواستم از هر چیزی اطلاعات داشته باشم! وقتی که شروع به تمرکز کردن روی اجسام مختلف کردم تا جزئیات و اطلاعات اون‌ها رو توی ذهنم تصور کنم، اون موقع بود که صدای الهی رو شنیدم... اون موقع بود که این مهارت رو ارتقاء دادم.

حالا که بهش فکر می‌کنم، می‌بینم که حق با اونه. من هم ترس و اضطراب موقعی که یک بچه بودم رو یادم میاد. وقتی که می‌دیدم افراد دور و برم باهم صحبت می‌کنن ولی من حتی یک کلمه از حرف هاشون رو نمیفهمیدم. اون واقعا یک تجربه عجیب و ترسناک بود!

توی یک دنیایی که همه برای تو مثل یک غریبه هستن، وقتی کسی یا چیزی مثل صدای الهی به زبان خودت صحبت کنه، خوب معلومه که بهش اطمینان می‌کنی...

_«خب، حالا واقعا مهارت ارزیابی اون طور که می‌گن بد هست؟!»

+«آره! اون افتضاح ترین مهارته!! اصلا به دردت نمیخوره و هیچ فایده ای برات نداره مگر اینکه اینقدر با اون تمرین کنی تا به سطح‌های خیلی بالا برسونیش... من هر وقت که می‌خوام با اون تمرین کنم، سر درد وحشتناکی می‌گیرم. تازه از همه این‌ها گذشته، تو نمیتونی با ارزیابی چند بار پشت سر همِ یک چیز یا یک وسیله ای، تخصصت رو بالا ببری! باید هر دفعه یک چیز جدیدی رو کشف و ارزیابی کنی تا این مهارت افزایش سطح پیدا کنه!! پسر، ارتقای این مهارت خیلی خیلی مشکله! من هر وقت که وقتش رو پیدا کنم شروع به استفاده این مهارت می‌کنم، ولی با این حال فقط تونستم تا لول 4 برسونمش!!!»

حتی گوش دادن بهش درد آوره...!

همینطور که سنگ ارزیابی مهارت رو توی دستم گرفتم، جدول مهارت هام رو دوباره نمایان می‌کنم. می‌خوام ک نگاهی به تعداد امتیازهای مهارتیم بندازم.

به محض شروع تمرکزم، جدول رو به روی من ظاهر میشه.

_«هی، من فقط با مصرف صد امتیاز می‌تونم مهارت ارزیابی رو بگیرم!»

+«صبر کن ببینم... چی؟!!!!»

صد امتیاز، کمترین میزان لازم برای کسب یک مهارته!

مهارت‌هایی که این قدر ارزون میشه گرفتشون یا خیلی بی اثر هستند یا خیلی با استفاده کنندشون سازگاری دارن.

از اونجایی که کاتیا 1,000 امتیاز خرج اون کرده، نشون میده این مهارت به درد نخور نیست...!

درسته که توی سطح‌های پایین، این مهارت زیاد استفاده ای نداره، ولی اگر کسی بتونه اون به لول‌های بالا برسونه، این مهارت می‌تونه قوی ترین و موثرترین مهارت برای هر کسی بشه!

این موضوع که من می‌تونم اون رو خیلی ارزون کسب کنم نشون میده که من با این مهارت سازگاری دارم.

بعد از چند لحظه مکث کردن، مهارت ارزیابی رو انتخاب و با صرف 100 امتیاز اون رو کسب کردم.

حالا امتیازهای مهارتیم به 99,900 رسید.

_«برش داشتم!»

+«چی؟!!! پس بعدا نیا پیش من گریه کن بگو این مهارت به درد نمیخوره...!!!»

_«خب، دیگه کار از کار گذشته؛ ولی اگر هم واقعا به دردم نخوره، هنوز کلی امتیاز دیگه دارم.»

++«هی، این رو بدون که هیچ کس مردی که بدونه نقشه کاری رو انجام میده رو دوست نداره.»

برای اولین بار، تصمیم گرفتم دیگه اصلا از امتیازهام استفاده نکنم تا وقتی که واقعا بهشون نیاز پیدا کنم.

«بخش10»

«خالی کردن طبقه‌های پایین»

من زنده موندم.

خودم رو توی این حس خوشحالی غرق می‌کنم؛ حتی برای یک لحظه هم که شده، همه چیز رو فراموش می‌کنم. زنده بودن چه حس خوبی داره!!!

همین موقع بود که حس شادی جای خودش رو به ترس داد.

_«حالا چی؟!! حالا باید چیکار کنم؟؟!!!»

پشت سرم، اونجایی که اژدها با نفس طوفانیش هدف گرفته بود رو نگاه می‌کنم. لونم کاملا از بین رفته...

جایی که لونم بوده الان یک سوراخ بزرگ قرار گرفته.

_«هه... عجیبه. نمیدونستم این دیوارها هم می‌تونن تخریب بشن...!»

فکر می‌کردم فقط شهاب سنگ قدرت درست کردن چنین حفره ای رو داره!!!!!

این حفره عمدی روی دیوار، خیلی عمیق به نظر میاد.

خیلی عجیبه.

با اینکه من الان توی محوطه ای هستم که هیچ دیوار و دفاعی نداره، ولی زنبورها جرعت حمله به من رو ندارند! فکر کنم اژدها حسابی اون‌ها رو ترسونده! خب، من که بهشون حق میدم...!

حالا همه این‌ها به کنار، من الان چه کار باید بکنم؟؟

به نظر من، چندتا گزینه وجود داره.

میتونم به پروسه رد شدن از حیطه زنبورها ادامه بدم تا دوباره به لبه پرتگاه برسم؛ جایی که ازش اومدم.

البته تا زمانی که دوباره سر و کله اژدها دوباره پیدا نشه اینکار عملی هستش. این دفعه خیلی خوش شانس بودم. مطمعنم دفعه دیگه اینطوری نیست...

انگار اژدها خونه من رو به چشم یک چیز روی اعصاب دید و اون رو با یک حرکت نابود کرد!

به بیان دیگه، اگر دوباره یک لونه عنکبوتی بسازم، این دفعه حسابی اژدهای زمینی رو عصبانی می‌کنم!!!

به همه این جوانب، این گزینه خط می‌خوره. از اون گذشته، من خودم می‌ترسم دوباره اژدها رو عصبانی کنم!

البته باید این رو هم در نظر بگیرم که شاید قصد اژدها نابودی لونه من نبوده! همه می‌دونیم که اژدهایان قدرتمند و باهوش هستند. مطمعنا من برای اون یک رقیب به حساب محسوب نمیشدم که برای از بین بردن من از قدرت هاش استفاده کنه!

ولی هر کاری که اون بکنه، نتیجش برای من یکی هست... نابودی من!!!

تا حالا دو بار از دست مرگ فرار کردم و هر دو بار هم حسابی شانس آوردم. البته شانس تنها عامل زنده بودنم نیست.

یعنی امکانش هست که اون اژدها با اون همه قدرت، نتونسته باشه من رو زیر اون تارها پیدا کنه؟!!

دوست دارم که اینطور فکر کنم! آخر همه امیدم به مهارت هام هست!

تنها عامل زنده بودنم...

مخفی شدن و تا سر حد امکان دور بودن از محوطه زندگی اژدها. این بهترین کاریه که می‌تونم بکنم.

الان فقط باید روی مهارت نینجا و مخفی شدنم تمرکز کنم.

دفعه اولی که این مهارت رو کسب کردم، فکر نمیکردم که زندگیم بهش وابسته بشه!

اون الان توی سطح 5 هستش. راستش رو بخواید یکم می‌ترسم این سطح از مهارت خیلی بالا نباشه، ولی چاره ای جز استفاده از اون رو ندارم...!

دیگه تصمیمم رو گرفتم...

روی زمین رو که نگاه می‌کنم، جای پای عظیم الجثه اژدها به راحتی پیداست.

با چشم هام، ردپاها رو دنبال می‌کنم تا اینکه به یک تونل بزرگ ختم می‌شند.

حتی نگاه کردن به اون تونل تاریک من رو می‌ترسونه.

چشمام رو می‌بندم و دقیقا برعکس راهی که اژدها رفت رو میرم... آخر کی دلش می‌خواد با انتخاب خودش به دنبال یک اژدها راه بیفته!!!!

نمیدونم این راهرو به کجا می‌رسه.

شاید همون بهتر باشه که همه گزینه‌های عقلانی رو کنار بگذارم و شروع کنم به بالا رفتن از دیوار و گذشتن از زنبورها... ولی مطمعنم این کارم به جایی نمیرسه.

با حواس جمعی شروع به حرکت داخل راهرو می‌کنم.

الان یکم آروم تر شدم...

میزان جونم وقتی که از اون ارتفاع به پایین افتادم حسابی کم شده بود؛ ولی حالا که بهش نگاه می‌کنم، می‌بینم که تقریبا پر شده!

اووو پسر، مهارت افزایش جون خودکار عالیه!!!

اگر زودتر امتیازهای مهارتیم رو به جای مهارت [شناسایی] صرف [افزایش جان خودکار] می‌کردم، کلی کار می‌تونستم انجام بدم.

ولی فعلا خوبیش اینکه بالاخره این مهارت رو کسب کردم.

تا چند دقیقه پیش کلی آشفته و پریشون بودم و دقت نکردم با چه سرعتی جونم زیاد میشه.

باتوجه به اینکه سطح این مهارتم هنوز پایینه، پس فکر نکنم سرعت زیادی داشته باشه؛ ولی صد در صد می‌تونه جراحت‌های کوچیک رو سریع درمان کنه.

به غیر از همه این ها، من متوجه شدم نوار قرمز رنگ استقامتم هنوز تا آخر پُره!

ولی آخه چرا؟

قبلا این طور نبود! حتما یک اتفاقی افتاده که از کم شدن استقامتم جلوگیری کرده. ولی اون چی بوده؟!!

نکنه مشکلی برای جدول مهارت هام رخ داده؟ یعنی یک باگ توی سیستم مهارت ارزیابی من رخ داده؟! اصلا دلم نمیخواد وسط راه یک دفعه ای استقامتم تموم بشه و سر جام خشکم بزنه...!

نه، من بهت ایمان دارم مهارت ارزیابی! می‌دونم که می‌تونم بهت اعتماد کنم... با اینکه گذشته چندان درخشانی نداری، ولی با این حال می‌دونم که می‌تونم به دقتت اعتماد کنم...!!! ( خوب دیگه، بهتره دیگه با خودم حرف نزنم!)

فکر کنم مهارت ارزیابی به یکم ارتقاء احتیاج داره!

از آخرین باری که لول پیدا کرده چند وقتی می‌گذره؛ با اینکه همش بدون وقفه درحال ارزیابی محیط اطرافم هستم. با توجه به پیشرفت بزرگی که توی لول 6 داشت، من حسابی برای لول بعدیش هیجان زدم!

«امیدوارم ایندفعه بتونه مهارت‌های مختلف رو به نمایش بذاره...»

یکم شرم آوره که هنوز بعضی از قابلیت هام رو نمیشناسم! شاید یکی از این مهارت‌ها بتونه به وضعیت الآنم کمک کنه.

شاید دارم زیادی انتظاراتم رو بالا می‌برم، ولی راستش رو بخواید هر مهارت یا قابلیت جدیدی می‌تونه کمکم کنه از این وضعیت اصفناک نجات پیدا کنم.

اگر بتونم مهارتی کسب کنم که بتونه موقعیت دشمن‌ها رو بهم بگه، خیلی خوب می‌شد؛ اون موقع می‌تونستم از موقعیت اژدها با خبر بشم.

نمیتونم از مهارت [شناسایی] استفاده کنم، چونکه واقعا به درد نخوره!

من احتیاج به یک نقشه دارم؛ نقشه ای که بهم مسیر راهرو‌ها و تونل‌ها رو نشون بده.

اصلا نمیدونم این مسیر من و کجا می‌بره! نمیدونم آخرش به جای امن می‌رسم یا یک جای خطرناکتر!!!

خب، در اون صورت خودم رو باید مُرده حساب کنم.

همون بهتر که به شانسم اعتماد کنم؛ چه خوب و چه بد.

آهای کسی که داری بهم گوش میدی... خواهش می‌کنم، تمنی می‌کنم این راه به یک جای امن ختم بشه!!!

این مسیری که دارم درش حرکت می‌کنم خیلی خیلی بزرگه. اونقدر یزرگ که زنبورهای 2 متری خیلی راحت می‌تونن اینجا پرواز کنند! تازه، یک هیولای 5 متری که به شکل یک آخوندکه اینجا هست!!!

+«گرِشیگاردِ اِلروئی سطح7؛ وضعیت: غیر قابل خواندن.»

این هیولای آخوندک مانند (مانتیس مانند) از دست‌های داس مانندش برای قطع کردن حملات زنبورها استفاده می‌کنه.

بدن اون درست مثل شیطان آسوری هستش؛ آخه اون شش تا دست داره!!!

زنبورها سعی می‌کنند به اون حمله کنند ولی در عین حال می‌خواند از دست‌های داس مانند اون دور بمونند... مثل اینکه جنگ اون‌ها به بن بست رسیده!

من خودم رو توی سایه یک سنگ بزرگ مخفی کردم. فعلا هیچ یک از اعضای گروه متوجه حضور من نشدند.

مهارت نینجاییم و مخفی شدنم خیلی بهتر از اونی که فکرش رو می‌کردم واره کار می‌کنه!

+«گرِشیگاردِ اِلروئی: یک مانتیس شکارچی... معمولا در طبقات پایین هزارتوی اِلروئی زندگی می‌کند. داراری قدرت فیزیکی بالا و مهارت عالی در استفاده از دست‌های داسی خود می‌باشد.»

اوووو...! یکی از زنبورها نصف شد!

اگر اون داس‌ها اینقدر تیز هستن که با یک حرکت یک زنبور رو نصف می‌کنن، پس حتما می‌تونن تارهای من رو هم ببرن!

خب، از اونجایی که کسی متوجه من نیست، همون بهتر که از اینجا برم.

ولی صبر کن ببینم!

یک سری کلماتی روی مهارت ارزیابیم ظاهر شده که تاحالا اون‌ها رو ندیدم!

+«قسمت پایینی هزارتوی اِلروئی: طبقه ای بین طبقات میانی و تهتانی هزارتو که محیط زندگی بسیاری از هیولاهای قوی می‌باشد.»

چی؟!!! این قسمت اسمش طبقه پایینی هزارتو هست؟!! تازه، یک طبقه پایین تر از این هم وجود داره؟؟!!!

ای کاش این پیام دلهوره آور رو بهم نمیدادی!

با این حال، تعجب کردم که یک طبقه پایین تر از اینجا هم وجود داره!

تنها تصوری که می‌تونم از اون مکان داشته باشم، یک جهنم پر از هیولاهای قدرتمنده که توی هم وول می‌خورن!!! هرچی باشه بالاخره پایین ترین طبقه بزرگ ترین هزارتوی جهانه!

مسلماً توی یک دخمه، هرچی به طبقات پایین تر بری، هیولاها و موجودات اونجا قوی تر و قوی تر می‌شند. همین الان توی این طبقه با کلی هیولای سطح بالا برخورد کردم؛ پس سطح پایینی باید حسابی بدتر باشه!

فکرش رو بکنید؛ یک ارتش از هیولاها به قدرت و وحشتناکی اون اژدهای زمینی...!!!

ولی از همه اینها گذشته، یک ایده ای به ذهنم رسید.

اون منطقه ای که با ماجراجوها برخورد کردم باید طبقه بالایی هزارتو باشه... این به معنیه اینه که من بیشتر از اونی که فکرش رو می‌کردم به راه خروجم نزدیک بودم.

هی، فکر کردن بهش کمکی بهم نمیکنه. بهتره روی فرار از این طبقه تمرکز کنم.

هه، یکی دیگه از زنبورها هم از بین رفت! با این حساب، این آخوندک باید قوی تر از ماری باشه که باهاش برخورد داشتم. این مسئله خودش خیلی عجیبه؛ چون اون مار برای من حکم رئیس هیولاها رو داشت!

با این وجود، قدرت این آخوندک اصلا به پای اژدها زمینی نمیرسه، ولی بازم خیلی قوی به نظر میاد.

کم کم میزان خطرناکی اون مار داره از چشمم میوفته! مثل اینکه سطح لول مار در مقایسه با سطح لول هیولاهای این طبقه، اصلا چیزی محسوب نمیشه!

بهتره که زود قضاوت نکنیم. شاید این آخوندک نسبت به بقیه منحصر به فرد باشه! شاید هیولاهای دیگه اینقدر که فکر می‌کنم وحشتناک نباشند...

همینطور که دارم فکر می‌کنم، آخوندک زنبوز سوم رو هم از پا در میاره.

درست همون موقع است که یک عنکبوت بزرگ از بالا روی اون میوفته و با آرواره‌های عظیمش آخوندک رو با یک ضربه از بین می‌بره...!!!

_«صبر کن ببینم... چی شد؟؟!!!!»

+«تاراتکتِ قدرتمندِ اِلروئی سطح18: وضعیت غیر قابل خواندن.»

او وای، مثل اینکه اون شکل تکامل یافته منه!

جدا؟!!

+«تاراتکتِ قدرتمند: نوعی هیولای عنکبوتی از نژاد تاراتکت ها. یک گوشتخوار قوی با نیش‌های زهرآگین.»

_«ایول! یعنی اگه من به تکاملم ادامه بدم، می‌تونم مثل اون بشم!!!!»

ولی بازم به بزرگی عنبوت مادر نیست. با این حال، 10 متر طول داره؛ آخوندک در برابر اون شبیه به یک کوتولست!

یک دقیقه صبر کن ببینم! اون عنکبوت آخوندک رو با یک ضربه از بین برد بدون اینکه از تارهاش استفاده کنه!!!... پس باید میزان مهارت [قدرت] اون حسابی بالا باشه. قدرت من 21 هستش... یعنی چند بار دیگه باید تکامل پیدا کنم تا چنین قدرتی رو به دست بیارم؟؟!!!

خب، دیگه فکر کردن کافیه... بهتده قبل از اینکه من رو ببینه از اینجا برم! این نبردیه که من مطمعنا توی اون پیروز نمیشم.

یک چیز کاملا واضحه؛ طبقه پایینی هزارتو یک جای پر از هرج و مرجه!

میپرسید چرا؟ خب جوابش دقیقا رو به روتونه!

الان زندگیم حتی بیشتر به مهارت مخفی شدنم وابسته است.

نکنه توی محاسباتم اشتباه کردم؟ شاید بهتر بود همون اول از میان دسته زنبورها رد می‌شدم و خودم رو فراری می‌دادم.

ولی حداقل الان دیگه اون حس (مرگ در هر لحظه) ای که کنار اژدها داشتم رو الان ندارم.

تازه از همه اینها گذشته، حتی اون زنبورها هم می‌تونن چندتایی از هیولاهای اینجا رو شکست بدند؛ پس شانس زنده موندنم صفر نیست...!

درسته که اون آخوندک‌ها و عنکبوت‌های گنده وجود دارن، اما اگر به هیولاهایی رسیدم که فکر می‌کنم می‌تونم از پسشون بربیام، شکارشون می‌کنم، وگرنه به همین پروسه مخفی بودنم ادامه میدم.

فعلا که نوار قرمز رنگ استقامتم هنوز پایین نیومده.

اگر واقعا مشکلی توی مهارت ارزیابیم نباشه و داره اطلاعات رو درست نشون میده، پس تا مدتی می‌تونم خودم رو پنهان نگه دارم تا اینکه یک طعمه مناسب پیدا کنم.

و اینکه باید حواسم باشه توجه هیچ هیولای از نوع اژدها رو به خودم جلب نکنم.

پاورچین پاورچین به راه خودم ادامه میدم.

بعضی وقت‌ها در راه دست نگه می‌دارم تا خودم رو قاطی جنگ و دعوای هیولاها نکنم؛ ولی قبل از اینکه برنده ای معلوم بشه، سریع از مهلکه دور می‌شم تا کسی متوجه حضور من نشه.

اوووو پسر! طبقه پایینی عجب جای آشفته و خطرناکیه! فکر می‌کردم اون آخوندک اولی جزء هیولاهای قوی اینجا باشه ولی انگار در بهترین حالت، اون جزء هیولاهای متوسط و معمولی اینجا هستش!!!

واقعا که باورنکردنیه.

برای اینکه با کسی درگیر نشم، تا جایی که تونستم خودم رو مخفی نگه داشتم. تا حالا که توی اینکار موفق بودم.

مطمعا باشید که اگر اشتباهی از من سر بزنه و کسی متوجه حضور من بشه، اون موقع است که دیگه بازی تمومه...

تا حالا سعی می‌کردم به راهم ادامه بدم و برای استراحت و خواب توقف نکنم، ولی مثل اینکه خستگی به سراغم اومده و نوار شکست ناپذیرم استقامتم بالاخره شروع به کم شدن کرده.

هنوز نمیدونم چی باعث می‌شد که استقامتم کاهش پیدا نکنه، ولی هرچی که بود الان وقت فکر کردن بهش رو ندارم. باید قبل از اینکه استقامتم از 38 به 0 برسه، یک چیزی برای خوردن پیدا کنم.

متاسفانه با هیچ موجودی برخورد نداشتم، پس با شکم خالی میرم که بخوابم.

راستش رو بگم، اصلا نمیتونم چشم هام رو روی هم بگذارم!

همیشه همیشه توی زندگی عنکبوتیم، قیل از خواب حداقل برای خودم یک خونه ساده درست می‌کردم؛ ولی الان اصلا نمیخوام اینجا وقت بیشتری رو صرف کنم. برای همین بدون هیچ مقدمه ای سعی می‌کنم بخوابم.

تمام وقت استراحتم پر از استرس بود؛ پس خواب کاملی نداشتم.

الان وضعیتم اونقدر‌ها هم بد نیست، ولی اگر به کم خوابی ادامه بدم، می‌دونم که بالاخره برام مشکل ساز میشه.

راستش توی زندگی قبلیم، متوسط خواب شبانم 4 ساعت بوده! برای همین فعلا مشکل چندانی ندارم.

توی وضعیت فعلیم، خواب مشکلی برای من بوجود نمیاره، ولی غذا کم کم داره مسئله مرگ و زندگی میشه!

باید هرجوری که شده توی این دیوانه خانه هیولاها یک غذایی پیدا کنم.

این موضوع من رو نگران می‌کرد، ولی بعد خیلی آسون غذا پیدا شد.

یکم زیادی آسون...

یکم زیادی مشکوک...

خیلی عجیبه که میون هیولاهای فوق قوی این طبقه، طعمه‌های آسونی هم پیدا می‌شند که مثل اون‌ها رو توی طبقه بالایی دیدم.

مثلا همین مارهایی که توی طبقه بالا باهاشون مبارزه کردم... اوووو پسر! فکرش رو نمیکردم روزی برسه که به این مارهای هیولایی بگم طعمه آسون!!!

نکتش اینجاست که من خیلی خیلی گرسنمه! برای همین هم چیزی به نظرم اونقدرهام که باید ترسناک نیست...!

آخه می‌دونید چیه، اگر از شکار کردن بترسی، خودت به شکار هیولاهای دیگه تبدیل میشی! به این موضوع میگن « بقای قویترین ها».

تا الان چندتایی هیولای چاق چله دیدم که زنبورها اون‌ها رو هدف حمله و شکار قرار داده بودن. مثل اینکه اون‌ها منبع اصلی غذای زنبورهای اینجا هستند.

بعد از گذروندن مدتی و تماشای نبرد‌ها و شکار کردن‌ها مختلف به یک نتیجه رسیدم.

همه این هیولاهای ضعیف یک خصوصیت مشترک دارند.

همه اون‌ها سمی هستند!

مثل اینکه اونها اینطوری تکامل پیدا کردن. این موضوع برای من مشکلی به حساب نمیاد چونکه من از بدو تولدم مقاومت به سم رو داشتم؛ ولی در کل معمولا کسی به این موجودات به چشم منبع غذایی نگاه نمیکنه...

از اونجایی که اون‌ها سمی هستند، هیولاها نزدیک اون‌ها نمیرند مگر اینکه مقاومتی در برابر سم اونها داشته باشند.

از این موضوع میشه نتیجه گرفت که اگر هیولای قویتری من رو پیدا کنه، احتمالا کاری بهم نداره، چون می‌دونه من هم چنین خصوصیتی دارم.

ولی خب بهتره ریسک نمایان شدن رو نکنم و به مخفی بودنم ادامه بدم!

خیلی خب. تا حالا دو راه کشف کردم که موجودات این طبقه تغذیه می‌کنن.

اولین راه اینه که موجودات کوچک تر و ضعیف تر از خودت رو شکار کنی. این روش همون 《کشتن و خوردن》 خودمونه.

من خودم این راه رو ترجیح میدم؛ برای همین اینجا مخفی شدم و منتظرم بقیه هیولاهای خفن از اینجا دور بشن تا بتونم یکی از ضعیف‌ها رو غافل گیر کنمو

میپرسید راه دوم چیه؟

تنها موقعی میشه سراغ راه دوم رفت که واقعا هیچ غذایی در دسترس نداشته باشی.

+«اِلروئی گس ترانچ سطح3: وضعیت ناخوانا.»

این موجود شکلی شبیه به یک حشره سیاه و پهن رو داره ولی به شکل یک حلزون حرکت می‌کنه. خودم حشره حلزونی صداش می‌کنم!

تا دلتون بخواد از این حشره حلزونی‌ها توی طبقه پایینی هزارتو وجود دارن!

هر وقت که سرم رو بالا می‌گیرم یا به دیوار اطراف نگاه می‌کنم، حتما یکی از اون‌ها رو می‌بینم. در این حد اون‌ها اینجا زیاد هستند!!

چرا هیولاهای دیگه اون‌ها رو شکار نمیکنند؟ خب، یک دلیل قاطعی وجود داره! دلیلی که من اون رو مثل احمق ها، از راه سختش متوجه شدم!!!

بله، درست شنیدید... من یک شتباه محض مرتکب شدم!

اصلا به خودم اجازه فکر کردن ندادم که چرا اینقدر تعداد این حشره حلزونی‌ها زیاده؛ وقتی یکیشون رو تنها دیدم، با قدرت کنترل تارم اون رو از سقف به پایین انداختم و خیلی سریع قبل از اینکه واکنشی نشون بده، با نیش سمیم کارش رو تموم کردم.

...ولی به محض اینکه اولین گاز رو بهش زدم...

من توی هر دوتا زندگیم غذاهایی خوردم که چندان خوشمزه نبودند! ولی این یکی...!

این بد مزه ترین چیزی بود که من تاحالا تجربه خوردنش رو داشتم!

اون اینقدر بد طمع بود که حتی یکم از جونم رو هم کم کرد! تازه یک لول به سطح قابلیت [مقاومت در برابر غذاهای گندیده] من اضافه شد!!!

مطمعن باشید که اصلا نمیشه اسم اون رو غذا گذاشت!!!

من عادت دارم غذام رو تا آخر بخورم؛ اگر اینطور نیود، اصلا به خودم زحمت تموم کردنش رو نمیدادم.

بله. اینطور شد که فهمیدم اسنجا به راحتی میشه غذا پیدا کرد؛ تنها بدی که داره اینه که بعدش باید کلی زجر بکشی...!

اگر قرار باشه بین خوردن یک غذای تهوع آور و از گرسنگی مردن یکی رو انتخاب کنم، فکر کنم دوباره به سراغ خوردن اون حشره حلزونی‌ها برم...!

البته امیدوارم کارم به اونجا نکشه.

دارم تموم تلاشم رو می‌کنم که خاطره خوردن اون حال به همزن رو فراموش کنم!!!

طبقه میانی که قبلا توی اون بودم، پر بود از راه‌های فرعی و پیچ در پیچ... درست مثل یک هزارتو؛ ولی توی این طبقه پایینی فقط و فقط یک تونل بزرگ وجود داره که مستقیم به سمت تاریکی می‌ره.

بهتره فکر‌های مثبت کنم؛ مطمعنم این راه به طبقه میانی ختم میشه...

خب، کم کم نوار قرمز رنگ استقامتم دوباره داره کمتر و کمتر میشه.

درسته که خودم رو تونستم وادار کنم که حشره حلزونی رو بخورم، ولی انجام دوباره اینکار آخرین راه چاره من هستش!

همین الان می‌تونم چندتایی شون رو ببینم که دارن روی دیوار حرکت می‌کنن... این صحنه اصلا اشتهام رو باز نمیکنه.

آخه اون‌ها اینقدر چندش آورند که هیولاهای دیگه حتی بهشون نگاه هم نمیکنند!

برای همین هم می‌خوام تا هنوز کمی از استقامتی که هنوز برام باقی مونده رو صرف پیدا کردن یک غذای معمولی تر و بهتر کنم؛ هر چند هیولای سمی به نظر غذای معمولی نمیاد...!

منظورم اینه که الان خیلی وقته که دارم غذاها و موجودات سمی رو می‌خورم؛ پس یکم برای فکر کردن به این موضوع دیر شده... خیلی دلم برای قلیه ماهی تنگ شده!!!!

خیلی خب خیلی خب.

جلوی روم امنه؛ پشت سرم امنه... خوبه، خوبه!

+«رَندانِل اِلروئی سطح877: وضعیت ناخوانا.»

جلوی روم یک دسته از اون هیولاهای سه تایی قرار داره. انگار هیولاهای این نژاد خیلی دوست دارند توی دسته‌های 3تایی این طرف و اون طرف برند!

البته همونطور که حدس زدید، چون که ما الان توی طبقه پایینی هستیم پس هیولاها لول بالایی دارند. لول این سه ته هم خیلی به تکامل پیدا کردن نزدیک شده؛ ولی متاسفانه این اتفاق برای اون‌ها هیچ وقت نمی افته...

خیلی آروم به پشت سرشون میرم تا غافل گیرشون کنم؛ حالا وقتشه که حرکت جدیدم رو روی بهشون نشون بدم:« پرتاب تور»!!!

چی؟! می‌گید اسمش خیلی ساده است؟؟!!!

خب من که نمیتونم هردفعه یک اسم باحال برای مهارت هام پیدا کنم!

راستش برای پیدا کردن اسم گرز عنکبوتی خیلی به خودم می‌بالیدم! برای همین هم زحمت پیدا کردن یک اسم باحال برای این یکی رو به خودم ندادم...!

حالا هرچی... پرتاب تور بگیر₩₩، که اومد...!!!

قکر نکند که این فقط یک تکه تور معمولیه؛ نه اصلا اینطور نیست! حالا که فکرش رو می‌کنم می‌بینم بهتره که یک اسم بهتر براش پیدا کنم!

آهان، یادم رفت بهتون توضیح بدم...!

این یک توری هستش که خیلی با ظرافت با کمک هوش سرشارم و مهارت کنترل تار اون رو درست کردم!

وقتی می‌خوام اون رو پرتاب کنم به شکل یک توپ هسش، ولی بعد از پرتاب وقتی به هدفش نزدیک میشه خودش رو باز می‌کنه و تموم بدن حریف رو می‌پوشونه!

همین الان تونستم با یک پرتاب هر سه تا هیولا رو توی تور گیر بندازم!

ها‌ها ها‌ها هاااااا... حالا وقتشه نیش سمیم رو بهتون معرفی کنم...!!!

+«شرایط برای دریافت لقب مهیا شد: لقب [استاد زهرآگین] کسب گردید.»

+«مهارت‌های جدید حاصل از لقب جدید، کسب شدند: مهارت‌های [زهر ترکیبی سطح1] و [جادوی زهرآگین سطح‌1] کسب شدند.»

اووو... مثل اینکه یک لقب جدید داریم با یک عالمه مهارت‌های زهری...!!!

زهر ترکیبی و جادوی زهری؟!! همممم...

طبق معمول، چون نمیدونم چطور مهارت‌های جادوییم رو فعال کنم، پس فعلا مهارت جادوی زهری رو کنار می‌گذاریم.

نمیدونم این زهر ترکیبی چه قابلیت جدیدی می‌تونه بهم بده.

یعنی منظورش اینه که الان می‌تونم زهر‌های جدید بسازم؟ ولی من یک عنکبوت هستم! من خودم به طور طبیعی می‌تونم سم بسازم!!

خیلی خب فکر کردن بهشون دیگه کافیه... بعدا بیشتر درموردشون تحقیق می‌کنم.

باید از شر دوتا هیولای دیگه خلاص بشم.

گاززز، گاززز...

+«تخصص به حد نصاب رسید: مهارت [ نیش سمی سطح7] به [نیش سمی سطح8 ]رسید.»

اوووو پسر، روز مون داره سمی تر و سمی تر میشه!!!

اگر سطح10 آخرین سطح این مهارت باشه، پس سطح8 باید حسابی خطرناک باشه!

فکر کنم الان حتی هیولاهایی که به سم مقاومت نشون میدن هم از سم من آسیب ببینن!

این پیشرفت حتی از گرفتن لقب قبلی هم جذاب تره...

خیلی خب. حالا که کار این سه تا هیولا رو ساختم، اون‌ها رو به زیر سایه یک سنگ بزرگ می‌کشونم.

اووف... با این جدول وضعیت ضعیف و مهارت‌ها افتضاحم، سخته که هر سه تا هیولا رو با هم بکشم... بهتره یکی یکی حرکتشون بدم.

هی! من یکبار این اشتباه رو کردم، مگه نه؟!

یادم میاد یکبار هر سه تاشون رو باهم بلند کردم و بعدش به خاطر کمر دردم کلی پشیمون شدم!

خب حالا هرچی.تصمیم گرفتم همینطور که دارم می‌خورم، یکم مهارت سم ترکیبیم رو امتحان کنم.

تنها مشکل اینه که نمیدونم چطور اون رو فعال کنم؛ پس تنها راهی که داریم اینه که آزمون و خطا کنم.

روی مهارت تمرکز می‌کنم... اگر دهنی برای حرف زدن داشتم، اسمش رو به زبون می‌آوردم...!

مثل اینکه یک اتفاقاتی داره میوفته!

درست مثل مهارت ارزیابی، نوشته‌ها و توضیحات مهترت توی ذهنم نمیایان میشه:

+«منوی سم ترکیبی» «سم ضعیف» «سم عنکبوت سطح8».

هی، این جدیده!

خب اگر توضیحات داره، پس می‌تونم مهارت ارزیابیم رو روی اون اجرا کنم:

+«منوی سم ترکیبی: به کاربر امکان ساخت سم‌های مختلف رو می‌‌دهد.»

+«سم ضعیف: یک سم بسیار ضعیف.»

+«سم عنکبوت سطح8: یک سمی کشنده که عنکبوتیان ترشح می‌کنند. سطح8 یک سم بیار قوی است.»

هممم... سم عنکبوت، سمی هست که همون اول هم می‌تونستم درست کنم.

پس با داشتن سم ترکیبی سطح1، فقط می‌تونم سم ضعیف درست کنم؟!

برای امتحان کردن سم ضعیف، اون رو انتخاب می‌کنم.

یک گوی مایع توی هوا ظاهر میشه‌ و جلوی من روی زمین می‌‌افته و یک چاله درست می‌کنه.

ای بابا؛ یعنی برای استفاده ازش حتما باید ظرفی_چیزی داشته باشم؟

همین طوری از روی کنجکاوی چاله رو ارزیابی می‌کنم.

+یک چاله از سم ضعیف.

آره، مثل اینکه اطلاعات دیگه ای نداره.

خب، پس مهترت سم ترکیبی این قابلیت رو بهم می‌ده که بدون نیاز به هیچ مواد و وسایلی، سم تولید کنم.

اگر هنوز یک انسان بودم این مهارت به دردم می‌خورد؛ ولی حالا...

خب البته بسته به اینکه چطور ازش استفاده کنم، ممکنه به کارم بیاد.

هممم، به نظر من تولید سم اون هم بدون هیچ هزینه ای خیلی جالبه!

چی؟! یک دیقه صبر کنم ببینم...

ذخیره جادوم یکم کم شد.

پس انگاری اون قدرها هم بدون هزینه نیست.

آه، الان کلی سوال توی ذهنم دارم.

اگر سطح این مهارت بالا بره، انواع مختلف سم‌هایی که می‌تونم درست کنم هم بیشتر میشه... ولی من فقط از سم عنکبوتیم استفاده می‌کنم و استفاده خاصی برای سم ضعیف ندارم!

مهم نیست؛ مطمعنم می‌تونم یک استفاده ای برای اون پیدا کنم.

هرچی باشه، از اون مهارت‌های جادویی غیر قابل استفاده بهتره!

کتاب‌های تصادفی