فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه عنکبوتم، خب که چی؟!

قسمت: 9

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

«بخش مقدمه»

مشخصه که خدا از عنکبوت‌ها خوشش نمیاد!

می‌دونین چیه؟ تازه فهمیدم که چقدر بد شانسم.

البته راستش قضیه خیلی پیچیده‌تر از بدشانس بودنه. زندگی من به عنوان یه عنکبوت انقدر فراز و نشیب‌های دیوونه‌واری داشته که باعث شده به این نتیجه برسم که خدا از عنکبوت‌ها متنفره!

آخه به نظرتون هر کس دیگه‌ای اگه یه‌دفعه‌ای چشم‌هاش رو باز می‌کرد و می‌دید که بدون هیچ دلیل موجهی به یه هیولای هشت‌پا تبدیل شده، عقلش رو از دست نمی‌داد؟!

تازه جای تولدم رو هم اضافه کنم؛ «هزارتوی عظیم اِلروئی»، بزرگ‌ترین هزارتوی موجود در این دنیا...!

بزرگ‌ترین دخمه‌ی هیولاها...!

همه موجودات و هیولاهای اینجا قدرتمند‌ن.

این مکان به معنای واقعی کلمه، «بخور تاخورده نشی» هستش!

من تا مدتی مشکل خاصی نداشتم و تونسته بودم با مهارت‌های عنکبوتی جدیدم یه لونه جمع‌و‌جور برای خودم درست کنم؛ ولی بعدش سرو‌کله یه مشت آدم پیدا شد که خونه‌م رو به آتیش کشیدن.

بعد از اون، توی هزارتو سرگردون شدم و اتفاقی سر از طبقه زیرین درآوردم. این قسمت از هزارتو پر از هیولاهای گردن کلفته! هیولاهایی خیلی قوی‌تر از طبقه‌ای که ازش اومدم.

توی این طبقه بود که یه هیولای مضحک به اسم اژدهای زمینی بهم حمله کرد. به زور تونستم از اون مهلکه فرار کنم.

بعد از اون، داخل قسمتی از هزارتو شدم که پر شده بود از هیولاهایی که می‌تونستن توی یه جنگ رو در رو به راحتی دخلم رو بیارن؛ بدون اینکه حتی قطره‌ای عرق بریزن!

و بعدش... ارتش میمون‌ها!

یه گروه از میمون‌ها جوری بهم حمله‌ور شدن که انگار من دشمن قسم خورده‌شون بودم!

هنوز هم که هنوزه، دلیل حمله اون‌ها رو متوجه نشدم.

هر کدوم از اون‌ها به صورت تکی ضعیف‌تر از هیولاهای دیگه اون طبقه بودن؛ ولی با این حال، در مقایسه با من، یه حریف سرسخت به حساب می‌اومدن.

صدها میمون همزمان بهم هجوم آوردن. پیش خودم می‌گفتم: «این یه شوخیه، مگه نه؟!»

تموم اون مدت داشتم برای زندگیم می‌جنگیدم.

اگه حتی یکی از ضدحمله‌هام شکست می‌خورد، الان اینجا نبودم تا داستانش رو تعریف کنم!

جداً باید یه جایزه‌ای چیزی برای زنده موندن از اون کشتارگاه به من بدن!

آفرین به خودم!

واقعا از نهایت تواناییم استفاده کردم.

حال،ا بعد از این همه ماجرا، واقعا این حق من نیست!

نمی‌دونم خدایی وجود داره یا نه، ولی اگه هست، من یه گلایه ازش دارم: «به نظرت این یکمی زیاده‌روی نیست؟!»

رو‌به‌روی من، یه دریایی از ماگما در حال جوشیدنه...!

قبل از اینکه به اینجا برسیم، بیاین یکم زمان رو به عقب برگردونیم...

بعد از اینکه از شر میمون‌ها خلاص شدم، متوجه تغییر جزئی شدم: «اینجا داره گرم‌تر می‌شه!»

اولش فکر می‌کردم به خاطر فعالیت‌هایی که داشتم بدنم گرم شده، ولی انگار موضوع این نبود.

صبر کن ببینم، یعنی عنکبوت‌ها هم عرق می‌کنن؟!

ولش کن، الان وقت این جور فکرها نیست... سوال اصلی اینه که چی باعث همچین تغییری تو دما شده.

این تغییر به نظر خطرناک نمیاد؛ اطرافم هم چیزی به جز جنازه میمون‌های هیولایی نمی‌بینم.

به نظر نمیاد که قرار باشه یه اژدهای آتشین از جایی ظاهر بشه!

پس چرا اینجا انقدر گرمه؟

همین موقع، با یه نگاه به اطرافم متوجه چیزی شدم.

یه راه که به سمت بالا می‌ره.

آره، درست شنیدین! بالا می‌ره!

بعد سقوطم به طبقه زیرین و گذروندن این همه وقت توی این طبقه، بالاخره یه راهی پیدا شد که به سمت بالا می‌ره!

این فقط می‌تونه یه معنی داشته باشه؛ بالاخره قراره به طبقه میانی برگردم.

یوه... و! بالاخره این شانس رو پیدا کردم که از این منطقه خطرناک خارج بشم!

با شادی، شروع به بالا رفتن از سربالایی کردم. وقتی به بالاترین نقطه راه رسیدم، اونجا بود که یه منظره قرمز رنگ جلوی چشم‌هام ظاهر شد...

و حالا به زمان حال برمی‌گردیم...

چ... ی؟!

اینجا دیگه چه خبره؟!

متوجه نمی‌شم.

نه، نه، نه، نباید اینطور می‌شد!

چرا اینجا گدازه ریخته؟!

آخه ماگما چطور می‌تونه اینجا وجود داشته باشه؟

خب... از اونجایی که این هزارتو یه دخمه عمیق زیر زمینه، پس وجود گدازه هم ممکنه...

ولی با این حال، بی... خیا... ل! اینجا انقدری داغه که جونم داره کم می‌شه!

دمای اینجا یکم زیاد‌ نیست، بلکه خی... لی زیاده! در حد سوزوندن!

ه... م، پشتم انگاری احساس گرمای بیش‌تری می‌کنه...

چ... ی؟ تاری که از پشتم بیرون میاد آتیش گرفته!

خاموشش کن! خاموشش کن! حداقل تارو قطع کن!

هو... ف! نزدیک بود؛ چیزی نمونده بود پشتم کباب شه!

قبول دارم تقصیر خودمه که یادم رفته بود تار درست کردم، ولی این واقعا نامردیه که تارهای ابریشمیم اینجوری آتیش بگیرن!

اینطور نیست که کل این منطقه زیر ماگما فرو رفته باشه؛ قسمت‌هایی هم هستن که مثل جزیره‌های کوچیک از مواد مذاب بیرون اومدن؛ ولی چطوری می‌تونم توی جایی که از همون دم در ورودیش آتش بیرون می‌زنه، راه خودم رو پیدا کنم؟!

یکی لطفا یه لیوان نوشیدنی خنک برام بیاره!

هان؟! انگار اون دور دور‌ها یه هیولایی رو می‌بینم.

شکلش مثل اسب آبیه، با این تفاوت که دست و پا داره و داره توی این ماگما شنا می‌کنه!

آ... ا! خیلی خب! عجیبه، ولی خیلی خب!

یکم می‌ترسم به طرفش نگاه کنم، ولی برای ارزیابی اطلاعاتش چاره دیگه ندارم.

+«گانِراش اِلروئی لول7: وضعیت نیمه خوانا.»

+وضعیت پایه:

جان: 167/167 (سبز) ذخیره جادو: 158/145 (آبی)

استقامت: 155/155 (زرد) 165/156 (قرمز)

+«مهارت‌ها ناخوانا می‌باشند.»

تونستم با همون نگاه اول وضعیتش رو بخونم؛ چقدر خوش شانسم!

ه... م، جدول وضعیت قوی نداره ولی مطمئناً از من قوی‌تره.

بهتره یکم بیش‌تر درموردش بدونم:

+«گانِراش اِلروئی: نوعی وایوِرن ضعیف که در هزارتوی بزرگ اِلروئی در طبقه میانی زندگی می‌کند. آنان، هم توانایی استفاده از آتش را دارند و هم، توسط آتش محافظت می‌شوند.»

+«طبقه میانی هزارتوی بزرگ اِلروئی: منطقه‌ای در بین دو طبقه بالایی و پایینی. این منطقه پر شده از آتش سوزان و هیولاهایی که به آتش مقاومت دارند.»

خیلی خب، دیگه داری شورش رو در میاری!

اصلا باور نمی‌کنم! یعنی کل طبقه میانی این شکلیه؟!

و من مجبورم برای رسیدن به طبقه بالایی، از اینجا رد بشم؟!

آخه محض رضای خدا چطور می‌تونم اینکار رو بکنم!

یه طبقه که فقط بودن در اون داره بدنم رو می‌سوزونه، با رودخونه‌ها و چاله‌هایی از ماگما که به محض افتادن به داخلشون، به خاکستر تبدیل می‌شم...!

از اون گذشته، اگه هیولاهای اینجا به آتیش مقاوم هستن، یعنی خودشون هم می‌تونن درستش کنن؟!

مگه، تنها ضعف تارهای عنکبوتیم رو نمی‌دونین؟ مطمئنم که می‌دونین، چون همین الان یکیشون از پشتم آتیش گرفت!

حالا باید چیکار کنم؟!

بدون تارهام مثل انیمه بدون زیرنویس می‌مونم!

در این حد بدون تارهام بی‌مصرفم.

اصلا فکر نکنین که دارم اغراق می‌کنم؛ تارهام تنها دلیلی هستن که تونستم تا به اینجا خودم رو برسونم.

بدون تارهام نمی‌تونم تور درست کنم، نمی‌تونم هیولاها رو توی تله بندازم، نمی‌تونم... نمی‌تونم هیچ کاری بکنم!

اوه، مثل اینکه وقتی توی فکر و خیال بودم، اسب دریایی متوجه من شده؛ چون همین الان به چشم‌های هم خیره شدیم...!

خب حداقل خوبیش اینه که حسابی ازش فاصله دارم... صبر کن ببینم، چی؟!

همین الان یه نفس عمیق کشید و چیزی به طرفم پرت کرد!

توپ آتشین...!

وا... ی! باید این رو جاخالی بدم، وگرنه تنها چیزی که ازم می‌مونه یه مشت خاکستره.

آ... ه، داری شوخی می‌کنی! آخه چطور یه توپ آتشین می‌تونه اینطوری توی هوا حرکت کنه؟! واقعا دوست دارم فیزیک پشت قضیه رو بدونم!

بعد از اون اژدهای زمینی، توپ آتشین، دومین نماد داستان‌های فانتزیه که تا حالا باهاش برخورد داشتم!

البته این در مقایسه با حملات اژدها چیزی نیست.

ولی آخه این واقعا نامردیه! چطور این اسب دریایی می‌تونه از وسط این دریای ماگما همچین حمله‌ی دور دستی رو داشته باشه؟!

دومین توپ آتشین بهم پرتاب می‌شه، ولی این یکی رو هم مثل اولی به خوبی جاخالی می‌دم.

درسته که می‌تونم از سر راه این حمله‌ها کنار برم، ولی با این حال این اصلا خوب نیست!

آخه تنها حمله دور دستی که من دارم، پرتاب تارهای ابریشمیمه!

فقط برای اینکه کاری کرده باشم، یکم تار درست می‌کنم و مثل تور به طرفش پرت می‌کنم...

آ... ه، مطمئنم این کار نمی‌کنه، ولی بهتر از هیچ کاری نکردنه.

متاسفانه درست تو آسمون، قبل از اینکه به چیزی برخورد کنه، آتیش می‌گیره و از بین می‌ره.

همین حین، اسب دریایی سومین توپ آتشینش رو هم پرتاب می‌کنه.

این رو هم جاخالی دادم؛ با اینکه تا حالا هیچ چیزی بهم برخورد نکرده، ولی جونم به خاطر این همه گرما داره کم‌تر و کم‌تر می‌شه...

اَ... ه، از این حرف متنفرم ولی انگار فرار بهترین گزینه ممکنه.

به سرعت پشتم رو به اسب دریایی می‌کنم و از همون راهی که بالا اومدم برمی‌گردم.

انقدر به حرکت ادامه می‌دم تا اینکه دوباره به جنازه میمون‌ها می‌رسم.

هو... ف، حالا دیگه جونم به خاطر اون همه گرما کم نمی‌شه!

من مهارت افزایش جون خودکار دارم، پس یه استراحت کوچولو کافیه تا دوباره سرپا بشم.

ولی این عجب وضعیتِ مسخره‌ایه!

با توجه به عددهای جدول وضعیتی اون، من برنده احتمالی بودم!

درسته که عددهای مهارت‌های پایه‌ایش ازم بیش‌تره، ولی من هیولاهای خیلی قوی‌تر از اون رو هم شکست دادم.

ولی این بار وضعیت فرق می‌کنه؛ من حتی دست یا پا یا تارم بهش نمی‌رسه!

باید اعتراف کنم توی دردسر افتادم.

تا حالا تونستم هیولاهای قوی‌تر و بزرگ‌تر رو توی تارهام گیر بندازم و شکار کنم؛ ولی هیچ وقت، مشکلی با محیط زندگی اطرافشون نداشتم!

این دشمن جدید می‌تونه هر روش شکاری ‌که تاحالا داشتم رو زیر سوال ببره!

همه این‌ها به کنار، تارم، قوی‌ترین سلاح من، اصلا توی این طبقه کاربردی نیست.

من اینطوری فکر می‌کنم یا واقعا توی دردسر افتادم؟!

برای رسیدن به طبقه بالایی، باید این طبقه میانی رو پشت سر بذارم... باید این طبقه رو فتح کنم!

ولی فکر نکنم بتونم این کارو بکنم!

یعنی بهتره به دنبال راه دیگه‌ای بگردم؟

تنها راه دیگه‌ای که می‌شناسم، اون پرتگاه پر شده از زنبوره.

از اون گذشته، برگشتن به اونجا یعنی برگشتن پیش اژدهای زمینی!

نه، خیلی ممنون! عمرا پیش اون برنمی‌گردم!

خب، یعنی الان باید دنبال راه دیگه‌ای به بالا باشم؟ اصلا شکاف دیگه‌ای وجود داره؟

مطمئناً راه‌های دیگه‌ای هم وجود دارن.

اونطور که یادم میاد، موقعی که توی طبقه بالایی مشغول شکار زنبور بودم، چشمم به یکی دیگه از این شکاف‌های مرتبط بین دو طبقه افتاد. پس راه‌های دیگه‌ای هم هست ولی به احتمال زیاد اون‌ها هم با زنبورهای هیولایی پر شدن.

الان کدوم گزینه بهتره؛ گذشتن از طبقه میانی و گدازه‌های سوزان یا پیدا کردن یه میانبر و دور زدن این طبقه که امکان داره اصلا به جایی ختم نشه؟!

چیکار باید بکنم...

به نظم الان بهترین گزینه اینه که به جای فرار از این طبقه‌ها، تمرکزم رو روی تکامل پیدا کردن بذارم.

بعد از جنگم با ارتش میمون‌ها تونستم کلی امتیاز تجربی به دست بیارم؛ انقدری که برای انجام دومین تکاملم کافی هستن.

کامل کردن روند تکامل نیاز به از هوش رفتن و دوباره به هوش اومدن داره. انجام این کار توی طبقه پایینی که پر شده از هیولاهای خطرناک، تقریباً شبیه به خودکشیه. ولی این باعث نمی‌شه من دست از این کار بکشم!

کمی نگرانم، که نکنه امتیازهای تجربیم هدر رفته باشن! آخه با اینکه اون همه هیولا رو کشتم، ولی لولم از ۱۰ بالاتر نرفته!

اینکه نتونستم امتیاز مهارتی کافی برای پیدا کردن لول کسب کنم یه چیزه، اینکه تموم امتیازهای مهارتیم به خاطر یه قانون احمقانه که فقط در صورت تکامل پیدا کردن بهم اجازه بالا بردن لول رو می‌ده، یه چیزه دیگه‌ست!

تو شرایط معمولی، اگه این یه بازی کامپیوتری بود، خیلی ساده با زدن یه دکمه و تکامل پیدا کردن به جواب می‌رسیدم؛ ولی الان جونم به این کار بسته‌ست!

اصلا دلم نمی‌خواد برای پیدا کردن جواب این سوال بمیرم.

به هر حال، من دو گزینه برای تکامل پیدا کردن دارم: «تاراتکت» و «تاراتکت سمی کوچک».

ه... م، یعنی کدوم رو بهتره انتخاب کنم؟

از اونجایی که، صفت کوچیک از گزینه «تاراتکت» حذف شده، شاید به این معنیه که اندازه‌م بزرگ‌تر می‌شه!

یادمه اولین باری که تکامل پیدا کردم، یکی از گزینه‌های روبه‌روم تبدیل شدن از «تاراتکت کوچک ضعیف» به «تاراتکت ضعیف» بود. پس می‌شه به این نتیجه رسید که الان منظور این گزینه بزرگ‌تر کردنِ منه.

الان اینجا مشکل، گزینه «تاراتکت سمی کوچک» هستش.

چون یه صفت سمی توی این گزینه هست، پس یعنی با انتخاب اون، سم‌هام قوی‌تر می‌شن، درسته؟!

اوه پسر، همچین مواقعی واقعا دلم می‌خواد گزینه ارزیابی ریشه داشتم...

چی...؟! مهارت ارزیابی!

همینطور که به جدول وضعیتم نگاه می‌کنم، متوجه چیز جدیدی می‌شم.

ته لیست مهارت‌هام، کلمه تکامل درحال درخشیدنه!

این دیگه چیه؟!

با استفاده از مهارت ارزیابیم، سعی می‌کنم جزئیات این کلمه رو بررسی کنم...

+«تکامل‌های در دسترس: تاراتکت یا تاراتکت سمی کوچک.»

عا... لی شد!

ای... ول! حالا که این کلمه‌ها درحال درخشیدنن، یعنی می‌تونم توضیحاتشون رو بخونم!

حالا می‌تونم ریشه‌ای رو که قراره بهش تبدیل بشم رو بیش‌تر متوجه بشم.

خیلی خب، برو که رفتیم...

+«تاراتکت: شکل بالغ عنکبوت تاراتکت می‌باشد که نوعی عنکبوت گوشت‌خوار است.»

+«تاراتکت کوچک سمی: نوع بالغ و جوان عنکبوت تاراتکت که بسیار کم‌یاب بوده و دارای سم‌های مهلک می‌باشد.»

من تصمیمم رو گرفتم؛ باید تبدیل به عنکبوت سمی بشم!

آخه خودتون توضیحاتش رو ببینین... نوشته کم‌یاب!

آخه کی به جای مدل کم‌یاب می‌ره یه مدل معمولی رو انتخاب می‌کنه؟!

حالا که اطلاعاتی رو که می‌خواستم رو دارم، شروع به ساختن یه لونه ساده عنکبوتی دیگه می‌کنم.

وقت تکامل پیدا کردنه! پس شب بخیر!

و صبح بخیر!

ه... م، مثل اینکه توی خواب اتفاق بدی برام نیفتاد.

یه نگاه اجمالی به دور و اطراف لونه می‌ندازم.

تموم چیزی که می‌تونم ببینم، جنازه میمون‌هاست؛ هیچ هیولای دیگه‌ای دیده نمی‌شه.

خوبه.

حالا که همه چیز خوب به نظر میاد، بیاین یه نگاهی به جدول وضعیت جدیدم بندازیم...

+«تاراتاکت سمی کوچک لول۱.»

وضعیت:

جان: ۵۶/۵۶ (سبز(۲بیشتر)) ذخیره جادو: ۵۶/۱ (آبی(۲بیشتر))

استقامت: ۵۶/۵۶ (زرد(۲بیشتر)) ۵۶/۱ (قرمز(۲بیشتر))

متوسط حمله: ۳۸ (۲بیشتر) متوسط مقاومتها: ۲۷ (۱بیشتر)

متوسط دفاع: ۳۸ (۲بیشتر) متوسط سرعت: ۵۳۷ (۲۱بیشتر)

متوسط جادوها: ۲۷ (۱بیشتر)

مهارتها:

[افزایش جان خودکار_سطح۳] [حملات سمی_سطح۹](جدید)

[کنترل تار_سطح۸] [پرتاب_سطح۳]

[ارزیابی محیط_سطح۸] [ردیابی_سطح۴]

[جادوی سایهها_سطح۲] [جادوی سم_سطح۲]

[افزایش میدان دید_سطح۲] [مقاومت در برابر سم_سطح۷]

[مقاومت در برابر اسید_سطح۴] [مقاومت در برابر گندیدن_سطح۳]

[کاهش درد_سطح۵] [قدرت هرکول_سطح۱]

[جادوی حرام_سطح۲] [[n%I=w

[سم ترکیبی_سطح۳] [تار عنکبوتی_سطح۸]

[تمرکز_سطح۲] [برخورد_سطح۱]

[پنهان شدن_سطح۶] [جادوی کافر_سطح۲]

[پرخوری_سطح۴] [دید در شب_سطح۱۰]

[مقاومت در برابر خشک شدن_سطح۳]

[مقاومت در برابر ترس_سطح۶]

[تنومندی_سطح۱] [جاخالی دادن_سطح۲]

[مقاومت در برابر سنگ شدن_سطح۲]

[از بین بردن درد] [کاهش درد_سطح۶]

[پلنگ (اِسکاندا خدای جنگ)_سطح۳]

[تاربراّن_سطح۴] [زندگی_سطح۲]

[مقاومت در برابر بیهوشی_سطح۲]

انبوه جادو_سطح۲]

[مقاومت در برابر کفر_سطح۲]

[جادوی سمی_سطح۲]

امتیازهای مهارتی: ۲۰۰

اوه، جلوی بعضی از اونها کلمه «بیشتر» ظاهر شده!

تازه، الان جدول داره امتیازهای مهارتیم رو هم نشون میده؛ فکر کنم این برای اینه که مهارت ارزیابیم دوباره ۱ لول بالاتر رفته.

فکر کنم این نوشتههای «بیشتر» داره مهارتهام رو با لول قبلی مقایسه میکنه.

خیلی خوبه! جدول وضعیتم قویتر شده! البته فقط یکم...

راستش انتظار داشتم شمار مهارتهام خیلی بیشتر از اینی که هست باشه؛ هرچی نباشه من الان یه گونه کمیاب محسوب میشم...!

مثل اینکه سرعتم مثل همیشه به طرز خندهداری بالاست!

میدونی چیه، اونقدرها هم برام مهم نیست که مهارتهای پایهایم زیادتر نشدن، چون من الان مهارتهای جدید به دست آوردم!

هم به خاطر جنگم با میمونها و هم به خاطر این تکامل، من الان چندتا مهارت جدید دارم.

مثل اینکه مهارت «نیش سمیم» به «حملات سمی» تبدیل شده!

درسته که به کمک مهارت ارزیابی میتونم خیلی سریع تغییرات جدولم رو بفهمم، ولی هنوز خیلی چیزها برام گنگه.

اوه پسر، این قضیه تکامل پیدا کردن حسابی استقامتم رو کم کرده؛ بهتره شروع کنم چندتا از این میمونها رو نوش جان کنم...

همینطور که غذا میخورم، نوار استقامتم رو هم چک میکنم.

یادمه دفعه قبل که تکامل پیدا کردم، فقط استقامتم خیلی کم شد؛ ولی الان هم استقامت و هم مقدار ذخیره جادوم تقریبا صفر شدن!

حالا که دارم بیشتر و بیشتر از مهارتهای سم ترکیبی و کنترل تارهام که جادو مصرف میکنن استفاده میکنم، باید بیشتر حواسم رو جمع مقدار ذخیره جادوم کنم.

وای، واقعا توی نبرد با میمونها، این مهارت سم ترکیبی خیلی به دردم خورد! بار اول که این مهارت رو به دست آوردم، طرز استفادهش برام عجیب بود؛ ولی حالا که روش کار دستم اومده میبینم که چه مهارت به درد بخوریه! احتمالا از این به بعد خیلی بیشتر ازش استفاده میکنم...

حالا که حرف مهارت سم ترکیبی شد، از وقتی ارتقای سطح پیدا کرده، مقدار قدرت و ماندگاری سمها رو هم نشون میده. پس از حالا به بعد میتونم تنظیمشون کنم!

حالا اگه بخوام کاری کنم که دشمنم برای طولانی مدت از اثرات سمم رنج ببره، میتونم با افزایش ماندگاری سم این کارو کنم؛ یا اگه بخوام حریفم درجا کشته بشه، میتونم مقدار قدرت سمم رو زیاد کنم...

خلاصه که الان خیلی راحتتر میتونم وضعیت و ترکیبات سمهای تولیدیم رو کنترل کنم.

ولی مانعی که هنوز هست اینه که میزان توانایی من در تغییر دادن این سمها به اندازه لول این مهارت بستگی داره.

الان که داشتم ماندگاری و قدرت سمهام رو بررسی میکردم، اندازه اونها بیشتر از ۹ نمیشد.

اوه پسر، این سم عنکبوت من چقدر قویه!

حالا که حرف از سم شد، بزار مهارت «حملات سمی» رو بررسی کنم.

حالا که این جای نیش سمی رو گرفته، پس باید از زیر مجموعههای همون باشه:

+«حملات سمی: در صورت حمله به دشمن، میتوان به حملات، سم اضافه کرد.»

چی؟! تموم توضیحاتش همینه؟!

ه... م، صبر کن ببینم؛ اگه اینطور باشه که من فکر میکنم، این مهارت فوقالعاده میتونه باشه!

یعنی از الان به بعد هر حمله من یه مقدار آسیب سمی هم وارد میکنه؟!

این مهارت خیلی خفنیه! باید به محض اینکه استقامتم دوباره زیاد شد امتحانش کنم.

اَ... ه، ولی تارهام توی طبقه میانی میسوزن؛ پس نمیتونم اونجا امتحانش کنم! ن.... ه، یه مهارت عالی دارم که اصلا به وردم نمیخوره؟!

آه، خیلی خب، بیاین به این موضوع فعلا فکر نکنیم.

خیلی خب، آخرین مهارتی که مربوط به سم هستش، مهارت «جادوی سمیه».

مطمئنم که به احتمال زیاد نمیتونم ازش استفاده کنم، ولی خب مثل اینکه ۲ لول از این مهارت رو دارم.

این مهارت بهم این اجازه رو میده که یه گوی از سم رو شلیک کنم.

این یه حمله از راه دوره، درسته؟!

توی طبقه میانی، اون اسب دریایی همهش بهم توپ آتشین پرتاب میکرد. ه... م، برای شکست دادنش یا باید اون رو از ماگما بیرون بکشم و یا باید از راه دور بهش حمله کنم.

با توجه به امکاناتی که در حال حاضر دارم، بیرون کشیدن اون از مواد مذاب غیر ممکنه!

حالا هم که تارهام اونجا کار نمیکنن، تنها چیزی که میتونم پرتاب کنم سنگه! اون هم اگه سنگی اونجا هنوز ذوب نشده باشه!

حالا که حمله از راه دور تنها گزینه موجوده، حتی با اینکه مهارت پرتاب رو دارم، به خاطر این جدول وضعیت ضعیفم عمرا بتونم یه خراش روی بدن اون هیولا بندازم!

خیلی خب، مثل اینکه باید روی پرتابهام و حملات از راه دورم حساب باز کنم.

به نظر من به جای اینکه توی طبقه زیرین به دنبال راه خروجی که ممکنه اصلا وجود نداشته باشه باشم و توجه هیولاهای قوی مثل اژدهای زمینی رو جلب کنم، بهتره که برای همین طبقه میانی یه راه حل پیدا کنم.

پس تصمیم گرفته شد، من از وسط طبقه میانی عبور میکنم!

درسته که ضدحملههام مقابل اسب دریایی بی نتیجه بوده، ولی غرورم بهم اجازه عقبنشینی نمیده.

قراره حسابی اون رو از کارش پشیمون کنم!

ولی قبلش باید مدتی رو همینجا بمونم و نقشه‌هام رو بررسی کنم...

باید یه راهی برای جلوگیری از آسیب دیدن از آتیشها و گرمای طبقه میانی پیدا کنم.

بعدش باید یه حمله از راه دور مناسب پیدا کنم.

وقتی این دو مشکل رو حل کنم، فتح طبقه میانی مثل آب خوردن میشه...!

که به نام اسب آبی هم شناخته میشود، شبیه به اسب آبی با دستها و پاهای رشد کرده است. او نوعی نژاد ضعیف از وایرم بوده که بیشتر وقت خود را درحال شنا کردن در ماگما به دنبال غذا میگذراند. به طور کلی، آنان با هیولاهای طبقه میانی به طور فیزیکی برخورد کرده و حمله میکنند؛ اما ترجیح میدهند با مهاجمهایی که از طبقههای دیگر وارد میشوند از دور دست با حملات از راه دور مقابله کنند. به دلیل سطح پایین قدرت ذهنی، آنان پس از تمام شدن ذخیره جادویشان، به صورت فیزیکی با حریفها درگیر میشوند. آنان به بیپروا بودن معروفاند، اما اگر متوجه شوند دشمنشان از آنان خیلی قویتر است، دست به عقبنشینی میزنند. درجه خطر این جانور D میباشد.

«بخش۱»

گروه قهرمانان

(جولیوس)

به راهنمایی آقای گویِف، راهنمامون، به راهمون تو هزارتوی اِلروئی ادامه میدیم.

این بار دلیل سفرمون، گزارشی هست که درباره نوعی عنکبوت تاراتکت با ریشه‌ای جدید به دستمون رسیده.

ماموریت ما اینه که اون رو از بین ببریم...

-: «یانا، میشه لطفا دستم رو ول کنی؟!»

یانا: «نه به هیچ وجه! خودت میدونی من چقدر از حشرات بیزارم!»

درست میگه؛ اون از حشرهها متنفره! برای همین هم هر دفعه که به سراغ شکار یه هیولای حشرهمانند میریم، دقیقا همین واکنش رو نشون میده!

هزارتوی بزرگ اِلروئی خونه خیلی از چنین هیولاهایی هست؛ از اون گذشته، یانا از تاریکی هم میترسه...!

اینجا جاییه که اون اصلا دوست نداره باشه.

یانا یه مهارت فوقالعاده تو جادوی نور و جادوهای درمانی داره، ولی الان اون در وضعیتی نیست که بتونه ازشون استفاده کنه.

هایریس: «دیدی! برای همینه که بهت گفتم بهتره باهامون نیای! حالا همینطوری اسباب دست مایی!»

یانا: «هی هایریس، منم بهت گفتم که مجبورم بیام! به عنوان یه قدیس، من باید همیشه کنار قهرمانها باشم... این خواست خداست! تو باشی از درخواست خدا سرپیچی میکنی؟!»

هایریس جوری به یانا نگاه میکنه که انگار حرفهای یه دیوانه رو داره میشنوه! برای چند لحظه سرش رو تکون میده و سپر بزرگ توی دستش رو این دست و اون دست میکنه.

هایریس دوست زمان بچگی منه.

اون دومین پسر «دوک کوآرتو» از سرزمین مادری من، پادشاهی آنالیِت، هست.

هایریس یه نجیبزادهست، ولی به عنوان پسر دوم دوک، در حالی که من یه شاهزادهم، دومین پسر پادشاه و دومین وارث تخت پادشاهی...

به خاطر همین درجه و مقامهایی که هر دو داریم، طبیعی بود که همدیگه رو بشناسیم و به دوستهای همدیگه تبدیل بشیم.

با اینکه اون نجیبزادهست، ولی تکنیکهای دفاعی اون دومی نداره! برای همین حتی بعد از اینکه من لقب قهرمان رو گرفتم، اون به عنوان یه جنگجو کنارم موند.

اون دوست من و همرزم منه، با اینکه بعضی وقتها تیکههای سنگینی میندازه...!

یسکِن: «عصبانی نشو خانم کوچولو. مطمئن باش تو تنها کسی توی این گروه نیستی که از حشرات میترسه؛ ولی چیزی که ازش مطمئنم، من و هاکین با همچین محیطهایی کنار میایم.»

هاکین: «میدونی چیه رئیس... به خاطر این طرز تفکرت سرزنشت نمیکنم؛ ولی این رو بدون که من هم زیاد اهل چنین جاهای ترسناکی نیستم!»

یِسکن و هاکین یه نگاه متعجبانه رو باهم رد و بدل میکنن.

یسکِن: «چی، حتما داری شوخی میکنی؟!»

هاکین: «نه جدی میگم... من همیشه توی دزدی از بقیه استاد بودم؛ میتونم بوی یه معاملهی کلاهبرداری رو از یه کیلومتری حس کنم، ولی اصلا دلِ خوشی از غارها و جاهای تاریک ندارم!»

هاکین قبلا یه دزد بوده که بعد از دستگیر شدن، به عنوان یه برده کار میکرده، تا اینکه یِسکن اون رو آزاد میکنه.

با اینکه هاکین دزد بوده، ولی همیشه طبق یه قانون عمل میکرده: «از پولدار بدزد و به فقیر بده.»

از نظر سبک مبارزه، هاکین ضعیفترین عضو گروه ماست؛ اما به دلیل اینکه قبلا یه دزد بوده، مهارتها و دانشهایی که از زیر پوست شهر به دست آورده اون رو یه عضو ارزشمند برای گروه ما میکنه.

سرپرست هاکین، یسکن، قبلا یه ماجراجو و فردی ثروتمند بود.

اون مسنترین فرد گروهه و میزان تجربیات فراوونش، اون رو به برادر بزرگتر گروه تبدیل کرده.

من یه قهرمان، یانا یه قدیس، هایریس یه شوالیه سپر به دست، هاکین یه دزد سابق و یسکن یه ماجراجوی سابق.

با اضافه شدن ششمین فرد گروه، گویِف، راهنمای گروه، همه ما آماده شکار بودیم.

هزارتوی بزرگ اِلروئی خونه خیلی از هیولاهای دردسرسازه، ولی بزرگترین چالش اون، اندازه بزرگ این هزارتوئه.

گفته شده ماجراجوهایی که بدون یه راهنمای کارکشته به داخل این هزارتو میان، هیچوقت راه برگشت رو پیدا نمیکنن؛ حتی اگه با خودشون نقشه برده باشن...

گویِف: «خیلی خب بچهها، آماده باشین؛ یه هیولا پیش رومونه!»

راهنمامون یه اخطار رو فریاد میزنه.

همهمون حرفهای خالهزنک رو کنار میذاریم و آماده نبرد میشیم.

یه هیولا به شکل گوزن با شاخهایی به تیزی شمشیر، جلو روی ما ظاهر میشه.

گویِف: «یه مواجیتز اِلروئی به سطح خطر C! حواستون به شاخها و شعلههایی که پرتاب میکنه باشه...»

آقای گویِف تو یه لحظه این اطلاعات رو فریاد میزنه.

شاخهاش جداً که تیز به نظر میان... تازه، از آتیش هم میتونه استفاده کنه؟!

در کل هشت تا از این نوع هیولا روبهروی ما هستن.

نوک شاخ هرکدومشون یه شعله در حال سوختنه...

با شاخهای آتشین، همه گوزنها به کنار همدیگه آرایش حمله گرفته و به سمت ما هجوم میارن.

من و یانا با جادوی نور، آرایش اونها رو قبل از اینکه بهمون برسن به هم میزنیم.

جادوی یانا، بدن دوتای اونها رو پاره میکنه و درجا میکشه.

جادوی من هم چهارتای اونها رو از پا درمیاره.

یِسکن یکی رو با یه داس زنجیری زمینگیر میکنه و هاکین با پرتاب چاقویی، وسط پیشونیش کارش رو میسازه.

گوزن آخری به سمت هایریس میره؛ هایریس از سرعت خود گوزن برعلیهش استفاده میکنه و با سپرش اون رو سمت دیوار پرت میکنه. همینطور که هیولا گیج و مبهوته، هایریس با یه ضربه شمشیر سرش رو از تنش جدا میکنه.

گویِف: «فوقالعاده بود! مثل اینکه یه گروه از هیولاهای رده c هم هیچ شانسی مقابل قهرمان و گروهش ندارن!»

گویِف به نظر واقعا هیجانزده میاد!

گویِف: «حدس میزدم که مهارت شما با شمشیر بی نظیر باشه، آقای قهرمان، ولی نمیدونستم توی جادو هم همچین شگردی داشته باشی!»

یسکِن: «آقای گویِف، شاید جولیوس به اعجوبه شمشیرزنی معروف باشه، ولی رلستش رو بخوای اونقدرها هم توی این کار مهارت نداره!»

هایریس: «درسته! اگه تکنیکهای من رو با اون مقایسه کنین، مهارت من تو شمشیرزنی خیلی بیشتر از اونه، اما به خاطر اینکه جولیوس یه جدول وضعیتی قوی داره، برای همین اگه کار ما به رقابت کشیده بشه، مطمئنا اون برنده میشه.»

ای بابا، مثل اینکه یِسکن و هایریس از تیکه انداختن دریغ نمیکنن!

اونها دروغ نمیگن، ولی ای کاش به این راحتی چنین اطلاعاتی رو به هر کسی نمیگفتن.

هرچی باشه، من یه شهرتی دارم که باید نگهش دارم.

هایریس: «اون هر کاری میکنه تا برادر و خواهرش به چشم خاری بهش نگاه نکنن!»

هایریس جوری این حرف رو میزنه که انگار داره ذهنم رو میخونه.

توی چنین موقعیتهایی، داشتن یه دوست دوران بچگی میتونه واقعا روی اعصاب باشه!

یانا: «هرچی باشه، تو توی مهارتهای جادویی خیلی بهتر هستی، مگه نه جولیوس؟»

-: «آره فکر کنم. شاید به این خاطره که استادی که جادو رو بهم یاد داده خودش یه جادوگر بوده. اون استاد واقعا محشر بود!»

اون واقعا محشر بود، نه فقط توی جادو...

(حرفهای مترجم: جولیوس گلوش پیش استادش گیر کرده!)

با اینکه مدتی رو با استادم گذروندم، ولی نتونستم چیز زیادی در موردش بفهمم.

از اونجایی که اون اهل کشور دیگهای بود، به دلایل سیاسی نتونستیم برای مدت زیادی کنار هم بمونیم؛ البته به عنوان معلم و دانشآموز!

گویِف: «آها... ن، برای همینه که دانشت از جادو اینقدر قویه!»

یانا: «دقیقا؛ با اینکه جولیوس یه قهرمانه و من قدیس، ولی با این حال مهارتهای اون توی جادو خیلی قویتر از منه. به همین خاطر ازش خواستم تا اونجایی که ممکنه از جادوش استفاده نکنه، چون اونطوری، بودن من توی این گروه بیمعنی میشه!»

هایریس: «جولیوس، خودت خوب میدونی که نیازی نیست به حرفهای این دختره نادون گوش کنی، مگه نه؟!»

یانا: «آهای، تو کی رو داری نادون صدا میکنی؟!»

این که میبینم هایریس و یانا اینطور کمدی باهم جروبحث میکنن، لبخند رو روی لبهام میاره...

همین حین، یِسکِن و هاکین درحال قصابی کردن بدن گوزنها هستن.

یسکن: «آقای گویِف، چیز با ارزشی غیر از گوشت و شاخ میشه از این گوزنها جدا کرد؟»

گویف: «خیلی خوب میشد اگه میتونستیم کل بدنشون رو با خودمون ببریم، چون پوست و قسمتهای دیگه بدنشون هم با ارزشن... ولی اونطوری سرعتمون خیلی کم میشه؛ پس همین قسمتهایی که برداشتین کافیه. راستی، از اون شاخها میتونین چاقوهای فوقالعادهای درست کنین!»

هاکین: «اوه نگاه کن! اینها خیلی از چاقوهای معمولی سبکترن... شرط میبندم از اینها چاقوهای پرتابی عالی میتونم درست کنم!»

دانش یه ماجراجوی سابق و یه دزد کاردرست... این دوتا همیشه من رو به خودشون جلب میکنن؛ غیر ممکنه که این دو نفر جسد یه هیولا رو ببینن و نخوان اون رو به پول تبدیل کنن!

مردار و اجساد هیولاها همیشه یه گنجینه به حساب میان. البته اگه بدونی چطور قسمتهای مختلف رو خارج و به چه کسی تحویل بدی...

همه اینها میتونن برات زره، سلاح و هر چیز روزمره دیگه رو تامین کنن... حتی غذا!

-: «من واقعا عذر میخوام آقای گویِف! متاسفانه گروه ما وقتی به حال خودشون باشن همینطوری رفتار میکنن...!»

با تشکر از مهارت حساس بودنم به صدا، میتونم زمزمه عذرخواهی هاکین رو بشنوم.

گویف: «نه نه، اصلا مهم نیست! اتفاقاً همه توی این گروه خیلی دوستانه رفتار میکنن. همه اینها باعث میشه کار من راحتتر بشه.»

یسکن: «خیلی خوشحالم این رو میشنوم. مردم همیشه به ما به چشم اعضای گروه قهرمانا نگاه میکنن، ولی توی موقعیتهایی مثل این، ما بالاخره میتونیم خودمون باشیم و اونطور که دوست داریم رفتار کنیم، میدونین که چی میگم؟ به جز رئیس، بقیه اعضا یه مشت جوون و تازه وارد هستیم که عاشق این رفتارها و گفتوگوهای بچگانهایم...!»

گویف: «متوجهم. به خاطر کلی داستان و شهرتی که از ایشون شنیدم، فکر کنم تقصیر خودم باشه که همه شخصیتهاتون رو برای خودم افسانهای جلوه داده بودم؛ البته مطمئن باشین این از احترامی که براتون قائلم چیزی کم نمیکنه!»

هاکین: «ولی خب بیشتر مردم چنین تصوری رو از جولیوس دارن و جولیوس هم مجبوره طبق استاندارها و تصورات اونها عمل کنه. از اونجایی که حتی برادر کوچیک خودش به اون به چشم مهمترین آدم دنیا نگاه میکنه و آرزوشه که روزی مثل اون بشه، برای همین هم جولیوس حتی تو خونه خودش پیش خانوادهش هم راحت نیست...!»

صدای هاکین یه تن عجیبی به خودش گرفته...

همه ما مهارت حساس بودن به صدا رو داریم... یعنی همه ما این طرز صدای هاکین رو شنیدیم.

هاکین هم مطمئناً این کار رو از عمد کرده.

یعنی میخواد منظوری برسونه؟ یعنی میخواد بگه که بهتره من یکم این قضیه قهرمان بودن رو کنار بذارم و آروم بگیرم؟

نمیدونم از نگرانیش ممنون باشم یا اینکه بهم بر بخوره!

گویف: «خیلی خب، به حرکت ادامه بدیم؟»

آقای گویِف قسمتهای جدا کردهی هیولاها رو برداشته و شروع به راه رفتن میکنه.

-: «آقای گویِف، چند روز طول میکشه تا به مقصدمون برسیم؟»

هزارتوی اِلروئی فوقالعاده عظیمه! رفتن به هر قسمتش میتونه چندین روز وقت ببره، البته اگه حملههای هر از گاهِ هیولاها رو در نظر نگیریم.

قبل از اینکه وارد اینجا بشیم بهم گفته شده بود این سفر چقدر زمان میبره، ولی این پایین جایی که روز و شب هیچ فرقی باهم ندارن، خیلی آسونه که گذر زمان رو فراموش کنی.

++«ه... م، بزار ببینم... تقریبا سه روز دیگه.»

_._«سه روزه دیگه... آ...ه!»

سه روز دیگه تا به پایان رسوندن ماموریت، البته اگه هدفمون توی این مدت شروع به حرکت و تغییر مکان نکنه! اگه این کارو بکنه، این سفر خیلی بیشتر از انتظارمون طول میکشه.

_«امیدوارم موقعیت خودش رو تغییر نده...»

گویف: «دقیقا؛ مخصوصا که آخرین جایی که اون دیده شده نزدیک طبقه میانی بوده. اگه به طبقه میانی فرار کنه، اصلا نمیتونیم اون رو دنبال کنیم... طبقه میانی، جای هیچ انسانی نیست و هیچ کسی هم نباید به اونجا وارد بشه؛ ولی از اونجایی که تاراتکتها به آتیش حساس هستن، این فکر احمقانه و خندهداریه که تصور کنیم اون به اون طبقه فرار میکنه.»

سرم رو به نشونه فهمیدن تکون میدم و به راهم ادامه میدم...

«بخش۲»

غرور و اکتشاف

تو رو خد...ا بذار از جادو استفاده کنم...!

الان دیگه اگه یه شیطانی چیزی بیاد سراغم و بگه «این قرارداد رو امضا کن تا به یه دختر جادوئی تبدیل بشی»، حتما این کار رو میکنم!

ولی خب بعدش باید از شرش خلاص شم!

راستش حالا که فکرش رو میکنم، اگه سر و کله همچین موجودی پیدا بشه، اول میکشمش و بعد ازش سوال میپرسم!

خیلی خب شوخی دیگه بسه. باید یه راهی برای داشتن حمله از راه دور پیدا کنم.

توانایی داشتن استفاده از جادو میتونه خیلی عالی باشه، ولی قبل از این، چندتایی مشکل وجود داره.

مشکل اول، دلیلی که من نمیتونم از جادو استفاده کنم؛ چون اصلا راه استفاده ازش رو نمیدونم!

مثل این میمونه که یه کامپیوتر خریدم ولی بلد نیستم که باید دکمه پاور رو بزنم تا روشن بشه! این جور دانش خیلی ابتدائیه...!

از اون گذشته، دارم کم کم به این نتیجه میرسم که برای روشن کردن جادو، باید مهارت مورد نیاز این کار رو داشته باشی.

اسم این مهارت [فهم جادو] هست.

درسته که ذخیره جادو مهارتهای جادویی مثل [جادوی سایهها] وجود دارن؛ پس با عقل جور در میاد که همچین مهارتی هم برای روشن کردن جادو، مورد نیاز باشه.

راستش دلیل دیگهای به ذهنم نمیرسه!

توی بررسی اطلاعاتی که صدای الهی بهم گفته، به یه مهارت دیگهای هم برخوردم که با فرضیات دیگه من جور در میاد.

اسم اون [تنظیم قدرت جادویی] هست.

مثل اینکه با این مهارت میتونم مقدار جادویی که از ذخیره جادوم استفاده میشه رو کنترل کنم.

پس اگه میخوام از جادو استفاده کنم، اول باید اون رو درک و بعد باید بتونم اون رو کنترل کنم.

به بیان دیگه، من به این دو مهارت احتیاج دارم.

مثل اینکه از اون اول تا حالا سعی داشتم بازی کامپیوتری بازی کنم که نه به برق وصل بوده و نه کنترل بازی داشته!

از اقبال خوب من، الان ۲۰۰ تا امتیاز مهارتی آماده خرج شدن دارم!

انگار خود خدا داره بهم میگه این دوتا مهارت رو باید بخرم...!

یه دقیقه صبر کن ببینم... به نظرتون از همون اول به دنیا اومدنم تا حالا خدا باهام مهربون بوده؟! تا حالا شده این همه سختی که تحمل کردم رو کم کنه؟! نه، اصلا و ابداً!

اصلا نمیتونین تصور کنین من چقدر بد شانسم... حتما یه قضیهای هست که هنوز متوجهش نشدم.

ه... م. ایندفعه میدونم میخوام چیکار کنم.

این یکی اسمش مهارت [شناسایی] هست.

مهارتی که از وقتی مهارت کنترل تار رو به دست آوردم، دارمش. از موقعی که اون مار گنده رو شکست دادم.

از اون موقع تا حالا، چون روی مخفی بودن و غافلگیر کردن شکارهام برای زنده موندن حساب میکردم، سعی میکردم از این مهارت برای شناسایی هیولاهای اطرافم استفاده کنم... ولی فایدهای نداشت.

مثل اینکه کاملا اشتباه میکردم... این مهارت نه تنها به درد نخور نیست، بلکه قویترین مهارت این دنیاست...!

+«مهارت شناسایی: ترکیبی از همه درکها و دیدگاههای سیستمیک این دنیا. به طور خلاصه: درک قدرت جادو، درک فیزیک بدن، درک مواد، درک و شناسایی موجودات اطراف، درک و شناسایی حرکات اطراف، درک و شناسایی گرمای اطراف، درک عکسالعمل، درک فضای اطراف.»

حالا قضیه داره جالب میشه...!

همه مهارتهای ادراکی توی یه مهارت جمع شدن.

و فقط ۱۰۰ امتیاز مهارتی نیاز داره.

تنها مشکلی که وجود داره اینه که در صورت فعال کردن این مهارت، همه این مفاهیم و ادراک همزمان با هم فعال میشن.

نمیشه توی این مهارت، فقط یکی از اونها رو جدا انتخاب کرد.

این حسیه که همه اینها با هم بهت وارد میکنن... یک حس سر درد وحشتناک!

انگار جمجمهم قراره بشکنه و مغزم قراره منفجر بشه!

حدس من اینه که مهارت شناسایی یه مهارت فوقالعاده سنگینه و به یه مغز سریع و قوی احتیاج داره تا همه اون اطلاعات رو بتونه به موقع پردازش کنه. از اون گذشته، برخلاف بقیه مهارتها، استفاده از این مهارت با لول پیدا کردن راحتتر نمیشه!

منظورم این نیست که نمیشه این مهارت رو ارتقای سطح داد؛ منظور من اینه که انقدر استفاده ازش سخت و طاقتفرسا هستش که نمیتونی به اندازه مورد نیاز ازش استفاده کنی تا بالاخره لول پیدا کنه!

وای از طرفی هم یه پوئن مثبت داره؛ اون هم اینه که چون کلی اطلاعات و مفاهیم رو همزمان پروسه و بررسی میکنه، پس مطمئناً زمان کمتری نسبت به مهارت [ارزیابی محیط] نیاز داره تا ارتقا پیدا کنه.

یادم میاد اولین بار وقتی اون رو به دست آوردم و استفادهش کردم؛ بعدش سر درد به سراغم اومد و با خودم گفتم که این دیگه چه کوفتیه؟! و دوباره امتحانش کردم.

بار سوم هم وقتی مهارت ارزیابیم این قابلیت رو پیدا کرد که یه جزئیاتی از مهارتهای دیگهم بده، اطلاعات مهارت شناسایی رو خوندم و بدون اینکه اون سردردها یادم باشه، دوباره ازش استفاده کردم...!

ولی توی همین سه بار استفاده، ۳ لول بالا رفت!

ای کاش بقیه مهارتهام هم مثل این یکی میتونستن ارتقا پیدا کنن...!

و بعد از اون، با هر بار ارتقای سطح مهارت شناسایی، استفاده ازش برام سختتر و سختتر شد.

برای همین دیگه توانایی استفاده از اون رو نداشتم. برای همین هم تصمیم گرفتم دیگه از این مهارت استفاده نکنم.

ولی یه مشکل بزرگی هست.

اگه بخوام از جادو استفاده کنم باید [درک قدرت جادو] رو داشته باشم که متاسفانه وصل شده به مهارت شناسایی.

قدرت و قدرت هرکول، استحکام و تنومندی، اینها نمونههایی از مهارتهایی هستن که به هم مربوطن.

مهارتهای پایهای قدرت و استحکام بدنی رو وقتی به دست آوردم که لقب [شکارچی هیولا] رو کسب کردم؛ بعد از اون مهارتهای قدرت هرکول و تنومندی رو از لقب [قصاب هیولاها] گرفتم.

این دو مهارت به میزان متوسط حمله و دفاعیم تاثیر دارن. هر وقت یکی از اون ها لول پیدا میکنه، ۱۰ برابر میزان اون افزایش لول به میزان متوسط حمله یا دفاعیم اضافه میشه؛ از اون گذشته، این دوتا، لول پیدا کردن من رو سریعتر هم کردن!

این دوتا مهارت، مدلهای پایینتر مهارت [پلنگ] هستن که البته این مهارت رو من از اول اومدنم به این دنیا داشتم!

حالا از اینها گذشته، چیزی که میخوام بگم اینه که هر وقت یه مهارت قویتر از مدل قبلیش رو به دست میارم، مهارت قدیمیتر از بین میره.

به همین خاطر، فکر میکنم اگه من الان با امتیازهای مهارتیم مهارت [درک قدرت جادو] رو بخرم، میزان امتیازهای اون تعلق میگیره به مهارت [شناسایی]، چون این مهارت قویتره!

این خودش به این معنیه که امکانش هست، بشه از درکها و دیدگاههای مختلف این مهارت به صورت جدا استفاده کرد...

اَ... ه! یعنی من اگه دوباره به سراغ مهارت شناسایی نَرَم و ازش استفاده نکنم، هیچوقت نمیتونم از جادو استفاده کنم؟!

ن... ه!

بعد از این همه وقت و این همه تلاش، قراره یه مهارت اعصاب خوردکن مانع استفاده من از جادو بشه؟!

یعنی کاری هست که بشه دربارهش کرد؟

ه... م، از اونجایی که ذهن من اونقدرها تو فرآیند اطلاعات و چالشهای ذهنی خوب نیست، کنجکاوم بدونم مهارتی هست که بتونه این مشکل رو برطرف کنه...؟

آهای، یه وقت فکر نکنین من کند ذهنی چیزی هستما!

این مهارت شناسایی زیادی قویه.

ولی من الان یه چیز جدید درباره مهارت ارزیابیم کشف کردم...

تا الان متوجه شدم که قابلیت نشون دادن تعداد امتیازهای مهارتیم رو پیدا کردم، ولی وقتی روی میزان امتیازهام تمرکز میکنم، یه لیست از مهارتهایی جلوم ظاهر میشه که میتونم با اون تعداد امتیاز، خریداری کنم!

اوه پسر، مهارت ارزیابی خیلی عالیه!

حالا دیگه نیازی نیست با آزمون و خطا کردن و اسم پرسیدن از صدای الهی، مهارتهای جدید رو کشف کنم.

و چون این مهارتهایی که نشون میده توی لیست جدول وضعیتی من هستن، میتونم روی هر کدوم تمرکز کنم و اطلاعات اونها رو هم بگیرم!

یعنی میتونم جزئیات یه مهارت رو قبل از اینکه بخرمش، بفهمم.

حالا دیگه اتفاقی یه مهارت به درد نخور رو نمیخرم... امیدوارم!

خیلی سریع، دنبال مهارتهایی میگردم که تو استفاده از مهارت شناسایی بهم کمک میکنن.

ولی چیزی نمیگذره که یه مهارت فوقالعاده خفن حواسم رو پرت میکنه.

اسم این مهارت انقدر جالبه که شروع به خوندن جزئیاتش میکنم.

این مهارت یه چیز خیلی عجیبیه...

+«غرور (امتیاز مورد نیاز ۱۰۰): به میزان n% نیاز است تا کاراکتر تبدیل به خدا شود. با داشتن این مهارت، میزان کسب امتیازهای مهارتی و امتیازهای تجربی به میزان بسیار زیادی سریعتر میشود. همچنین سرعت ارتقای بقیه مهارتها نیز بسیار بالا میرود. همچنین کاراکتر قابلیت گذر از سیستم W رو پیدا کرده و وارد قسمت MA میشود.»

نه توضیحاتش رو و نه دلیل اینکه این مهارت فقط ۱۰۰ امتیاز نیاز داره رو درک نمیکنم!

سعی میکنم کلمات و حروفهای بی معنی رو ارزیابی کنم، ولی هر دفعه یه پیام رو دریافت میکنم:

«ارزیابی ناموفق.»

تنها چیزی که متوجه شدم، این مهارت بهم اجازه دریافت سریعترِ امتیازهای مهارتی و تجربی رو میده و بقیه مهارتهام رو هم سریعتر ارتقا میده.

همین یه جمله کافیه تا یه نفر رو حسابی متعجب کنه!

«غرور» کلمهایه که توی هفت گناه کبیره خیلی شنیده میشه.

گفته شده این گناه، بدترینشونه... حتی ریشه بقیه گناهها در اونه.

وقتی این اسم توی یه بازی به کار برده میشه، معمولا اسم غول مرحله آخره یا اینکه اسم قویترین و نفرینشدهترین سلاح بازیه!

فقط از اسمش پیداست که نمیتونه مهارت خوبی باشه.

این حقیقت که نمیتونم هیچ مهارت دیگهای به جز این یکی که بتونه امتیازهای تجربی یا مهارتیم رو زیاد کنه رو پیدا کنم، فقط داره شکّم رو بیشتر میکنه.

اگه یه بازی کامپیوتری بود، صد در صد به جای یکی، چندتا از مهارتهای بازی چنین قابلیتی رو داشتن. ولی اینجا، مهارت غرور، تنها مهارته...

ه... م، به جای اینکه چندتا مهارت وجود داشته باشن که یکی از قابلیتهای مهارت غرور رو داشته باشن، همه این قابلیتهای خفن توی یه مهارت با اسمی عجیب جمع شده.

چیزی که مهارت شناسایی بهم یاد داده، اینه که قوی بودن یه مهارت، دلیل بر خوب بودن و به درد بخور بودنش نیست...

درسته که مهارت شناسایی نمیذاره از جادو استفاده کنم، ولی آسیبی هم بهم وارد نمیکنه؛ البته تا وقتی که فعالش نکنم!

ولی مهارتی که به طور مداوم، سرعت کسب امتیازهای مهارتی و تجربیم رو زیاد میکنه مطمئناً همیشگیه!

اگه این یه تله دیگه درست مثل مهارت شناسایی باشه چی؟! اگه این دفعه کنترلی روی روشن و خاموش کردنش نداشته باشم چی؟!

شک ندارم که همینطوره.

با این حال، قابلیتهایی که بهم اعطا میکنه خیلی وسوسهانگیزه.

با اینکه میدونم این مهارت احتمالا یه تلهست، ولی هنوز میخوام اون رو داشته باشم؛ مثل این میمونه که دارم با شیطان معامله میکنم!

توضیحات مهارت غرور یکجورهایی من رو یاد اون اطلاعات ناخوانای توی جدول مهارتیم میندازه.

مطمئناً یه ارتباط بین این دو تا هست.

هنوز هم که هنوزه نمیدونم n%I=W چیکار میکنه.

حداقل چیزی که میدونم اینه که تا حالا تاثیر منفی روی من نذاشته.

پس میشه این احتمال رو داد که چون این مهارت ناخوانا، با مهارت غرور، یه ربطی به هم دارن، پس مهارت غرور، اون تاثیر مخربی که من تصور میکنم رو نداره، درست میگم؟

ه... ی، بهتره انقدر سریع نتیجهگیری نکنم.

ته قلبم میدونم چیکار میخوام بکنم. راستش همون اول که چشمم بهش افتاد فهمیدم که میخوامش...!

یه حس عجیبی دارم؛ انگار یه چیزی داره مجبور به انتخابم میکنه.

چه خوب و چه بد، من میخوام اون رو داشته باشم.

انگار تصمیمش دست خودم نیست.

نمیدونم چرا، ولی «غرور» داره من رو سمت خودش میکشونه...

سرنوشت، بعضی وقتها خیلی مرموز کار میکنه، برای همین میخوام دلم رو به دریا بزنم.

خیلی خب، کافیه! همون اول که چشمم بهش افتاد، داشت داد میزد که: «من رو انتخاب کن!»

+«مقدار امتیازهای مهارتی موجود: ۲۰۰ میزان امتیازهای مورد نیاز برای کسب این مهارت:۱۰۰ آیا تمایل به ادامه فرآیند دارید؟»

بله!

+«مهارت «غرور» کسب شد؛ امتیازهای مهارتی باقی مانده: ۱۰۰»

خیلی خب، این هم از این. انجامش دادم!

+«تخصص به میزان مورد نیاز رسید: مهارت [کفر_سطح۲] به [کفر_سطح۴] رسید.»

اوه!

+«شرایط برای کسب لقب جدید مهیا شد. لقب [فرمانروای تکبر] کسب شد. مهارتهای [جادوی برزخ_سطح۱۰] و [هیدیس] به دنبال کسب لقب جدید، به دست آمدند.»

اوه پسر، چی شد که اینطوری شد؟!

آخه جداً این همه مهارت عجیب و ترسناک لازمه؟!

جادوی کفرم نه یک لول، بلکه دو لول زیاد شد!

تازه، یه لقب جدید عجیب هم گرفتم!

از همه اینها گذشته، جادوی برزخ یه جور جادوی فوقالعاده قوی به نظر میاد و تازه اون توی سطح ۱۰ هستش!

خیلی خب، بهتره اطلاعات جادوی برزخ و هیدیس رو ارزیابی کنم...

صبر کن ببینم، انگار اتفاقات عجیبی توی جدول وضعیتیم افتاده! مقدار جادو، متوسط قدرتهای جادویی و متوسط مقاومتهام، زیادتر از قبل شدن!

یعنی این یکی دیگه از اثرات این مهارته؟!

راستش رو بخواین خیلی هم ناراضی نیستم!

خیلی خب، وقته ارزیابی کردنه.

+«جادوی برزخ: قویترین شکل جادوی تاریک، با قابلیت دستکاری تاریکیها و قدرتهای برزخی. اثرات این جادو بسته به میزان لول این جادو دارد. لول۱: دروازهای به جهنم، لول۲: جهنمِ منکران، لول۳: جهنمِ شهوترانان، لول۴: جهنمِ پرخوران، لول۵: جهنمِ طمّاعان، لول۶: جهنمِ خشمرانها، لول۷: جهنمِ کافران، لول۸: جهنمِ خشونتطلبان، لول۹: جهنمِ مفسدان، لول۱۰: جهنم خیانتکاران»

+«هیدیس: احضار هیدیس.»

خیلی عجیبه، هرجور اسم خطرناکی اینجا پیدا میشه!

بعدش هم، چرا انقدر درباره جهنم حرف زده؟! میتونم چیزهایی درباره «احضار هیدیس» رو حدس بزنم، ولی بقیهشون دیگه چی هستن؟!

+«دروازه جهنم: دروازه ابتدایی.» «جهنمِ منکران: جهنمی برای منکران و ناباوران.» «جهنم شهوترانان: جهنمی برای کسانی که شهوت را میپرستند.» «جهنم پرخوران: جهنمی برای کسانی که شکوه را در خوردن میبینند.» «جهنم طماعان: جهنم کسانی که خود را وقف طمع میکنند.» «جهنم خشمرانها: جهنمی برای کسانی که فرمانبردار خشماند.» «جهنم کافران: جهنمی برای کسانی که کفر را ستون خود قرار میدهند.» «جهنم خشونتطلبان: جهنم کسانی که خواستار کشتاراند.» «جهنم مفسدان: جهنمی برای کسانی که فساد را ترویج میدهند.» «جهنم خیانتکاران: جهنم آنانی که خیانت در آنها ریشه کرده.»

این دیگه چجور ارزیابی اطلاعاتیه؟!

هیچکدوم از اینها ربطی به اثرات و کاربردهای این جادوها نداره! آخه کی اینها رو نوشته؟ واقعا دلم میخواد بدونم!

از روی کنجکاوی، سعی میکنم مهارت هیدیس رو فعال کنم، ولی هیچ اتفاقی نمیفته.

نمیدونم خوشحال باشم که چیزی احضار نشد یا ناراحت!

اوه پسر، احساس میکنم با این انتخابم یه کار وحشتناکی کردم!

این مهارت ترسناک چه عارضه جانبی وحشتناکی رو از من پنهون کرده؟!

درست از همون چیزی که میترسیدم... نمیتونم اون رو روشن یا خاموش کنم!

چیز عجیب دیگه، اینه که من به خاطر خرید یه مهارت، لقبی هم گرفتم که اصلا چیز سالمی به نظر نمیاد!

از همه اینها گذشته، خود مهارت «کفر» به اندازه کافی بد بوده، ولی حالا چند لول هم بهش اضافه شد...! توی خود توضیحات ارزیابی گفته شده بود که نباید این مهارت رو ارتقای سطح بدم!

من تا حالا مهارتهایی رو توی بازیهای کامپیوتری دیده بودم که اصلا نباید لولشون رو زیاد میکردم.

مثل مهارت «کارما» و چیزهای دیگه مثل اون.

چیزهایی که زیاد شدنشون باعث میشه مسیر داستان به سمت یه پایان بد بره یا این که مثلا مردم روستا ازت بترسن...

درسته که اینجا برای من هیچ داستانی برای ادامه، یا مردمی برای ملاقات نیست، ولی باز هم با این حال باید حواسم رو بیشتر جمع کنم.

حالا که فکرش رو میکنم، تنها مهارتهایی که صدای الهی بهم توضیحی نداده، یکی مهارت «کفر» و اون یکی «n%I=W» هستن.

«کفر» چیزیه که نباید زیادش کنم.

اگه همینطور به زیاد کردنش ادامه بدم، مطمئنم اتفاق بدی برام میفته.

شاید اگه این مهارت رو تا آخر بالا ببرم، خشم یه خدایی یا چیزی درجا من رو بکشه!

وا... ی! حتی فکر کردن بهش هم ترسناکه!

خـخیلی خب، فعلا جای نگرانی نیست.

فعلا اون توی لول۴ هستش و اینکه، دقیقا هم مطمئن نیستم با زیاد شدنش چه اتفاقی میافته و چه بلایی سرم میاره... که این خودش خیلی دلهره آوره...!

«کفر» و «غرور» فعلا هیچ چیزِ بدی از خودشون نشون ندادن...

ولی واقعاً تعجب نمیکنم اگه یه دفعه به خودم بیام و ببینم دستی نامرئی داره خفهم میکنه!

البته فکر نمیکنم به این زودیها هیچ اتفاقی برام بیفته.

خب، مثل اینکه فعلا کاری از دستم برنمیاد، پس بهتره ترس و اضطرابم رو برای بعد نگه دارم و انقدر وحشت نکنم.

خیلی خب، فکر کنم بهتر باشه بقیه امتیازهای مهارتیم رو خرج نکنم.

حالا که همچین جادوهای باحالی رو به دست آوردم، خیلی دوست دارم امتحانشون کنم، ولی تا وقتی که سر از قضیه مهارت شناسایی در نیارم راه به جایی نمیبرم.

از اون گذشته، به احتمال زیاد به مهارت تنظیم قدرت جادویی هم نیاز پیدا میکنم. پس مثل اینکه به دو مهارت نیاز دارم: یکی مهارت تنظیم قدرت جادویی و یکی هم مهارتی که قضیه مهارت شناسایی رو حل کنه.

حالا که فقط ۱۰۰ امتیاز برام باقی مونده، فقط میتونم یکی از این دوتا رو انتخاب کنم...

فکر کنم بهتر باشه صبر کنم تا دوباره ۲۰۰ تا امتیازم برگرده.

اوه پسر، چقدر اینجا ساکت شده!

معمولا صدای هیولاهای مختلفی به گوش میرسید، ولی حالا دریغ از یه صدای ساده.

شاید میمونها دلیلش هستن!

مطمئناً یه دسته از هیولاهای عصبانی، بقیه هیولاها رو فراری میدن؛ پس فکر کنم دلیلش همین نبرد اخیرمون باشه...

+«تخصص به میزان مورد نیاز رسید: مهارت [پیشبینی_سطح۱] کسب شد.»

هوم؟ یه مهارت جدید گرفتم؟!

بذار ببینم چیه...

+«پیشبینی: وقتی درحال پیشبینی و نتیجهگیری از یک موضوعی هستید، به مقدار لول این مهارت، بر مقدار تفکر کاراکتر اضافه میشود.»

خب، بدم نمیاد یه مهارت جدید داشته باشم، ولی اونقدرها هم به درد بخور به نظر نمیاد.

آخه اینجوری نیستش که بهم این قابلیت رو بده که درجا دلیل هر مسئلهای رو بفهمم!

فقط باعث این میشه که چرخدندههای داخل سرم سریعتر بچرخن... البته برای یه شرایط خاص!

یه دقیقه صبر کن ببینم؛ این یکی ازمهارتهایی بود که میتونستم با صرف ۱۰۰ امتیاز بخرمش!

آخه چرا ارزش این یکی مثل مهارت غروره؟! کمی عجیب نیست؟

خیلی خب حالا هرچی، مثل اینکه حتی یه هیولا هم این اطراف نیست.

هیچ خطری احساس نمیکنم، پس این یعنی این دور و اطراف هیچ هیولای خطرناکی نیست که بقیه موجودات رو فراری داده باشه.

اطراف رو حسابی نگاه میکنم... چیزی نمیبینم.

+«تخصص به میزان مورد نیاز رسید: مهارت [تیز بین_سطح۱] کسب شد.»

اوه، یه مهارت دیگه؟

بذار ببینم این چیه...

+«تیز بین: دقت دید را افزایش میدهد.»

هه، خیلی ممنون از توضیحاتت!

راستش خیلی به این مهارت احتیاج ندارم، آخه چشمهای عنکبوتیم همینجوریش هم قوین.

هوم؟ این یکی هم توی لیست ۱۰۰ امتیازیها بود!

مثل اینکه فقط کمی دقت کردن، چیزی بود که برای کسب این مهارت نیاز داشتم! اگه اینطوره، پس یعنی میتونم همین کار رو برای بقیه حواسم هم انجام بدم؟!

به امتحانش میارزه!

بذار ببینم، اول شنواییم...

یعنی گوش عنکبوتها چه شکلیه؟! به عنوان یه عنکبوت باید جواب اینجور سوالها رو بدونم، ولی نمیدونم!

+«تخصص به میزان مورد نیاز رسید: مهارت [تیز گوش_سطح۱] کسب شد.»

اوه اینجا رو ببین! کار کرد!

حالا بذار بقیه رو امتحان کنم...

+«تخصص به میزان مورد نیاز رسید: مهارتهای [ بویایی قوی_سطح۱] و [لامسه قوی_سطح۱] کسب شدند.»

فعلا چیزی برای خوردن ندارم، بعدا حس چشاییم رو امتحان میکنم.

اوه پسر، اصلا فکرش رو نمیکردم کسب مهارت انقدر راحت باشه!

راستش از اونجایی که همه حواس عنکبوتها همینجوریش هم قوی هستن، خیلی به اینجور مهارتها فکر نمیکردم.

ولی الان یه چیزی رو متوجه شدم؛ حدس میزنم کلید به دست آوردن یه مهارت، تمرکز کردن روی اون کاریه که میخوای توش مهارت پیدا کنی!

اگه اینطور نبود پس من نباید تا همین چند لحظه پیش این مهارتها رو کسب میکردم!

+«تخصص به میزان مورد نیاز رسید: مهارت [پیشبینی_سطح۱] به [پیشبینی_سطح۲] رسید.»

چقدر سریع! مگه همین الان سطح یکش رو کسب نکردم؟!

چطوری انقدر سریع ارتقا پیدا کرد؟!

راستش خیلی هم مهم نیست، چون حدس میزدم اینطور بشه.

+«تخصص به میزان مورد نیاز رسید: مهارت [تفکرات موازی_سطح۱] کسب شد.»

چی؟ یکی دیگه؟!

این یکی با بقیه فرق میکنه؛ فکر کنم این بتونه به قدرت ذهنیم کمک کنه.

+«تفکرات موازی: به کاربر اجازه فکر کردن، تحلیل و حل چند مسئله در یک زمان را میدهد.»

عالی شد! یعنی الان ذهنم قویتر شده؟!

چطور شد که این مهارت رو به دست آوردم؟

فکر نمیکنم تا چند لحظه پیش مشغول حل هیچ مسئلهای بوده باشم...

آهان فهمیدم! این کار کارِ دوست قدیمیم، مهارت ارزیابی محیطه!

این مهارت برای من همیشه روشنه؛ من همیشه مشغول بررسی جزئیات چیزی هستم...

اطلاعات این مهارت همیشه توی سرم جریان داره.

بیشتر وقتها این اطلاعات رو نادیده میگیرم و میذارم خودشون توی ذهنم بررسی بشن؛ پس اساساً من همیشه مشغول فکر کردن به چندتا چیز همزمان هستم!

دلیل دیگهای به ذهنم نمیرسه، پس فکر کنم همین جواب سوالم باشه.

ولی با این حال هنوز هم کمی عجیبه، مگه نه؟!

من دارم کلی مهارت رو همزمان به دست میارم!

خودتون هم حتما متوجه شدین، هیچوقت با این سرعت نمیتونستم مهارتی رو به دست بیارم!

راستش دلیلش رو خوب میدونم... غرور.

مهارتی که مقدار امتیازهای تخصصی رو برای کسب هرچه سریعتر مهارتها، زیاد میکنه...

آر... ه! خودِ خودشه!

عدد دقیق امتیازهای مهارتیم رو نمیدونم، ولی مطمئنم همین دلیلشه...

+«تخصص به میزان مورد نیاز رسید: مهارت [پیشبینی_سطح۱] به [پیشبینی_سطح۲] رسید.»

دیدین گفتم!

خب به هرحال، حالا یه مهارتی دارم که به قدرت ذهنیم کمک میکنه؛ پس بهتره مهارت شناسایی رو یه بار دیگه راه بندازم.

هوف... خیلی خب، برو که رفتیم.

شناسایی، فعّال!

آی... ی، خیلی درد داره! خاموش! خامو... ش!

+«تخصص به میزان مورد نیاز رسید: مهارت [تفکرات موازی_سطح۱] به [تفکرات موازی_سطح۲] و مهارت [شناسایی_سطح۴] به [شناسایی_سطح۵] رسید.»

آ... خ، سرم!

خیلی خب، خیلی خب، تا اونجایی که یادم میاد مهارت تفکرات موازیم توی سطح۱ بود.

طبق تجربیاتم، نباید از یک مهارت لول۱ انتظارات زیادی داشت...

سردردهای الانم هیچ فرقی با دفعههای قبل نداره.

تفکرات موازیم ارتقا پیدا کردن، ولی مهارت شناساییم هم همینطور.

ارتقای لول شناسایی نه تنها اصلا کمکی بهم نمیکنه، بلکه داره کارم رو سختتر هم میکنه!

با این کارش فقط حجم اطلاعات ورودی به ذهنم رو زیادتر و همه چیز رو بدتر میکنه!

اگه این دوتا مهارتهام همزمان بالا برن، مثل این میمونه که با یه قدم جلو رفتنم یه قدم به عقب هم بردارم!

از اون گذشته، مهارت شناساییم انقدر حساسه که با هر بار روشن و خاموش کردنش لولش زیاد میشه. پس انگار به جای یه قدم، سه قدم به عقب میرم!

حالا هم به خاطر این غرور، مهارت شناسایی سریعتر هم ارتقا پیدا میکنه...

جدا این مهارت شناسایی چه کوفتیه؟! حتی از هیولاهای دیگه بیشتر برام دردسر درست کرده! باورم نمیشه برای چنین مهارتی به هوشی قویتر از هوش من نیاز داره!

واقعاً کی فکرش رو میکرد که همه این مدت، دشمنی به قدرت اژدهای زمینی، همیشه پشت گردنم بوده!

فکر نکنم بتونم حریف این یکی بشم...

هوم، شاید بهتر باشه صبر کنم تا مهارت تفکرات موازیم قویتر بشه.

فعلا که احساس نمیکنم هوش رو خیلی زیادتر کرده باشه، پس بهتره با استفاده از مهارت ارزیابی، اون رو قویترش کنم.

به جای مهارت ارزیابی، از مهارت شناسایی هم برای قوی کردن اون میتونم استفاده کنم، ولی با هر بار استفاده از شناسایی، فقط کارم رو سختتر میکنم، بیخودی هم درد میکشم!

خیلی خب، پس نقشهمون میتونه جواب بده. اگه ذهنم قویتر بشه، میتونم از شناسایی استفاده کنم... البته شاید!

اوه پسر، وقتی که داشتم لیست مهارتها رو زیر و رو میکردم، فکر میکردم مهارت «تفکرات موازی» بهترین شانس من برای بهتر شدن توی استفاده از مهارت شناساییه...

هوم، بذار یه نگاه دیگه به لیست بندازم...

از اونجایی که حالا امتیازهای مهارتی کمتری دارم، تعداد مهارتهایی که توی لیسته کمتر شده.

ولی با این حال هنوز کلی اسم اینجا هست!

مثل اینکه میشه بیشتر مهارتها رو با صرف ۱۰۰ امتیاز خرید؛ مهارتهایی به غیر از اونهایی که به طور ناعادلانهای، فوقالعاده قوین!

هنوز نمیدونم چطور تونستم مهارت غرور که فوقالعاده قویه رو فقط با ۱۰۰ امتیاز بخرم!

خیلی خب، تا اونجایی که من میبینم، فقط دوتا مهارت هستن که به ذهنم کمک میکنن:

+«مهارت استفاده از اعداد: قدرت حسابان فرد را افزایش میدهد.»

+«حافظه: حافظه فرد قویتر میشود.»

فقط همین دوتا.

گزینههای زیادی ندارم... تازه فکر نکنم این مهارت «حافظه» به دردم بخوره.

اگه همینطوری که میگم باشه پس مهارت «استفاده از اعداد» بهترین گزینه منه.

یعنی با انتخاب این یکی، دیگه میتونم از شناسایی استفاده کنم؟!

هوم، هوم، هو... م! یادمه اولش فکر میکردم مهارت «تفکرات موازی» میتونه برگ برندهم باشه، ولی تا حالا که من رو به جایی نرسونده...!

«استفاده از اعداد» توی لولهای پایینش مطمئناً به درد نخوره!

یه دقیقه صبر کن ببینم... استفاده از اعداد همون ریاضی خودمونه؛ پس یعنی اگه همینطور توی ذهنم چندتا حساب ریاضی انجام بدم، این مهارت رو به رایگان میگیرم؟!

به امتحانش میارزه.

خیلی خب، بذار توانهای ۲ رو حساب کنیم...

۲، ۴، ۸، ۱۶، ۳۲، ۶۴...

...۸,۱۹۲، ۱۶,۳۸۴

خیلی خب، دیگه کم کم داره سخت میشه!

عدد بعدی چیه...؟ هوم.

+«تخصص به میزان مورد نیاز رسید: مهارت [استفاده از اعداد_سطح۱] کسب شد.»

هی! نقشم جواب داد!

یعنی یه بار دیگه امتحانش کنم؟!

مطمئنم با روشن کردنش چیزی جز درد نصیبم نمیشه، ولی خب اگه هیچ کاری نکنم هم به هیچ جایی نمیرسم...

هوف... برو که رفتیم...!

مهارت شناسایی، روشن!

آ... خ، آ... ی، هنوزم زیادی... ه! خاموش شو!

+«تخصص به میزان مورد نیاز رسید: مهارت [استفاده از اعداد_سطح۱] به [استفاده از اعداد_سطح۲] و مهارت [تفکرات موازی_سطح۲] به [تفکرات موازی_سطح۳] و مهارت [شناسایی_سطح۴] به [شناسایی_سطح۵] و قابلیت [مقاومت در برابر کفر_سطح۲] به [مقاومت در برابر کفر_سطح۳] رسید.»

آ... ه! دوباره سرم درد میکنه!

مثل اینکه قرار نیست این وضعیت بهتر بشه، مگه نه؟! اصلا از درد خوشم نمیاد...!

آ... خ، واقعاً که!

صبر کن ببینم، پس چرا مهارت کاهش دردم کاری نمیکنه؟!

تا حالا کلی تجربه نزدیک به مرگ داشتم و هر دفعه تونستم درد جراحاتم رو تحمل کنم، ولی این یکی یه چیز دیگهست!

حالا چرا «مقاومت در برابر کفر» بالا رفت؟!

آخه چرا؟ یعنی مهارت شناسایی با قدرت و انرژی منفی به ذهنم وصل میشه؟

ایرادی نداره اگه بگم این مهارت یه جور مهارت شیطانیه؟!

آخه خودتون ببینین، مقاومتم به کفر ارتقا پیدا کرد!

خیلی خب، بذار فکر کنم...

شاید این مهارت با فعال شدنش خودش رو یه راست به روح متصل میکنه!

اینکه مقاومتم ارتقا پیدا کرد نشون میده که این مهارت با ذهن من سر و کار نداره، بلکه با روحم ارتباط داره!

پس یعنی این سردرد در واقع سردرد تنها نیست و در واقع این روح منه که داره درد میگیره؟!

چقدر ترسناک!

یعنی اگه به این کارم ادامه بدم روحم آسیب میبینه؟! اصلا دلم نمیخواد یهویی فلج مغزی بشم!

+«تخصص به میزان مورد نیاز رسید: مهارت [پیشبینی_سطح۳] به [پیشبینی_سطح۴] رسید.»

خداروشکر ارتقای این مهارت براساس جوابهای درست نیست!

خیلی خب، چیز خاصی نیست، فقط مهارت پیشبینیه...!

هوم، با این تفاسیر اگه یه مهارتی رو انتخاب کنم که به روحم مربوط باشه، میتونه به استفاده از مهارت شناساییم کمک کنه؟!

ولی خب تا اونجایی که من میبینم هیچ مهارتی با این خصوصیات توی لیست نیست.

تنها چیزی که میبینم «مقاومت در برابر کفر» هستش.

یعنی فقط کافیه این مهارت رو ارتقا بدم؟

چطوری ارتقاش بدم؟

هوم، فایدهای نداره...

بهتره که به نقشه اولم بچسبم. تفکرات موازی رو ارتقا بدم و مهارت استفاده از اعداد رو بالا ببرم.

هرچی باشه، همین الان که از شناسایی استفاده کردم هر دوتا مهارت ارتقا پیدا کردن؛ همین نشون میده یه جورایی به مهارت شناسایی مربوط هستن. با این چیزهایی که از مهارت شناسایی فهمیدم، فعلا پشت خط قرمز میذارمش و ازش استفاده نمیکنم.

خیلی خب، حالا که یه نقشه برای مهارت شناسایی داریم، با گرمای طبقه میانی چیکار کنیم؟!

شاید اگه قابلیت مقاومت در برابر گرما داشته باشم کمی بهتر بشه.

اینطور نیست که فقط تارهام به آتیش حساس باشه، همه بدنم اینطوریه!

توی لیست چیزی به اسم مقاومت در برابر آتیش یا چیزی مثل اون نمیبینم.

یعنی این قابلیتیه که با امتیاز بیشتر از ۲۰۰ میشه گرفتش؟!

یادمه مقاومتهای دیگهای توی لیست بودن ولی هیچ کدومشون مربوط به آتیش نبود.

+«تخصص به میزان مورد نیاز رسید: مهارت [پیشبینی_سطح۴] به [پیشبینی_سطح۵] رسید.»

هی اینجا رو ببین! تو خیلی زود زیاد میشی!

مطمئنم همه اینها به خاطر اون غروره...

میدونم قرار نیست آسون باشه، ولی باید هرجوری که هست مقاومتم رو به آتیش بالا ببرم. بذار همزمان با ارتقای مهارت «افزایش جان خودکار» این کار رو انجام بدم...

پس، از این به بعد هر روز به اونجا میرم و وقتی هم که جونم کم شد، برمیگردم. اینطوری با یه تیر، دو نشون میزنم، احتمالا هم افزایش جان خودکارم بالا میره و هم به آتیش یا گرما مقاومت پیدا میکنم.

نمیدونم چقدر قراره این کار طول بکشه، ولی میدونم بالاخره به دستش میارم!

اگه دفاع و میزان افزایش جونم، انقدری ارتقا پیدا بکنن که بتونن آسیبهای جانبی اون ناحیه رو جبران کنن، دیگه مشکلی ندارم.

تا اون موقع، بهتره سر خودم رو با کارهای دیگه گرم کنم.

بهتره به تمرین دادن مهارتهای «تفکرات موازی» و «استفاده از اعداد» ادامه بدم.

حالا که دستم به لول دادن مهارتهام بند شده، بهتره مهارتهای پایهایم رو هم بالا ببرم!

کمی دقیقتر بگم، مهارتهای پلنگ(اسکاندا)، قدرت هرکول و تنومندی، هر سه با زیاد شدنشون، بقیه مهارتهای پایهای رو با خودشون بالا میبرن؛ بهتره تمرکزم رو روی اینها بذارم.

خیلی خب... میدونم اینطرف و اونطرف دویدن باعث زیاد شدن مهارت پلنگ میشه و از طرفی هم وزنه بلند کردن با دستها یا پاهام هم مهارت قدرت هرکول رو زیاد میکنه؛ ولی تنومندیم رو چجوری ارتقا بدم؟!

چون به دفاع ربط داره، فکر کنم باید حملات بقیه رو تحمل کنم تا قویتر بشه.

هوم، یعنی میتونم همزمان مهارت کنترل تارم رو تمرین کنم ولی به جای اینکه چیز دیگهای رو بزنم، خودم رو هدف ضربههام قرار بدم؟!

از درد متنفرم ولی فکر کنم چاره دیگهای نیست. حالا که قراره تا مدتی اینجا بمونم، بهتره به فکر شکار باشم.

به لطف مهارت پرخوریم، فعلا استقامتم کم نشده، ولی زیاد طول نمیکشه که گرسنگی به سراغم بیاد.

بهتره به اطراف یه نگاهی بندازم و جای مناسبی برای شکار پیدا کنم.

به نظرم خوب میاد اگه با تارهام چندتا تله بذارم. میتونم تارهای نامرئیم رو به کار ببرم تا تلههای بهتری بسازم. خیلی خب، حالا که یه ایده داریم بهتره انجامش بدیم... اگه هم یه هیولای قوی که میتونه از تارهام رد بشه، اتفاقی توی تله بیفته، من اون دور و اطراف نیستم که بهم حمله کنه!

خب، بهتره دست به کار بشم.

اول، مهارت افزایش جان. طبق نقشهای که چیدم باید به طبقه میانی برگردم. اوه پسر، چقدر هیجانانگیز!

هی! طبقه میانی، من اومدم!

دا... غه! دا... غ!

هرچقدر بهتون بگم کم گفتم! اگه یه دماسنج داشتم، مطمئنم تا حالا آب شده بود!

مثل اینکه هواشناسی اینجا هر روز بارون ماگما رو اینجوری پیشبینی کنه: «اینجا انقدر داغه که میکروفونم داره آب میشه؛ پس تا اون موقع، برمیگردیم به اِستِدیو...!»

گر... مه!

تا حالا که هیچ کدوم از مهارتهام تغییری نکرده؛ پس فکر کنم حالا حالاها اینجا مهمون باشم...!

مشکلی هم نیست، آخه کسی که دنبالم نذاشته...!

کتاب‌های تصادفی