فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه عنکبوتم، خب که چی؟!

قسمت: 16

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

بخش ۷

«سایه‌ای از خالق»

اوه! حالا که مقاومت در برابر کفرم به خنثی‌سازی کفر تبدیل شده، شاید الان دیگه استفاده از مهارت شناسایی سرم رو درد نیاره!

بعد از کلی خوندن و بررسی جزئیات مهارت‌ها، فهمیدم چیزی به اسم «حمله کفرآمیز» همهش داره باعث سردردهای شدیدم می‌شه.

هر دفعه‌ای که مهارت شناسایی رو فعال می‌کنم، بدون کنترلم، این حمله من رو هدف قرار می‌ده.

از اونجایی که هر حمله‌ای از صفت «کفر» استفاده کنه، در واقع روح رو مورد هدف قرار می‌ده؛ برای همین هم هست که مهارت‌های کاهش درد و خنثی‌سازی دردم کاری ازشون برنمیاد، چون که این درد فیزیکی نیست!

برای همین، حالا که قابلیت خنثی‌سازی کفر رو به دست آوردم، فکر کنم دیگه این مشکل استفاده از مهارت شناسایی هم حل بشه، مگه نه؟!

خب، حدس و گمان بسه... بهتره یه امتحانی بکنم!

هوف...! هو... ف! مهارت شناسایی روشن...!

ه... ا! این... این خیلی زیباست!

اصلا تا حالا اینطوری چشم‌هام باز نشده بودن! فکر کنم چون همه‌ش حواسم به درد کشیدن بوده، این صحنه رو از دست می‌دادم!

این دفعه حتی ذره‌ای درد حس نمی‌کنم! البته دروغ نگم، یکمی سرگیجه دارم ولی با تشکر از کاهش درد، اصلا انقدری نیست که بخواد حواسم رو پرت کنه.

فکر کنم این درد، درد استفاده زیاد از مغزمه! مثل اینکه کوهی از اطلاعات بهش وارد بشه...

«تخصص به میزان مورد نیاز رسید: مهارت [استفاده از اعداد_سطح۸] به [استفاده از اعداد_سطح۹] و مهارت [تفکرات موازی_سطح۶] به [تفکرات موازی_سطح۷] و مهارت [شناسایی_۸] به [شناسایی_۹] رسید.»

«کاربر یک مهارت جدید به دست‌ آورد: مهارت افزایش [افزایش میدان الهیت_سطح۱] کسب شد.»

اوه پسر، مثل اینکه یه مهارت جدید کسب کردم! بعداً یه نگاهی بهش می‌ندازم.

فعلا می‌خوام از این لحظه لذت ببرم.

بالاخره بعد از مدت‌ها تونستم از شناساییم استفاده کنم!

ولی باحال‌تر از اون، من الان به انبوهی از اطلاعات دسترسی دارم!

انگار دارم هرجور اطلاعات و جزئیات همه اجسامی که تو میدون دیدمه رو با هم به دست میارم.

جریان‌های جادو، مواد تشکیل‌دهنده اجسام، مسیر حرکت باد... همه و همه خودشون رو به من نشون می‌دن.

احساس می‌کنم چشم سومم باز شده...!

همه چیز اطرافم رو متوجه می‌شم.

حتی چیزهایی که تو حالت معمول ازشون سر درنمیارم، وقتی این مهارت فعال باشه درک می‌کنم.

با اینکه همه اطلاعات فقط مختص به این قسمت کوچیک اطرافمه، ولی انگار دارم به تار‌وپود وجود و حقیقت همه چیز نگاه می‌کنم...

اوه پسر، نمی‌دونم چرا، ولی انگار داره گریه‌م می‌گیره!

خیلی خب، بذار برای یه لحظه مهارت شناسایی رو خاموش کنم.

هو... ف، عجب چیزی بود! اصلا نمیدونم اون همه احساسات از کجا اومدن!

اگه بخوام حسم رو تشبیه کنم، مثل این بود که برای اولین‌ بار به رصدخونه بری و کهکشان راه شیری رو به چشم‌های خودت ببینی...!

فقط می‌تونم بگم زیبا بود!

آه! باز هم می‌خوام اون احساسات رو تجربه کنم...! ولی نه، بهتره به حرکت ادامه بدم.

خب، مثل اینکه شناسایی به لیست موفقیت‌هامون اضافه شد!

به‌نظرتون بهتره که همیشه روشن نگه‌ش دارم؟

هوم... راستش این مهارت انقدر عملکردش عالیه که فکر کنم توی میدان نبرد به کارم نیاد!

منظورم اینه که با فعال شدنش انقدر اطلاعات همزمان به ذهنم وارد و فرآیند می‌شه که به راحتی حواسم رو از دشمن پرت می‌کنه.

هوم... کسی چه می‌دونه... شاید بهش عادت کنم!

این مهارت هم مثل مهارت ارزیابیم می‌مونه؛ همون اوایل، بعد از اینکه از مهارت ارزیابی محیطم استفاده می‌کردم، یه حس مستی و گیجی بهم دست می‌داد؛ ولی حالا همین‌طور که می‌بینین، هیچ‌کدوم از اون حس‌ها دیگه وجود ندارن! مطمئنم اگه از مهارت شناساییم به اندازه کافی استفاده کنم، همه چیزش برام عادی و بدون مشکل می‌شه.

خب پس، با اینکه ممکنه اولش کمی خطرناک باشه، ولی شناسایی رو ۲۴ ساعته روشن نگه می‌دارم.

تازه با این کار، مهارت‌‌های دیگه‌م هم افزایش پیدا می‌کنن!

خیلی خب... شناسایی روشن!

وا... و، این فوق‌العادهست!

خیلی خب خیلی خب، الان وقت احساسی شدن نیست.

اولین قدم، بهتره مهارت‌های جدید رو بررسی کنم:

«تخصص به میزان مورد نیاز رسید: مهارت [تفکرات موازی_سطح۷] به [تفکرات موازی_سطح۸] و مهارت [افزایش میدان الهیت_سطح۱] به [افزایش میدان الهیت_سطح۲] رسید.»

هه هه هه... شاید هم باید اول مهلت ارتقا بهشون بدم!

حالا اصلا این مهارت جدیده چی هست؟!

توی توضیحات مهارت توقف‌ناپذیر، یه چیزهایی درباره قدرت‌های الهی گفته شده بود.

فکر کنم این مهارت‌های توقف‌ناپذیر و این مهارت جدید، هر دو رِنج قدرت‌های الهیم رو زیاد می‌کنن!

این یعنی میدان قدرتم الان همه اطرافم رو پر کرده؟!

خب، به هرحال بهتره که ارزیابیش کنم:

«افزایش میدان قدرت‌های الهی: اندازه میدان تاثیر قدرت‌های الهی را زیاد می‌کند.»

واقعاً که... خیلی ممنون از توضیحاتت!!

فکر کنم الان وقتشه که یکم با مهارت‌هام خودنمایی کنم...!

مهارت ارزیابی، ارزیابیِ دوبل انجام بده!

لطفا خجالت زده‌م نک... ن!

«افزایش میدان الهیت: میزان عمق روح موجودات زنده می‌باشد. روحی که شالوده همه زندگی موجودات زنده است؛ روحی که آخرین خط دفاعی موجودات زنده است.»

خب، فهمیدم که میزان الهیت، یه بخش مهمی از روح رو تشکیل می‌ده، ولی چه اتفاقی میفته وقتی گسترشش می‌دی؟!

هوم، هنوز کارایی این مهارت رو متوجه نمی‌شم.

اگه نظر من رو بخوای، هر چی بیش‌تر بهتر! ولی باز هم نمی‌دونم چه سودی بهم می‌رسونه...؟!

«تخصص به میزان مورد نیاز رسید: مهارت [استفاده از اعداد_سطح۹] به [استفاده از اعداد_سطح۱۰] رسید.»

«شرایط برای کسب مهارت جدید فراهم شده: مهارت [استفاده از اعداد_سطح۱۰] به مهارت [افزایش سرعت تفکر_سطح۱] ارتقا پیدا کرد.»

اوه پسر! ارتقای مهارت‌هام جداً که سرعت گرفتن!

اینجا رو... مهارت استفاده از اعدادم تا آخر ارتقا پیدا کرد!

حالا هم مهارت افزایش سرعت تفکر رو به دست آوردم...

به این می‌گن پیشرفت!

خیلی خب به هر حال، یادم میاد همون اوایل، مهارت شناسایی رو برای ردیابی دشمن‌ها گرفتم.

ولی به عنوان یه عنکبوت، مهارت ذاتی شناسایی خطرم به اندازه‌ای هست که هیچ نیازی به استفاده از مهارت شناساییم برای این کار ندارم!

البته این رو هم بگم که ترکیب این دوتا مهارت، هیچ شانسی رو به دشمن‌هام برای غافلگیر کردن من نمی‌ده!

هه، هیولاها دیگه تو خواب ببینن بتونن من رو گیر بندازن...!

خب این‌ها به کنار، امیدوار بودم مهارت شناسایی بهم قابلیت استفاده از جادو رو بهم بده.

اگه محاسباتم درست باشه، مهارت‌های شناسایی و تنظیم قدرت جادویی باید بهم این اجازه رو بدن که بالاخره از جادو استفاده کنم.

این یعنی من می‌تونم از مهارت‌های جادویی مثل جادوی برزخ و جادوی کافر که مدت‌هاست حسرت استفاده ازش رو می‌کشیدم بالاخره به کار ببرم!

ولی... ولی الان دیگه امتیاز مهارتی ندارم! لعنتی!

از اینکه مهارت توقف‌ناپذیر رو انتخاب کردم پشیمون نیستم، ولی با این حال خیلی اعصابم خورده که دیگه هیچ امتیازی ندارم.

ای بابا، تازه می‌خواستم مهارت چشم شیطان رو بگیرم...!

حالا چیکار کنم؟! من هر دوتاشون رو می‌خوام...!

می‌دونم این حرفم بچگانه‌ست، ولی کدومشون رو اول انتخاب کنم؟!

«تخصص به میزان مورد نیاز رسید: مهارت [شناسایی_سطح۹] به [شناسایی_سطح۱۰] و مهارت [تفکرات موازی_سطح۸] به [تفکرات موازی_سطح۹] رسید.»

حتماً داری شوخی می‌کنی...! شناساییم تا آخر ارتقا پیدا کرد؟!

چی؟! هیچ مهارت تکامل‌یافته‌ای ازش حاصل نشد؟! آ...! بیخیال...! بعد از این همه سختی کشیدن برای بالا بردنش...!

هی، فکر نکنین بی‌چشم‌ورو هستم، ولی راستش انتظار بیش‌تر از این‌ها رو داشتم!

اگه قرار نباشه به قدرتمندی یه اژدهای زمینی برسم، حداقل می‌خوام انقدری قوی بشم که به سلامت از دستش فرار کنم!

هنوز باورم نمی‌شه هیچ مهارت جدیدی بهم نداد...

«فی... ز فیز...»

«...»

این دیگه چی بود؟!

شاید دارم خیالاتی می‌شم...؟

خیلی خب، داشتم می‌گفتم؛ الان وقت ناله کردن و غر زدن نیست. باید روی قوی‌تر کردن خودم تمرکز کنم.

اگه بیش‌تر روی خودم کار کنم، شاید بتونم به درجه‌ای برسم که بتونم به راحتی از دست حریف‌های ناجور فرار کنم. پس هدف بعدی من اینه: تا جای ممکن خودم رو قدرتمند کنم!

اولین قدم، لول دادن خودمه!

از الان به بعد مکررراً به شکار هیولاها مشغول می‌شم.

قدم دوّم، ارتقای مهارت‌هامه.

فعلا به نظر میاد همین‌جوری با یه گشت‌‌وگذار ساده، دارم بعضی از مهارت‌هام رو بالا می‌برم! مهارت‌هایی مثل ارزیابی محیط، شناسایی، پیش‌گویی و شتاب ذهن.

همین الانش هم شناساییم رو تا آخر ارتقا دادم، ولی دلیل نمی‌شه کنار بذارمش، چون با استفاده از اون می‌تونم بقیه مهارت‌هام رو راحت‌تر ارتقا بدم!

پس فعلا شناساییم رو روشن نگه می‌دارم تا اینکه بقیه مهارت‌های مربوطه هم به آخرین سطح خودشون برسن.

بهتره که همزمان که شناساییم کار خودش رو می‌کنه، خودم روی بقیه مهارت‌هام کار کنم.

راحت‌ترین و دَمِ دست‌ترین مهارت‌هام که می‌تونم خیلی سریع زیادشون کنم، مهارت‌های حواس پنجگانه‌مه.

اگه همین‌طور که حرکت می‌کنم، یکم روی بوییدن یا شنواییم یا هر حس دیگه‌م تمرکز کنم، می‌تونم ارتقاشون بدم!

یه‌سری‌هاشون نزدیکن به لول ۱۰ برسن... بهتره از اون‌ها شروع کنم.

البته یه مهارت دیگه‌ای هم هست که قضیه‌ش فرق می‌کنه... نمی‌خوام همزمان با حرکت و گشت‌وگذارم، کمی از وقتم رو روی این یکی بذارم! می‌خوام یه جا ساکن بشم و همه تمرکز و حواسم رو روی ارتقای این مهارت بذارم.

صد البته دارم از مهارت «تنظیم قدرت جادو» صحبت می‌کنم!

همون‌طور که خودتون می‌دونین، من می‌تونم بدون اینکه نیازی به امتیاز مهارتی داشته باشم، با یکم تمرین و تمرکز، مهارتی رو که می‌خوام کسب کنم.

پس بهتره که امتیازهای مهارتیم رو برای مهارت چشم شیطان ذخیره کنم [چون نمی‌دونم چطور می‌تونم تمرینش کنم و توش تخصص پیدا کنم!] و وقت و انرژیم رو روی تمرین مهارت تنظیم قدرت جادو بذارم.

با تشکر از آقای شناسایی، الان درک بهتری از جادو دارم!

اگه به اندازه کافی روش تمرکز کنم، می‌تونم تو جریان جادو دست ببرم.

تا وقتی که بتونم با این قابلیت جدیدم کار کنم، در نهایت می‌تونم توش تخصص پیدا کنم، البته امیدوارم!

اگه این نقشه‌م کار کنه، می‌تونم بالاخره با جادو کار کنم.

همه این‌ها به کنار، باید حواسم به هدف اصلیم هم باشه... اینکه از این طبقه میانی خودم رو خلاص کنم و به طبقه بالایی برسم.

لول دادن خودم و ارتقای مهارت‌هام، همه و همه چیزهایی هستن که تو این راه انجام می‌دم!

پس نباید برای ارتقای مهارتی، خودم رو از حرکت نگه دارم.

هر کاری که قراره انجام بدم، باید توی راه باشه!

من قرار نیست توی این طبقه خودم رو جا بدم، فقط قراره از اینجا خودم رو خلاص کنم!

این موضوع رو نباید فراموش کنم...

«تخصص به میزان مورد نیاز رسید: مهارت [شتاب ذهن_سطح۳] به [شتاب ذهن_سطح۴] و مهارت [پیش‌گویی_سطح۳] به [پیش‌گویی_سطح۴] رسید.»

اوه پسر، اینجا رو ببین! با تشکر از «فرمانروای تکبّر»، حالا مهارت‌های ذهنیم خیلی سریع‌تر پیشرفت می‌کنن!

بهتره همین‌طور ادامه بدم...

هوم، حالا که لقب «فرمانروای توقف‌ناپذیر» رو هم دارم، مقاومت‌هام هم باید راحت‌تر ارتقا پیدا کنن؛ گرچه بیش‌تر مقاومت‌هام، قابلیت‌هایی هستن که همین‌طوری توی راه زیاد نمی‌شن!

از لحاظ تکنیکی، می‌تونم با آسیب‌زدن به خودم، مقاومت‌هام رو هم زیاد کنم، مثلا: مقاومت در برابر سموم مرگبار و سموم فلج‌کننده با حملات سم ترکیبی به خودم، مقاومت در برابر بردگی، کوبیدگی، فاسد شدن، نابودی و شوک [که مطمئنم وجود داره] با حملات تار‌های همه‌کارم به خودم!

البته این کار رو باید برای وقتی بذارم که یه جایی ساکن شدم...

توی طبقه میانی،جایی که سرعت بهبود پیدا کردنم کمه و جای امنی هم برای استراحت و لونه‌سازی نداره، جای این کار نیست!

خیلی دوست دارم قدرت‌های افزایش مهارت‌های پایه‌ایم رو هم زیاد کنم، ولی این‌ها رو هم باید برای وقتی بذارم که جایی ساکن شدم.

درسته که اون‌ها خودشون‌ با هر نبرد افزایش پیدا می‌کنن، ولی اگه بخوام زودتر ارتقاشون بدم باید یه تکونی به خودم و یه حرکتی به ماهیچه‌هام بدم، متوجه منظورم هستین؟!

دارم می‌گم اگه وقت و انرژی تمرین بدنی پیدا کردم، حتماً می‌خوام به قوی کردن فیزیک بدنم مشغول بشم.

فعلا برای الان بهتره که روی ارتقای همون پنج حواس اصلیم بپردازم.

مهارت افزایش میدان دیدم تو سطح ۹ هست؛ فقط یه لول دیگه احتیاج داره تا کامل بشه! پس با همین شروع می‌کنم...

از وقتی که توی طبقه میانی تکامل پیدا کردم، مدتی می‌گذره.

از اون موقع تا حالا، هر هیولایی رو که چشمم بهش افتاده، از صفحه روزگار محو کردم؛ واسه همین هم هست که لولم داره سر به فلک می‌کشه!

اصلا باورتون نمی‌شه با چه سرعتی مهارت‌هام و مهارت‌های پایه‌ایم دارن زیاد می‌شن!

توضیحات زوآ اِله وقتی می‌گفت «افزایش قابلیت‌های جنگی» اصلا شوخی نمی‌کرد!

به طور متوسط با هر ارتقای لولم، هر مهارت‌ پایه‌ایم به مقدار ۲۰تا زیاد می‌شه!

درسته که لقب‌های «فرمانروای تکبّر» و «فرمانروای توقف‌ناپذیر» رو تو اختیار دارم، ولی باز هم این مقدار افزایش مهارت‌هام خیلی تعجب‌آوره!

اگه همین‌طور به پیشرفتم ادامه بدم، ضعیف بودن جدول وضعیتم به یه خاطره تبدیل می‌شه!

به‌غیر از لول و مهارت‌های پایه‌ایم، بقیه مهارت‌هام هم همین پیشرفت رو تجربه می‌کنن!

با همه این‌ها، با اینکه سعی می‌کنم هر چیزی رو از دور با دقت بررسی کنم، ولی هنوز مهارت‌ افزایش میدان دیدم ارتقا پیدا نکرده هیچ، حتی ذره‌ای تکون هم نخورده!

مثل اینکه مهارت‌های سطح ۹ همه‌شون وقت می‌برن تا بالا برن...

ولی فکر نکنین بقیه مهارت‌هام مثل این یکی گیر کردن، توی ارتقای بقیه دارم می‌ترکونم!

اول از همه مهارت «سکوت» الان به سطح ۳ رسیده. مهارت‌ نینجا به پیش!

از اونجایی که مهارت‌های شتاب ذهن و پیش‌گوییم هردو به سطح ۵ رسیدن، طبیعتاً تواناییم تو جاخالی دادن هم خیلی بهتر شده.

حتی قابلیت مقاومتم به آتیش هم بالا رفته و به لول ۳ رسیده!

از لحاظ تئوری، مهارت توقف‌ناپذیرم باعث می‌شه راحت‌تر و سریع‌تر مقاومت‌هام رو کسب کنم، ولی این عنصر آتیش مثل اینکه نقطه ضعف منه و قراره ارتقای کامل مقاومت بهش کلی طول بکشه!

با این حال، هنوز نمی‌دونم چقدر به آتیش آسیب‌پذیرم؟!

به هر حال، از اونجایی که گونه من برای مشت خوردن ساخته نشده، کمی افزایش پیدا کردن مقدار مقاومت‌هام، تغییر مهم و چشم‌گیری تو دفاعم ایجاد نمی‌کنه...

به‌غیر از این‌ها، بهتره که بقیه مقاومت‌هام رو بهتر بشناسم؛ شاید نقطه ضعفی به‌غیر از آتیش هم داشته باشم!

آخرین مهارتی هم که ارتقا پیدا کرده، مهارت تفکرات موازیمه.

این یکی به لول ۱۰ رسیده و تکامل پیدا کرده. حالا شکل تکامل‌یافته‌ش اسمش هست «ذهن‌های موازی»!

الان این مهارت به یکی از مهم‌ترین مهارت‌هام تبدیل شده!

درست همین‌طور که از اسمش پیداست، مثل این می‌مونه که من الان چندتا ذهن دارم!

وقتی تفکرات موازی رو داشتم، استفاده ازش مثل این بود که ذهنم برای فرآیند کردن چندین مسئله قوی شده؛ ولی حالا، با ذهن‌های موازی، انگار مغزم به دو بخش تقسیم شده و هر کدوم از اون‌ها، کارهای جدای خودشون رو انجام می‌دن... انگار که هر کدومشون برای خودشون یه شخصیت جدا درست کردن!

درسته که هر دوی اون‌ها متعلق به من هستن و من کنترلشون می‌کنم، ولی انگار هر کدوم، هوش و ناخودآگاه مختص به خودش رو داره...!

با مهارت تفکرات موازی، انگار تعداد چرخ‌دنده‌های مغزم بیش‌تر شده بودن، اما حالا انگار دوتا مغز دارم!

بذارین یه‌جور دیگه بیانش کنم: شاید دیده باشین بعضی از بچه‌ها یا حتی بزرگ‌ترها آرزو کرده باشن یه بدن دومی داشتن که به جای اون‌ها کار بکنه و درس بخونه درحالی که خودشون به بازی و سرگرمی مشغول بشن... خب من الان به یه همچین چیزی دست پیدا کردم!

البته این رو بگم، از اونجایی که هر دوی این مغزها متعلق به من هستن و من کنترلشون می‌کنم، وقتی یکیشون خسته می‌شه و می‌خواد مشغول استراحت یا کار دیگه بشه، اون یکی مغز حسابی عصبانی می‌شه و دوباره اون رو به کار وامی‌داره!

حالا، این هر چی که هست، کارها و مشکلاتم رو نصف کرده...

همین‌طور که لول این مهارتم بالا می‌ره، شاید بتونم مغزهای بیش‌نری هم درست کنم!

البته فقط یکی از اون‌ها می‌تونه بدنم رو کنترل کنه...

برای همین هم تصمیم گرفتم یکیشون مشغول کنترل بدن و شخصیتم بشه و اون یکی مشغول کنترل مهارت‌های شناسایی و ارزیابی محیط.

با این کار، نه تنها میزان کاری که روی دوشم هست رو نصف کردم، بلکه بازده کاریم رو دوبرابر کردم!

یه چیزی‌رو می‌دونین؟ شاید تجربه کرده باشین، وقتی که توی یه دعوایی گیر میفتین یا مشغول مبارزه‌ای می‌شین، میدان دیدتون خیلی کوچیک‌تر و تونلی‌تر می‌شه؛ اون‌هایی که مهارت‌های رزمی کار می‌کنن منظورم رو می‌فهمن!

وقتی مشغول مبارزه و نبرد می‌شین، تمرکز خودتون رو روی حریف پیش رو و سلاح‌هایی که در اختیار دارین می‌ذارین و حواستون به محیط اطراف کم‌تر می‌شه.

ولی برای من دیگه اینطور نیست! حالا یه ذهن مشغول مبارزه می‌شه و اون یکی ذهن مشغول تحلیل محیط اطراف و میدان مبارزه...

حالا می‌تونم دریافت اطلاعات رو خودم انجام بدم و کار سخت تحلیل اطلاعات رو به دوش اون یکی ذهن بذارم.

حسابی روی تو حساب می‌کنم، ذهن تحلیلیم.

«اصلا خودت رو نگران نکن، ذهن شخصیتی!»

هه، دیدین؟! حالا حتی می‌تونم با خودم حرف بزنم! چون هر دوی ما یکی هستیم، همه اطلاعات رو بین خودمون رد و بدل می‌کنیم.

توی این تقسیم کار، هیچ کدوممون رئیس یا زیردست نیستیم... هر دوی ما به یه اندازه مهم هستیم و مقام و درجه هر دومون هم یکسانه. برای همین ما، من هستیم و من، ما...!

آره، خودم می‌دونم... مغزتون بخار کرد، مگه نه؟

راستش روی هم رفته من خیلی خوب دارم با خودم کنار میام. اگه کس دیگه‌ای همچین چیزی رو تجربه می‌کرد، مطمئن باشین وجود و عدم وجود خودش رو زیر سوال می‌برد!

می‌دونین، مثلا دیگه تشخیص نمی‌داد کدوم مغز مسئول چه کاریه و شاید هم اختلال شخصیتی پیدا می‌کرد و شاید هم دیوونه می‌شد!

به‌نظرتون همین موضوع باعث خاص بودنِ من نمی‌شه؟ اینکه می‌تونم به راحتی از پس این موضوع بربیام؟! شاید نمی‌شه...!

وای! همین‌طور که داشتم به این موضوع با ذهن تحلیلیم فکر می‌کردم، ذهن بدنیم همین الان یه هیولا رو شکست داد!

آفرین خودم!

«اصلا قابلی نداشت اون یکی خودم!»

این دفعه سعی می‌کنم از حمله فاسدکننده‌م استفاده کنن، ولی اونطور که می‌خوام کار نمی‌کنه.

فکر نکنین که نمی‌تونم فعالش کنم! اتفاقاً کمی پیش ازش استفاده کردم... ولی مشکل اینجاست، وقتی که با یه حمله فاسدکننده‌م به هیولا حمله کردم، با همون ضربه اول، هیولا به خاکستر تبدیل شد و روی زمین ریخت!

به‌نظرتون این نوع حمله با اینکه هنوز توی سطح ۱ هست، یکم زیادی قوی نیست؟! به نظر من به‌طور ترسناکی خطرناکه!

آخه اسم این حمله حمله فاسدکننده‌ست، نه حمله خاکسترکننده!

قرار بود وقتی هیولایی رو با این نوع حمله می‌کشم، گوشتش کمی فاسد بشه ولی در کل قابل خوردن باشه؛ ولی نه اینکه یه راست به خاک و خاکستر تبدیل بشه!

اگه توی لول ۱ به‌طور مسخره‌ای قویه، پس اگه لول پیدا کنه دیگه چی می‌شه؟!

به هر حال به دو دلیل نمی‌تونم از این حمله استفاده کنم:

یک، بعد از کشتن حریفم، نمی‌تونم به بقایای اون دست داشته باشم؛ به معنای دیگه، غذا بی غذا!

درسته که می‌تونم با کشتن هیولا امتیاز تجربی کسب کنم، ولی وقتی غذایی در کار نباشه، نصف دلیلم برای شکار از دست می‌ره!

به قول معروف، بی مایه فطیره!

دلیل دوّمم بدتره...

با استفاده از این مهارت، مقداری از جونم هم کم می‌شه!

یه نگاهی به پاهای داسیم بندازین... فقط یه بار از این حمله استفاده کردم و پاهام دارن از جا کنده می‌شن!

این نوع حمله درست مثل یه بمب انتحاری می‌مونه!

با اینکه آسیب وارد شده ازش خیلی زیاده، ولی از طرفی هم یه مقداریش به خودم برمی‌گرده.

از این به بعد، اگه حریفم یه هیولای گردن‌کلفت باشه که مجبورم کنه از همه توانم استفاده کنم، اون موقع‌ست که از این حمله استفاده می‌کنم. به‌غیر از اون به نظرم به کار بردن این حمله روی هیولاهای ضعیف یه‌جورایی حیف و میله...!

مخصوصا توی طبقه میانی که باید از همه منابع در دسترسم به درستی استفاده کنم.

اَه... پس کی این داس‌هام ترمیم می‌شن؟!

به احتمال زیاد قراره دوباره لول پیدا کنم؛ اون موقع‌ست که خودشون خود به خود خوب می‌شن، ولی فعلا تا اون وقت نمی‌تونم از این پاهام استفاده کنم...

می‌تونم از سلاح‌های دیگه مثل سم ترکیبیم استفاده کنم، البته امیدوارم به هیولای سرسختی مثل اون مارماهی برخورد نکنم!

به هر حال من تازه شروع به استفاده از این داس‌ها کردم؛ فعلا هنوز سلاح اصلی من توی این طبقه همون سم‌های مرگبارم هستن.

درسته که استفاده بیش‌تر از داس‌هام باعث می‌شه مهارت افزایش قدرت برّندگیم بیش‌تر بشه، ولی از اونجایی که حتی دست زدن به هیولاهای این طبقه باعث آسیب دیدن و سوختنم می‌شه، همون بهتر که از سم‌هام استفاده کنم.

پس مغز بدنی من، حواست باشه فعلا از سم برای حملات استفاده کنی...

«خاطرت جمعِ جمع باشه مغز تحلیلی!»

اوه پسر... مهارت‌ ذهن‌های موازی چقدر خوبه...!

اگه دوتا بدن داشتم، یکیشون می‌شد بدل سایه‌ای من! نه دیگه، این رو فقط توی خواب می‌بینم...!

هوم... اگه دوتا بدن داشتم و همزمان می‌تونستم هردوتاشون رو کنترل کتم، پس اگه یکی از این بدن‌ها بمیرن، شاید یه بدل برای زنده موندن داشته باشم، ولی اون وقت به این معنی نیست که من مرگ رو هم تجربه کردم؟!

هوم... خیلی دوست دادم همیچین چیزی رو تجربه کنم!

هه، راستش از لحاظ فنی، من مرگ رو تجربه کردم... برای همینه که الان یه عنکبوتم! ولی خب چون هیچ خاطره‌ای از مردنم ندارم، پس مرگ حسابش نمی‌کنم...!

پس حواست باشه کاری نکنی که به کشتنمون بدی؛ شنیدی مغز بدنم؟

«اوه... بیخیال مغز تحلیلی! خودت خوب می‌دونی همچین کاری رو نمیکنم!»

باشه باشه ببخشید...

«تخصص به میزان مورد نیاز رسید: مهارت [افزایش میدان دید_سطح۹] به [افزایش میدان دید_سطح۱۰] رسید.»

«شرایط برای کسب مهارت جدید به دست آمد: مهارت [دید تلسکوپی_سطح۱] از زیر مجموعه [افزایش قدرت دید_سطح۱۰] کسب شد.»

اوه، عالی شد! میدان دیدم تا آخر ارتقا پیدا کرد!

خب، بذار ببینیم این مهارت جدید چی توی چنته داره!

«دید تلسکوپی: به کاربر اجازه دیدن اجسام دور دست را می‌دهد.»

خب، از اسمش پیدا بود قراره چی باشه.

هوم... مهارت‌های حواس پنجگانه‌م خیلی مهارت‌های ساده‌ای هستن... انتظار نداشتم فرم پیشرفته‌شون هم مثل خودشون ساده باشن...

خب، بذار ببینم از پس چه کاری برمیاد.

خیلی خب مغز بدنیم، مهارت دید تلسکوپی رو فعال کن!

«دریافت شد مغز تحلیلی...»

هو هو...! اینجا رو نگاه کن!

ببخشید که مهارت ساده صدات کردم!

تو میدان دیدم همزمان طرز دید اورجینالم رو دارم و الان هم یه دید ذره‌بینی!

فکر ‌می‌کردم قراره کل دیدم زوم بشه، ولی مثل اینکه فقط یکی از چشم‌هام مثل تلسکوپ می‌بینه در حالی که بقیه، دید عادی دارن.

در حالت عادی، اگه یکی از چشم‌هام بزرگ می‌دید و اون یکی کوچیک، مطمئن باشین حسابی گیچ می‌شد! ولی حالا می‌دونین من کیم؟! می‌شه گفت من الان یه اتاق فرمان توی سرم دارم!

تا وقتی که کارهام رو بین این دوتا مغز تقسیم کنم، هیچ چیزی برام گیج‌کننده نیست...

به‌خاطر اینکه این مهارت هنوز توی سطح ۱ هستش، انقدرها نمی‌تونم چشمم رو به بیرون زوم کنم، ولی شک ندارم توی سطح‌های بالاتر حسابی به کارم میاد.

مثلا اینکه مهارت شناساییم رو فعال می‌کنم تا موقعیت کلی دشمن رو مشخص کنم، بعدش با دید تلسکوپیم روش زوم و پیداش می‌کنم، در حالی که بقیه چشم‌هام حواسشون به دور و اطرافمه...!

آره...! تازه، از اون گذشته، این مهارت هم جزء مهارت‌های همیشگیمه... یعنی می‌تونم بدون اینکه هیچ جادو یا استقامتی صرفش کنم، روشن نگه‌ش دارم!

فعلا روشن نگه‌ش می‌دارم تا اینکه زودتر ارتقا پیدا کنه.

«آ... م! هی مغز تحلیلی، نمی‌خوام مزاحم گشت‌وگذارت بشم، ولی...»

بگو ببینم چی شده؟!

«همین الان با چشم تلسکوپیم یه شکاری رو شناسایی کردم!»

اوه پسر... اینجا رو ببین! هنوز این چشم راه نیفتاده داره کلی کار برام می‌کنه!

«می‌خوای دنبالش بری؟»

خودت جوابم رو می‌دونی...

«هه، بله قربان!»

خیلی زود، آروم به پشت‌سر طعمه نزدیک می‌شم.

از اونجایی که داس‌هام آسیب دیدن، از طریق سم ترکیبی، به سم مرگبارم رو میارم...

یه نیش کوچیک... حالا میزان جون طعمه به سرعت داره پایین می‌ره! طبق معمول سم من ترسناکه!

«+امتیازهای تجربی به میزان مورد نیاز رسیدند: کاراکتر زوآ اِله از لول ۲ با لول ۳ ارتقا پیدا کرد.

+همه مهارت‌های پایه‌ای افزایش یافتند.

+مقدار تخصص کاربر افزایش یافت.

+تخصص به میزان مورد نیاز رسید: مهارت [افزایش میدان دید_سطح۲] به [افزایش میدان دید_سطح۳] و مهارت [زندگی_سطح۹] به [زندگی_سطح۱۰] رسید.

+شرایط برای کسب مهارت جدید مهیا شد: مهارت [زندگی_سطح۱۰] به [عمر طولانی] تکامل‌ پیدا کرد.

+امتیازهای مهارتی جدید کسب شدند.»

عالی شد، بالاخره لول پیدا کردم! این یعنی الان پوست می‌ندازم و داس‌هام رو هم نو می‌کنم!

هوم... مثل اینکه یکی از مهارت‌هام هم تکامل‌ پیدا کرده.

ارزیابی جان، کارت رو شروع کن...

«عمر طولانی: به میزان ۱۰ برابر عدد این مهارت، به جان کاربر می‌افزاید. همچنین میزان سطح این مهارت با هر افزایش لول کاراکتر کاربر، افزایش می‌‌یابد.»

همون‌طور که فکر می‌کردم، این مهارت هم درست مثل مهارت قدرت هرکول کار می‌کنه.

پس یعنی با هر لول پیدا کردنم، سرعت زیاد شدن مهارت‌های پایه‌ایم هم چند برابر می‌شه؟!

وای، این موضوع داره وادارم می‌کنه به سراغ ارتقای این‌ مدل مهارت‌ها برم؛ ولی باید صبر کنم تا از این طبقه خارج بشم.

باید هر چه زودتر یه جای امن رو برای خودم دست‌وپا کنم.

اوه، راستی! لول پیدا کردن مساوی با ۱۰۰تا امتیاز مهارتی گرفتنه!

از وقتی که به این گونه جدید تکامل پیدا کردم، میزان دریافت امتیاز مهارتیم با هر لول پیدا کردنم به ۵۰ تا رسیده.

قبلا با هر لول، ۲۰ امتیاز بهم تعلق می‌گرفت؛ پس می‌شه گفت این یه تغییر بزرگ برای منه!

حالا با فقط دو بار لول پیدا کردن، تونستم ۱۰۰ امتیاز مهارتی به‌دست بیارم.

خب، بذار ببینم این مهارت چشم شیطان معروف که همه‌ش درموردش می‌خونم، بالاخره به لیست خرید مهارت‌هام اضافه شده یا نه...

«+طلسم چشم شیطان(۱۰۰): هر موجود زنده‌ای که در میدان دید کاربر قرار می‌گیرد را افسون کرده و آسیب وارد می‌کند.

+چشم شیطان نابودی: به هر موجود زنده‌ای که در میدان دید کاربر قرار می‌گیرد، آسیب فاسدکننده وارد می‌کند.

+چشم شیطان فلج‌کننده(۱۰۰): هر موجود زنده‌ای در میدان دید کاربر فلج می‌شود.

+چشم شسطان سنگ‌کننده: هر موجود زنده‌ای که در میدان دید کاربر قرار می‌گیرد، سنگ می‌شود.

+چشم شیطان عذاب‌آور(۱۰۰): به هر‌موجودی که در میدان دید کاربر قرار ‌می‌گیرد، تاثیر عذاب از سری حملات "کفر" به موجودات وارد می‌کند.

+چشم شیطان آسیب خیالی(۱۰۰): به هر موجودی که در میدان دید کاربر قرار می‌گیرد، آسیب خیالی از سری حملات "کفر" وارد می‌کند.

+چشم شیطان دیوانگی(۱۰۰): به هر موجود زنده در میدان دید کاربر، آسیب دیوانگی از سری حملات "کفر" وارد می‌کند.

+چشم شیطان فریبنده(۱۰۰): به هر موجود زنده در میدان دید کاربر، تاثیر فریب از سری حملات "کفر" وارد می‌کند.

+چشم شیطان هیپنوتیزم‌کننده(۱۰۰): به هر موجود زنده در میدان دید کاربر، تاثیر هیپنوتیزم از سری حملات "کفر" را وارد می‌کند.

+چشم شیطان وحشت‌آور(۱۰۰): به هر موجود زنده در میدان دید کاربر، تاثیر وحشت از سری حملات "کفر" را وارد می‌کند.»

وا... ی، اینجا رو...! یعنی حالا می‌تونم این‌ها رو بگیرم؟!

هیچ‌کدوم از این‌ها قبلا توی لیست نبودن.

خود این مهارت به چندین شاخه مختلف تقسیم شده؛ یعنی کدومشون رو انتخاب کنم...؟ انتخاب سختی پیش‌رو دارم!

«هی، مغز تحلیلی...»

بله مغز بدنی؟

«به‌نظرت بهتر نیست چندتا از این چشم‌های شیطان رو بگیریم؟!»

هوم؟ منظورت چیه؟

«خب، مگه ما هشت‌تا چشم نداریم...؟»

خب؟!

«خب، می‌تونیم هر کدوم از این چشم‌های شیطان رو روی یکی از چشم‌های خودمون قرار بدیم!»

اوه... پسر، نمی‌دونستم همچین نابغه‌ای باشی!

«هه هه هه، ما اینیم دیگه!»

آره دقیقاً! با این هوشمون هر کاری ازمون برمیاد!

«بهنظرت باحال نیست که می‌تونیم با هشت‌تا چشم جادویی افسون کنیم!»

آره...! ماجراهایی که می‌تونیم با اون‌ها بسازیم بی‌شمارن!

«البته باید این ‌رو هم در نظر بگیریم که یکی از این چشم‌هامون صرف دید تلسکوپی می‌شه؛ پس هفت‌تا برامون می‌مونه...»

دید تلسکوپی به کنار، باید یه دید معمولی هم داشته باشیم؛ پس شش‌تا برامون می‌مونه؟

«فکر کنم درست می‌گی. پس باید یکی برای الان بگیریم و پنج‌تای دیگه رو بذاریم برای بعد.»

هوم... خب به‌نظرت کدومشون رو برای الان برداریم؟

«اگه نظر من رو بخوای، بهتره اون چشمی رو برداریم که تاثیراتش رو با مهارت‌های دیگه‌مون نداریم؛ مثلا تاثیر طلسم شدن یا سنگ شدن. فکر می‌کنم اون چشم‌هایی که از کفر نشأت می‌گیرن فقط روی انسان‌ها تاثیر می‌ذارن.»

هوم... خوب گفتی. به‌نظرم اثر طلسم رو انتخاب کنیم بهتر باشه. طبق تجربه خودم با مارمولک‌های طبقه بالایی، سنگ شدن طول می‌کشه تا کامل روی حریف اثر بذاره.

«ولی در عین حال قوی‌تر از طلسم هستش. ولی خب حق با توئه، به میزان زمانی که طول می‌کشه اثر کنه نمی‌ارزه. طلسم انتخاب بهتریه.»

آفرین... خودت خوب می‌دونی از چی صحبت می‌کنی!

پس انتخاب قطعی شد؛ طلسم چشم شیطان رد انتخاب می‌کنیم.

«طلسم: وقتی روی هر موجودی قرار بگیرد، مهارت‌های پایه‌ای او را ضعیف کرده و به میزان جان، استقامت و ذخیره جادو آسیب وارد می‌کند.»

«[طلسم چشم شیطان_سطح۱] کسب شد.»

عالی شد!

خب، حالا فقط باید یه هیولا پیدا کنم تا این رو روش امتحان کنم.

شاید مهارت شناسایی بتونه توی این کار کمکم کنه...

هوم، هوم... اینجا رو، مثل اینکه یکی پیدا کردم!

یکم زیادی ازم دوره تا ارزیابیش کنم، ولی می‌دونم که با یه جونور زمینی سر کار دارم.

اوه، اوناهاش... موش آزمایشگاهی من!

اون یه غورباقه تکامل‌یافته‌ست.

هی... این یه‌جورایی نوستالژیک‌واره! این هیولا دقیقا یکی از همون قورباغه‌هایی که اون اوایل باهاشون می‌جنگیدم... ولی خب مدل تکامل‌یافتهش!

به‌نظر خیلی قوی‌تر از اون قورباغه‌های قبلی نمیاد، ولی خب تکاملش جوری بوده تا با گرمای اینجا کنار بیاد. حتی مهارت خنثی‌سازی گرما رو هم داره!

هوم، با توجه به اینکه توی این محیط روشن و نورانی مهارت دید در شب داره، حدس می‌زنم از طبقه بالایی به اینجا اومده باشه.

هر چی باشه، طبقه‌های بالایی و پایینی تاریکِ تاریکن!

شاید اینجا اومده و راه برگشت رو گم کرده و از روی ناچاری اینطوری تکامل پیدا کرده...

خب، این هیولا از طبقه بالا اومده، ولی امیدوارم از طبقه پایینی چیزی به اینجا نیاد!

اگه یکی از اون هیولاها به اینجا بیاد و یاد بگیره چطور با این محیط تطابق پیدا کنه... نه...! ممنون! اصلا حال و حوصله کلنجار رفتن با اون‌ها رو ندارم!

خب بگذریم.

با ارزیابی جدول وضعیتی این قورباغه، فهمیدم اون حملات پرتابی که روی من انجام می‌داد در واقع مهارت سم ترکیبی بودن؛ درست همون چیزی که من دارم.

مثل اینکه اون مهارتی به اسم مهارت خروج داره که اجازه پرتاب سم‌ها رو بهش می‌ده...

اوه پسر... خیلی دوست دارم دستم به این مهارت برسه!

اگه اینطور بشه، می‌تونم چنان توپ‌های سمی رو پرتاب کنم که حملات این قورباغه رو به خجالت بندازه!

شاید بتونم با پرتاب تار از پشتم، توی این مهارت تخصص پیدا کنم...!

«آم... هی مغز تحلیلی... می‌دونم فکرت مشغول یه‌سری افکار احمقانه‌ست، ولی توی این مدت من از سم ترکیبی، سم فلج‌کننده درست کردم و باهاش قورباغه رو فلج کردم...»

اوه... دمت گرم مغز بدنم!

حالا می‌تونیم طلسم چشم شیطان رو روش امتحان کنیم...

خیلی خب، چشم شیطان روشن!

خب، مثل اینکه فعال شده.

اوه پسر... اینجا رو نگاه کن! یواش یواش داره جون، جادو و استقامت قورباغه کم می‌شه!

خب، از اونجایی که هنوز این مهارت تو سطح ۱ هستش، منطقیه که انقدر آروم کار کنه.

هر دو نوار زرد و قرمز استقامتش داره پایین می‌ره، ولی چون مهارت افزایش نوار زردش با قدرت طلسم من برابری می‌کنه، نوار زرد استقامتش پایین نمی‌ره! ولی خب بقیه قدرت‌هاش دارن ذره ذره کم می‌شن.

شاید اگه این مهارت چندتا لول بالاتر بره بتونه از مهارت‌های افزایش استقامت هیولاها پیشی بگیره...

اگه اینطور بشه، اون وقت می‌تونم بدون اینکه به خودم زحمتی بدم، استقامت هیولاها رو به‌طور ثابت کم کنم!

البته قبل از اینکه استقامتشون صفر بشه بمیرن! چون معمولا میزان جون و استقامت توی یه سطح هستن.

اوه، اینجا رو!

درست کنار نوارهای وضعیتی قورباغه، یه نوشته‌ای ظاهر شده که می‌گه، (درحال کاهش!)

به‌غیر از اون، میزان عددی پر بودن هر نوار تو شمارنده میزان فعلی، داخل یه پرانتز نوشته شده.

هه هه هه، وقتی تحت تاثیر طلسم قرار می‌گیری همچین حسی داره!

با تشکر از مهارت ارزیابیم، همه این‌ها برای من نمایانه.

اینطور که من فهمیدم، مهارت چشم شیطان یه مهارت همیشگی و همیشه فعال نیست، چون همین الان دارم می‌بینم که داره میزان ذخیره جادوم رو مصرف می‌کنه.

البته اونقدری نیست که نگران‌کننده باشه... تقریبا ۱ عدد تو هر ده ‌ثانیه داره کم می‌شه. از طرفی هم میزان نوارهای قورباغه هم هر پنج ‌ثانیه، ۱ عدد کم می‌شه... پس یعنی این طلسم، یه طلسم قویه...؟!

با جادویی که در اختیار دارم، می‌تونم برای ۵۰ دقیقه روشن نگه‌ش دارم. به‌نظر من که به استفاده‌ش می‌ارزه.

به علاوه، مطمئنم با ارتقا دادنش آسیب بیش‌تری هم وارد کنه.

اوه، مثل اینکه سم فلج‌کننده‌م داره از سیستمش پاک می‌شه.

هه، مثل اینکه مغز بدنیم زودتر دست به کار شده و دوباره داره سم فلج‌کننده تزریق می‌کنه...‌آفرین بهت اون یکی من!

هوم... هنوز جونش در حال کاهشه ولی سرعت کاهشش کم شده.

همه نوارهای قورباغه در حال کاهش بودن تا اینکه همه‌شون [به‌غیر از نوار زرد استقامت] به نصف رسیدن و دیگه روند کاهشیشون متوقف شد.

یعنی توی مقدار اثر طلسم محدودیتی وجود داره؟!

خب، راستش با عقل جور در میاد.

اگه قرار بود انقدر پایین بره تا به صفر برسه که دیگه اون موقع به بهترین مهارت تبدیل می‌شد!

خب، با این حال همین که می‌تونه تا نصف نوارهای قدرت حریف‌ها رو کم کنه، خودش خیلی خوبه!

خب، شاید نصف کردن قدرت هیولای ضعیفی مثل این قورباغه زیاد فرقی به حالم نکنه، ولی اگه بتونم همین کار رو با موجودی به قدرتمندی اون مارماهی رو بکنم... هو هو...!

بیش‌تر هیولاها به جای اینکه متکی به مهارت‌‌هاشون باشن، به مهارت‌های پایه‌ایشون تکیه می‌کنن. نصف کردن اون به معنی دو برابر کردن شانس پیروزی منه!

این مهارتم برای هیولاهای بزرگ‌، حکم نفرین رو داره!

باید ارتقای سطح این مهارت رو جزء کارهای اصلیم بذارم.

هوم؟ چی؟ قورباغه هه مُرد؟!

فکر می‌کردم هنوز یکم جون براش مونده!

نصف دیگه جونش توی یه چشم به هم زدن صفر شد! ولی آخه چرا؟!

آهان، قبل از اینکه جونش تموم بشه، نوار قرمز استقامتش تموم شد.

هوم، مثل اینکه اگه نوار قرمز استقامت تموم بشه، جونت هم با سرعت پایین می‌ره...

چ... ی؟! پس چند باری این اتفاق از بیخ گوشم رد شده...! اون موقع‌هایی که تکامل پیدا می‌کردم...!

شانس آوردم هر دفعه کلی غذا در اختیار داشتم!

با تشکر از مهارت پرخوریم، نوار قرمز استقامتم اصلا تکون نمی‌خوره! ولی با این حال باید بیش‌تر مراقب باشم.

به‌نظر من که طلسم چشم شیطان خیلی به درد می‌خوره.

وقتی سرم زیاد شلوغ نیست و جادو برای خرج کردن دارم، روشن نگه‌ش می‌دارم تا یکم تخصصم رو توی اون زیاد کنم.

هوم، حالا که فکرش رو می‌کنم، بهتره نصف ذخیره جادوم رو برای مواقع اضطراری نگه دارم و نصف دیگه‌ش رو هر دفعه صرف چشم شیطان کنم!

خب، به‌نظر کار راحتیه چون می‌تونم همین‌طور که به حرکتم ادامه می‌دم، روشن نگه‌ش دارم...

خب، یه سوالی برام پیش اومده...

چشم شیطان یه مهارت کاملا جادوییه، مگه نه؟!

آخه واضحه که از ذخیره جادوم استفاده می‌کنه و چندین مدل تاثیرات ماوراالطبیعی هم داره که قوانین فیزیک رو زیر سوال می‌بره...

درسته بیش‌تر مهارت‌هایی که دارم هم همین‌طورن، ولی تفاوت مهارت‌های جادوییم با بقیه مهارت‌ها چیه؟

برای مثال، مهارت ارزیابی؟

وقتی از مهارت چشم شیطان استفاده می‌کنی، تاثیراتش به چشمت نمیان مگه اینکه از مهارت ارزیابی محیط استفاده کنی.

هوم، آخه هر وقت که به جادو فکر می‌کنم، یه‌سری مهارت‌های خفن و پر زرق و برق به ذهنم میاد.

هی... توی این دنیا، یکم خفن بودن مهمه! خیلی دلم می‌خواد از مهارت‌های جادوییم استفاده کنم!

درسته که طلسم چشم شیطان یه نوع حمله از راه دور حساب می‌شه، ولی اون مدل آسیبی که من مد نظر داشتم رو نداره... مثلا اینکه به محض برخورد با دشمن، سریعا اثر خودش رو بذاره و اون‌ها رو زمین‌گیر کنه.

چیزی که من می‌خوام، یه مهارت جادویی قابل استفاده از راه دور قوی باحال آماده به کار توپه...!

این طلسم به نوبه خودش بدک نیست، ولی تصور کنین جادویی مثل موشک‌ یا گلوله‌های جادویی داشتم... واقعا اگه داشتم، به چه موجود خفنی تبدیل می‌شدم...!

سفر من برای کسب و یادگیری جادو هنوز ادامه داره...

من مغز بدن هستم.

هنوز اسمی ندارم.

یه لحظه صبر کنین، باید یه‌سری دستور برای مغز تحلیلی انجام بدم...

هی، اون عجب احمقیه.

همین چند وقته پیش رو در نظر بگیرین... این خانم حسابی هیجان‌زده بود و می‌خواست یه‌جور مهارت شلیکی یاد بگیره، برای همین شروع به پرتاب تار از پشتش کرد! بدون اینکه دقتی توی کارش داشته باشه، تار رو صاف توی ماگما انداخت! اگه به موقع دست به کار نشده بودم و تار رو قطع نکرده بودم، یه فاجعه رخ می‌داد...!

خوب معلومه دیگه، فاجعه این می‌شد که کل بدنش با آتیش یکی می‌شد!

اگه تار رو به موقع نمی‌بریدم، هر دوتای ما توی آتیش غوطه‌ور می‌شدیم!

می‌شه گفت اون کسیه‌ که ایده‌های احمقانه رو می‌ده و این منم که باید با عواقب و پیامدهای کارش کنار بیام.

فکر ‌نکنم تا الان حتی یکی از ایده‌هاش به ثمر رسیده باشه!

البته، من هم مقصرم چون هر دفعه بهش اجازه این کارها رو می‌دم...

با این حال، امیدوارم ایده‌های بعدیش یکم بیش‌تر به درد بخور باشن.

یعنی نمی‌تونی یکم بیش‌تر روی ایده‌هات کار کنی؟!

آخه چرا باید مغزی که مسئول همه اعماله، انقدر بی‌مسئولیت باشه؟!

یعنی انقدر احمقی؟!

آره، فکر کنم همین‌طور باشه.

برای همینه که من، مغز بدن، باید حواسم رو به همه چیز جمع کنم.

هر چی باشه، وجود من حتی به عنوان یه ضمیر ناخودآگاه، برای زنده موندن جفتمون لازمه...

مغز بدنی، مغز بدنی...

«چی شده مغز تحلیلی؟»

به‌نظرت ما می‌تونیم طلسم چشم شیطان رو با دید تلسکوپی ترکیب کنیم؟

«آفرین، عجب نابغه‌ای هستی تو!»

هه هه هه، آره فکر کنم!

«این یعنی منم یه نابغه‌م و می‌تونم از پس هر چیزی بربیام!»

دقیقاً همین‌طوره. استفاده از راه دور این طلسم، به‌نظرت باحال نیست؟!

«آره... اینطوری یه دنیای پر از احتمالات و پتانسیل‌های جدید برامون باز می‌شه!»

خیلی خب، پس بیا یه شکار پیدا کنیم...

«بزن بریم.»

من مغز تحلیلی هستم.

فعلا هیچی اسمی ندارم.

خب، انگاری ترکیب دید تلسکوپی و چشم شیطان اونجوری که خواستیم کار نکرد.

هوم...

مثل اینکه ایده زیادی خوب بود که بخواد به واقعیت بپیونده!

خب، حداقل روشن نگه داشتن دید تلسکوپی، اون رو به سطح ۵ رسونده.

دور برد و میزان زومی که اون می‌تونه انجام بده، در مقایسه با وقتی که هنوز تو سطح ۱ بود، خیلی بهتر شده.

اگه می‌تونستم چشم شیطان رو با این‌مهارت ترکیب کنم، اون موقع می‌تونستم از دور دست به آسیب زدن به هیولاها مشغول بشم! ولی مثل اینکه اصلا این کار قابل انجام نبود...

خب، راستش هیچ شکایتی از این طلسم ندارم.

از اونجایی که مدتی می‌شه دارم از این طلسم استفاده می‌کنم، تونستم اون رو به سطح ۳ برسونم.

ارتقا دادن این مهارت خیلی سخته! سرعت پیشرفتش تا الان خیلی کند بوده...

ولی خب، از اونجایی که من قرار نیست خیلی از ذخیره جادوم توی طبقه میانی استفاده کنم، پس مشکلی نداره اگه بیش‌ترش رو صرف استفاده از این طلسم کنم.

یکم طول کشید تا فهمیدم استفاده از مهارت چشم شیطان با بیناییم تداخلی نداره.

درسته که نمی‌تونم این مهارت رو با دید تلسکوپی ترکیب کنم، ولی فعلا مهارت‌های افزایش قدرت دید و میدان دیدم مشکلی نداشتن!

اگه می‌تونم همزمان دید معمولی خودم رو داشته باشم و از این طلسم استفاده کنم، پس نیازی هم نیست که یکی از چشم‌هام رو توسط یکی از مهارت‌های چشم شیطانی دیگه آزاد نگه دارم... یعنی می‌تونم به جای شش نوع، هفت نوع مهارت چشم شیطان انتخاب کنم.

حالا یه قدم به آرزوی داشتن ۸ چشم شیطانی نزدیک‌تر شدم!

راستی، به تازگی متوجه شدم که نمی‌تونم هر جور جادویی ‌رو با طلسم چشم شیطان ترکیب کنم.

مثلا اینکه سعی کردم جادوی زهرها رو به این طلسم اضافه کنم ولی موفق نبودم، درست مثل ترکیب این طلسم با دید تلسکوپی.

خب، راستش انتظار موفق شدن هم نداشتم چون می‌دونستم اینطوری دیگه این طلسم زیادی قوی می‌شه و هر کسی که این طلسم رو طراحی کرده از این موضوع خبر داشته...

اگه می‌تونستم چشم شیطان رو با جادوی زهرها ترکیب کنم، درست مثل یه کارکتر انیمه می‌شدم که می‌تونه فقط با یه نگاه به دشمن‌هاش اون‌ها رو نیست و نابود کنه...!

البته همین که می‌تونم فقط با نگاه کردن به بقیه هیولاها، اون‌ها رو ضعیف کنم خودش خیلیه! اینکه بخوام در اون حد قوی‌ترش کنم دیگه طمع کردنه!

یه آزمایش دیگه هم انجام دادم... فکر می‌کردم نمی‌شه این طلسم رو روی هر هشت چشم فعال کرد، ولی می‌شه! اماّ برخلاف چیزی که فکر می‌کردم، فعال بودن این طلسم روی هر هشت چشمم، تاثیرش رو هشت برابر نمی‌کنه!

گرچه این تکنیک برای دید تلسکوپی خیلی هم کارساز بوده!

اینکه می‌تونم این مهارت رو روی هر هشت چشمم فعال کنم، این قابلیت رو بهم می‌ده که بتونم روی چندین ناحیه و هدف مختلف تمرکز داشته باشم و هر حرکت ممکن رو شناسایی کنم.

حالا جدای از این چیزها، می‌شه چند لحظه باهاتون درباره مغز بدنی صحبت کنم؟

عجب احمقیه!

درست همین چند وقته پیش، من پیشنهاد دادم برای کسب مهارت «شلیک»، سعی کنیم یه‌سری تار از پشتم شلیک کنیم.

وقتی ایده رو مطرح کردم اون حسابی هیجان‌زده شد و بدون اینکه هیچ دقتی کنه، یه دسته تار رو به داخل مواد مذاب شلیک ‌کرد...

اون خانم خانم‌ها تو دفاع از خودش گفت: «شدیدتر از اونی که انتظارش رو داشتم شلیک شد...!»، ولی آخه کدوم کودنی این کار رو تو سمت مواد مذاب انجام می‌ده؟!

بعدش هم که دسته تارها تلپی افتاد توی ماگما و آتیش گرفت.

شانس آوردیم که مغز بدنی به موقع عکس‌العمل نشون داد و تار رو پاره کرد، وگرنه شعله آتیش، از تارها به پشتم می‌رسید و من رو زنده زنده می‌سوزوند!

خلاصه اینکه اون با عجله و بدون حواس جمعی، ایده‌هایی که مطرح می‌کنم رو می‌خواد عملی کنه.

آخه داشتن دو تا ذهن چه فایده‌ای داره وقتی نمی‌تونن درست با هم ارتباط برقرار کنن؟! آخه یکی نیست بگه چرا یکم قبل از هر کاری فکر نمی‌کنی!

یعنی این همه کار‌کردن و کنترل بدن باعث شده انقدر بی‌فکر بشی؟!

هه، برای همینه که من، مغز تحلیل، باید حواسم رو به همه چیز جمع کنم. دنبال کردن دستورات من برای زنده موندنمون حیاتیه...

«آهای مغز تحلیلی، آهای...!»

چیه؟ چی شده؟!

«همین‌طور که داشتم با دید تلسکوپی کار می‌کردم، یهو یکه هیولا به چشمم خورد!»

جداً؟ ولی من چیزی تو رادار شناساییم حس نمی‌کنم!

«هه، شاید هم داری کم کم کند می‌شی، آره مغز تحلیلی؟!»

ببند بابا مغز بدنی... تو حتی اگه صد تا چشم هم داشتی، عمراً اگه بتونی اطلاعاتی که من می‌تونم دریافت کنم رو دریافت کنی!

«ها ها ها... هر چقدر می‌تونی از چیزهایی که داری لذت ببر؛ شاید مجبور بشی یه چشمت هم به پشت سرت باشه...»

هه، فکر نکن جواب این تهدیدهات رو نمی‌دم! فعلا مونده تا به پای من برسی...

«هه هه هه...!»

ها ها ها...!

«خب، حالا خارج از شوخی می‌خوای چکار کنیم؟!»

خب معلومه دیگه، می‌ریم دنبالش تا شکارش کنیم!

«بله قربان! دریافت شد! پیش به سوی میدان نبرد...!»

یو هو...!

یه روز دیگه هم تو طبقه میانی گذشت.

مدتی از ورودم به اینجا می‌گذره، ولی هنوز هیچ ‌راه خروجی به چشمم نیومده... مثل اینکه اینجا واقعاً بزرگ‌ترین هزارتوی جهانه!

اگه یه انسان بخواد کل این هزارتو رو طی کنه، باید کل زندگیش رو صرف این کار‌کنه، مگه نه؟

ولی این کار برای من مثل آب خوردن می‌مونه.

من بهترینم!

تکامل ‌پیدا کردن، جدول وضعیتیم رو بهتر کرده و مهارت‌هام هم با سرعت مناسبی در حال پیشرفتن.

یعنی تو این طبقه آتشین دیگه هیچ هیولایی نیست که من رو به چالش بکشه؟!

اگه اینطور باشه، یعنی فتح کردن طبقه بالایی برام هیچ کاری نداره؟!

هه هه هه، تا مدت‌ها داشتم برای زنده مونن دست‌وپا می‌زدم، ولی حالا انگار چرخ بخت داره برای من می‌گرده...!

وقتی که بالاخره به درجه‌ای از قدرت برسی که یه حمله یا ضربه از دشمن باعث کشته شدنت نشه، زندگی‌ تو این دنیای فانتزی برات جالب و سرگرم‌کننده می‌شه.

«تخصص به میزان مورد نیاز رسید: مهارت [ارزیابی محیط_سطح۹] به [ارزیابی محیط_سطح۱۰] رسید.»

هان؟ ها... ن؟! ه... ان؟!

وا... ی خدای من...!

بالاخره... بعد از این همه وقت، ارزیابیم رو تا آخرش ارتقا دادم!

اوه پسر...! من الان خیلی خوشحالم...!

مهارت ارزیابی، اولین مهارتی که به دست آوردم؛ مهارتی که توی همه پستی‌ها و بلندی‌ها همراهم بوده، حالا به بالاترین سطح خودش رسیده.

هنوز یادمه بار اول چقدر به درد نخور بود... ولی با این‌حال با هر ارتقای سطحی که پیدا می‌کرد، تیزتر می‌شد.

چه شادی‌هایی که با هر بار ارتقا پیدا کردنش حس نکردم!

مخصوصاً موقعی که بالاخره جدول‌های وضعیتی و مهارتی رو شروع به نشون دادن کرد!

مهارت ارزیابی عزیزم، مهم نبود بعضی وقت‌ها چقدر از دستت شاکی می‌شدم، من همیشه بهت افتخار می‌کردم...

حالا تنهایی به مهارتی تبدیل شدی که هر موجود زنده‌ای از داشتنش به خودش می‌باله!

تو موفق شدی... بالاخره موفق شدی!

وای، دارم احساساتی می‌شم!

ازت بابت همه چیز ممنونم، این رو بدون که ما کارمون تازه شروع شده...!

خب، هیچ مهارتی از زیرمجموعه‌ش ظاهر نشده یا خودش به مهارت دیگه‌ای تکامل پیدا نکرده؟ نه نه، اصلا ایرادی‌ نداره؛ همین که بالاخره به آخرین و بالاترین سطح خودش رسیده برام کافیه...

راستش یکم بیش‌تر از این حرف‌ها انتظار داشتم. فکر می‌کردم اگه به آخرین سطحت برسی، شاید یه‌جور مهارتی بهم بدی که خِرد یا توانایی ذهنیم رو بالا ببره.

هی... شانس آوردی که خیلی دوستت دارم مهارت ارزیابی، ولی اگه مهارت دیگه‌ای بود حسابی عصبانی می‌شدم!

نه، راستش این قضیه اصلا توی کتم نمی‌ره... یعنی هیچ... ی بهم نمید... ی؟!

«فی... ز ف... ی... ز»

هان، این دیگه چی بود؟! صداش مثل سیگنال‌های رادیوئه...!

«این درخواست، فی...ز، به تاییدیه مدیر ارشد احتیاج داره، فی... ز.»

اینجا چه خبره؟!

«فی...ز، نیستراتور سِری، فی... ز، تایید نشد، فی...ز.»

خیلی خب، این بده!

نمی‌دونم چرا حس بدی دارم... ولی این باید بد باشه!

«فی... ز، پینگ

با این صدا، کمی شوک بهم وارد می‌شه.

«+مدیر ارشد بخش D درخواست شما را تایید کرد.»

+درحال ساخت و خلقِ مهارت [خِرد].

+ساخت تکمیل شد.

+شرایط مورد نیاز به دست آمد: مهارت [خرد] کسب شد.

+مهارت‌های [ارزیابی محیط_سطح۱۰] و [شناسایی_سطح۱۰] به مهارت [خِرد] تبدیل شدند.»

«تخصص به میزان مورد نیاز رسید: مهارت [حرام_سطح۸] به [حرام_سطح۹] رسید.»

«+شرایط برای کسب لقب جدید مهیا شد: لقب [فرمانروای خِرد] به دست آمد.

+مهارت‌های [قامت شیطان]‌ و [قدرت بهشتی] به سبب کسب لقب جدید به دست آمدند.

+مهارت‌های [افزایش جادوی خودکار_سطح۴] و [کاهش مصرف جادو_سطح۳] به مهارت [فرقه‌گرایی] تبدیل شدند.

+مهارت‌های [انبوه جادو_سطح۹] و [حفاظت_سطح۳] به مهارت [قدرت بهشتی] تبدیل شدند.»

خیلی خب خیلی خب، یه دقیقه صبر کنین ببینم... اینجا یه چیزی درست جور درنمیاد...!

یکی به من بگه الان چه اتفاقی افتاد؟! الان چه بلایی سرم اومد؟!

باشه، باشه، باید آروم باشم... مغز بدنی یه نفس عمیق بکش...!

فی... فو...

خیلی خب، بیاین قدم به قدم پیش بریم.

اول از همه، یه‌سری صداهای عجیب به گوشم رسید.

هیچ نمی‌دونم چی بودن!

در مواقع عادی به خودم می‌گم بهتره ذهنم رو با سوالات بیخود پر نکنم، ولی از این یکی نمی‌تونم بگذرم!

آخه هر جور به این اتفاق نگاه کنین، هیچ چیزش با عقل جور درنمیاد!

آره درست شنیدین، من الان گفتم با عقل جور درنمیاد!

از وقتی به اینجا اومدم، زندگیم رو با ارتقای مهارت‌های مختلف گذروندم... پیش خودم می‌گفتم زندگی توی این دنیای جدید این شکلیه...

ولی این موضوع اصلا درست نیست! یعنی همه‌مون باید همین‌طور کورکورانه این طرز زندگی رو قبول کنیم و بگیم همینه که هست؟!

تا همین الان به خودم می‌گفتم این مدل دنیا با همه این خصوصیات بازی کامپیوتری مانندش باید عادی و معمول باشه، ولی نه، دیگه نه!

من مطمئنم صدای الهی همچین چیزی گفت:

«مدیر ارشد بخش D درخواستتان را تایید کرد.»

«درحال ساخت و خلق مهارت [خِرد].»

«ساخت تکمیل شد.»

انگار یه نفر من رو کاملا زیر نظر داشت و وقتی دید دارم از نبود مهارتی به اسم خرد شکایت می‌کنم، سریعاً این مهارت رو ساخت!

اگه این درست باشه، پس شخصی به اسم «مدیر ارشد بخش D» مقصر کاره!

از اونجایی که اسم اون «مدیر ارشد» هستش، یعنی اینکه بیش‌تر از یه نفر توی این کار دست دارن.

وظیفه این مدیرها دقیقاً چیه؟ خب معلومه دیگه، مدیریت مهارت‌ها...

این تنها جوابیه که به ذهنم میاد.

خب به هر حال، منظور من اینه که توی این‌ دنیا، مهارت‌های مختلف توسط کسانی که خودشون رو «مدیر» صدا می‌کنن، به افراد و موجودات مختلف داده می‌شه.

اما چطور و چجوری؟!

هیچ ایده‌ای ندارم.

ولی یه چیزی رو خوب می‌دونم... یه کاسه‌ای زیر نیم کاسه این دنیاست...!

ترس توی استخون‌هام می‌پیچه.

ترس داره تموم بدنم رو فرا می‌گیره؛ این ترس با وقتی که از دست اژدها فرار می‌کردم فرق داره...

یعنی الان این مدیرها دارن به ریش من می‌خندن؟! یعنی این وضعیت اسفناک من براشون خنده‌داره؟!

خیلی نگرانم.

مهارتی که این همه مدت مشغول تمرین دادن و ارتقاش بودم، حالا به یه وسیله مرموز برام تبدیل شده.

صبر کن ببینم... اگه تمام مهارت‌ها و قدرت‌هایی که تا الان به دست آوردم توسط این مدیرها به من داده شده، پس یعنی همه زندگی من تموم این مدت تو دست‌های اون‌ها بوده؟!

«یه دنیای بازی وار...»، «یه ماجرای سرگرم‌کننده...»، هه، چقدر ساده بودم!

چطور به خودم اجازه می‌دادم به سادگی از این موضوع چشم‌پوشی کنم وقتی که کل این دنیا یه سیستمیه که توسط این مدیرها ساخته شده؟!

اگه این کسایی که خودشون رو مدیر صدا می‌کنن توانایی اهدای مهارت‌ها رو در اختیار دارن، پس این یعنی اون‌ها دارن این دنیا رو طوری کنترل می‌کنن که انگار براشون یه بازی کامپیوتریه...؟!

اگه اینطور باشه، پس یعنی من فقط یه کاراکتر بازی هستم...؟!

اون‌ها باید تو این دنیا حکم خدا رو داشته باشن...!

حالا با این همه چیزی که می‌دونم باید چیکار کنم؟!

منی که اصلا توانایی صحبت ندارم، چطور می‌تونم این موضوع رو به کسی بگم؟!

کتاب‌های تصادفی