شاهِ سیاه
قسمت: 7
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
نوک انگشت شستم را گاز کوچکی می گیرم ، که باعث می شود از آن مقداری خون جاری شود
و بعد ، روی زمین شروع به کشیدن چیز هایی با خون خودم می کنم
ابتدا یک دایره بزرگ می کشم ، به نظر می رسد که مقدار خونی که از انگشتم می آید کافی نیست ، به همین دلیل ، نوک انگشتم را دوباره گاز می گیرم تا خون بیشتری از آن جاری شود
بعد ، درون دایره یک مثلث می کشم و بعد مثلثی دیگر روی آن ، و در نهایت چهار مثلث می کشم که اگر از بالا به آن نگاه کنی
این چهار مثلثی که در میان دایره روی هم قرار گرفته اند ، مانند یک ستاره دوازده پر هستند
سیاه ، روی تخت پادشاهی اش نشسته بود و به این اعمال آکاش نگاه می کرد
در واقع این چیز ها برای او کسل کننده بود ، برای همین ، می خواست کاری کند که کمی سرگرم کننده باشد
به همین دلیل ، یک جانور سایه را احظار کرد و با صدایی نسبتا بلند رو به آکاش گفت
" پسر کوچولو ، می خواهی یه بازی انجام بدیم؟"
آکاش بدون اینکه به او نگاه کند ، فقط پاسخ داد
" نه ، وقت این کار ها را ندارم"
سیاه از این حرف آکاش ، خوشش نیامد و به علامت دست به جانور سایه ای که به شکل یه ببر کاملا سیاه بود ، دستور داد که حمله کند
ببر سایه ای به سرعت به سمت آکاش رفت ، اما نه با دویدن بلکه با تبدیل شدن به یک سایه کوچک بر روی زمین
وقتی به نزدیکی آکاش رسید ، از سایه بیرون پرید و قصد حمله به آکاش را داشت
آکاش وقتی حس کرد که چیزی به او حمله می کند ، با سرعتی غیر انسانی ، خودش را به سمتی دیگر پرتاب کرد تا آسیب نبیند
وقتی که به گوشه ای دیگر پرید و به جای قبلی خودش نگاه کرد چیزی ندید ، ولی حس کرد که اینجا یک چیزی درست نیست
بعد با ترکیبی از عصبانیت و ناراحتی به سیاه نگاه کرد و گفت
" لعنتی ، تو چیکار کردی؟"
سیاه لبخند منزجر کننده ای زد و گفت
" فقط می خواهم یک بازی کوچک انجام بدهم تا سرگرم بشویم"
و ناگهان یک سایه کوچک که روی زمین بود در مقابل آکاش متوقف شد و یک ببر کاملا سیاه رنگ از آن بیرون پرید و خواست که به آکاش ضربه بزند
اما آکاش در آخرین لحظات موفق شد که از ضربه او طفره برود ، اما پنجه ببر مقداری دست راستش را زخم کرده بود و از آن خون می چکید
" لعنتی"
این بدن هنوز تمرین ندیده و خیلی ضعیفه ، من با این بدن ضعیف باید حتی در مقابل این جانور سایه ای سطح پایین هم محتاط باشم
به اطرافم نگاه می کنم و سلاح های بی شماری را می بینم که در زمین فرو رفته اند
با دیدن این سلاح ها لبخندی بر لب من ظاهر می شود و با احساس گرمایی در سینه ام با هیجان به آنها نگاه می کردم
در یک لحظه تصمیمم را گرفتم
چشمان را بستم و به دنبال آن رشته انژی آشنا گشتم ، بعد از مقداری جست و جو که کمتر از یک ثانیه شد ، آن را پیدا کردم
ولی به محض اینکه چشمانم را باز کردم ، ببر سایه ای را دیدم که در رو به روی من است و با دندان هایش قصد پاره کردن گلوی من را دارد
ببر یک خیز سریع به سمت من برداشت و خواست که گلوی من را پاره کند ، اما من خودم را عقب کشیدم و به سرعت به سمت آن رشته انرژی ای که پیدا کرده بودم دویدم
اما ببر سایه ای سریعتر از من بود ، به همین دلیل قبل از اینکه بتوان آن را پیدا کنم ، ببر سایه ای ، از سایه ای که رو به روی من بود ، بیرون پرید و همانطور که در هوا معلق بود ، قصد ضربه زدن به من را داشت
ولی با خوش شانسی پایم لیز خورد و روی زمین افتادم و به این وسیله توانستم از ضربه آن طفره بروم
اما ببر سایه به محض اینکه پایش به زمین رسید ، به درون سایه فرو رفت و دوباره به سمت من آمد تا من را بکشد
در آن لحظه به صورت غریزی دستانم را به صورت X جلوی صورتم گفتم تا از آن محافظت کنم
ولی در لحظه ای که پنجه ببر درست در جلوی من قرار داشت ، چند صفحه معلق سریعا ظاهر شدند ، ولی به دلیل اینکه خیلی سریع بودند ، نتوانستم آنها را بخوانم
ولی در یک لحظه و به صورت خیلی سریع یک جانور سایه ای از سایه من بیرون پرید
آن یک گرگ سایه ای بود و به نظر می رسد که پیرو من است و می خواهد که به من کمک کند
با اینکه نمی دانم آن چطور به وجود آمده ، اما چیزی که حالا مهم است ، این است که باید به محلی که آن رشته انرژی من را راهنمایی می کرد ، بروم
زیرا به نظر می رسد که آن گرگ سایه ای نمی تواند زیاد در برابر ببر سایه ای مقاومت کند
من با سرعت زیادی به سمت آن مکان دویدم و بلاخره آن را پیدا کردم
سریعا دسته آن شمشیر را گرفتم و ، و با صدایی بلند فریاد زدم
" شمشیر grief ، با اربابت پیمان ببند"
وقتی این را گفتم ، ناگهان چند صفحه معلق در هوا دیدم
[ شمشیر grief به فرمان شما پاسخ می دهد]
[ در حال تائین مقدار سازگاری]
[ مقدار سازگاری: 20..57..89..100]
[ هشدار...هشدار ، مقدار سازگاری شما با سلاح بیش از مقدار قابل اندازه گیری است]
[ فرایند یکی شدن ، در حال اجرا است]
و بعد شمشیری که در دستان آکاش بود ، تبدیل به نور های سیاه رنگی شد و به سمت دست راست آکاش رفت و نمادی را پشت دست او ایجاد کرد
آن نماد به شکل یک دایره بود که چهار شمشیر بر روی آن بود و در لبه دایره مثلث های ریز و بسیاری بود
[ توانایی جدید به دست آمد]
[ نام : احضار شمشیر grief
تاثیرات: هر وقت که خواستید می توانید شمشیر grief را احضار کنید و این توانایی بدون مصرف انرژی است ]
خب عالیه حالا وقتشه که اون جانور سایه ای را تکه تکه کنم
[ شمشیر grief احضار شد]
شمشیر را محکم در دستم گرفتم و به سمت اون ببر دویدم ، درست در همان موقع ، ببر سر گرگ سایه ای را از تنش جدا کرد و گرگ سایه ای ناپدید شد
من بدون توجه به این موضوع ، به سمت ببر سایه ای دویدم و او نیز به سمت من دوید ، ولی من موفق شدم که با یک ضربه او را نصف کنم
[ سطح سازگاری شما افزایش یافت]
احساس کردم که نیرو و انرژی در سراسر بدنم جریان می یابد ، ولی چیزی که حالا مهمه اینه که باید یک صحبت کوتاه با سیاه انجام بدهم
رو به او می کنم و با یک لبخند مصنوعی می گویم
" خب ، چه توضیحی داری که به من بدهی؟"
سیاه از دیدن همه اینها شگفت زده شده بود ، او انتظار داشت که آکاش با اولین حمله بمیرد و او مجبور شود که با استفاده از توانایی اش او را زنده کند
اما او خیلی شگفت انگیز بود به همین دلیل یک لبخند بر روی لب های سیاه می آید و می گوید
" خیلی عالیه"
کتابهای تصادفی


