فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

شاهِ سیاه

قسمت: 17

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

جولیا یه جهش کوتاه به عقب انجام میده و بعد دوباره با شتاب به من حمله میکنه 

اما باز هم نصیحت من رو نادیده میگیره و مدام به ناحیه های مختلف نگاه میکنه تا بتونه یه روزنه برای حمله پیدا کنه 

اما این کارش فقط باعث میشه بازم شکست بخوره 

..... 

" جولیا ، الان حدود یک ساعته که داری مدام این کارت رو تکرار میکنی" 

جولیا روی زمین نشسته است و از خستگی نفس نفس میزنه 

" هوف..هوف..اما استاد من که به چیزی که گفتی عمل کردم" 

با نارضایتی بهش نگاه میکنم و بعد با لحن آرامی می گویم 

" تو یه مشکل خیلی بزرگ توی نبرد داری، توی یه مبارزه تن به تن ، نباید مدام به حرکت بعدیت فکر کنی ، فقط باید بزاری غریزه نبردت کنترل رو به عهده بگیره" 

" غریزه..نبرد؟" 

با اینکه غریزه نبرد یه چیز سطح متوسطه ، اما به نطر میرسه ذهن جولیا هنوز آمادگیش رو نداره که این رو درک کنه 

پس بهتره با تقویت جسمش این رو شروع کنیم 

" جولیا، دنبالم بیا" 

..... 

خب ، برو اون ها رو بردار 

جولیا به جایی که من اشاره می کردم نگاه کرد و بعد به سمت قفسه ها رفت و یکی از جفت های مچبند رو برداشت 

" وایی، چه سنگینه" 

به اون نگاه میکنم، درسته که این مچبند ها فقط مچبند های دو کیلیویی اند ، اما برای یه نفر که تازه شروع کرده همین هم سخته 

ولی من هم باید تمرین دادن بدنم رو شروع کنم و از اونجایی که بدن من هم هنوز ضعیفه ، باید از همین مچبند های دو کیلویی استفاده کنم 

جولیا رو نگاه میکنم که مشغول بستن مچ بند ها به دور دستشه 

درسته که دختر مغروریه ، اما به نظر میرسه که به همون اندازه دختر پر تلاشیه 

" استاد ، من مچبند ها رو بستم ، حالا باید چیکار کنم؟" 

با لبخندی بهش نگاه میکنم و میگویم 

" خب ، حالا نوبت ساقبند هاست" 

چهره جولیا ناگهان به حالت نا امیدانه ای توی هم رفت و گفت 

" آههه، یعنی هنوزم قراره وزنه های بیشتری به خودم ببندم؟" 

با پوزخندی بهش نگاه کردم و گفتم 

" برای سه روز اول همین مقدار کافیه ، اما وزن وزنه ها در آینده بیشتر هم میشه" 

وقتی این رو گفتم جولیا حالت ناامیدانه و خسته ای به خودش گرفت 

ولی بعد خودش رو جمع کرد و گفت 

" برای قویتر شدن هر کاری که لازمه رو انجام میدم" 

.... 

" ا..استاد ، نمیشه تمومش کنیم؟!!، من خیلی خسته شدم" 

با مچ دستم عرق پیشانی ام را کنار میزنم و همانطور که به دویدن ادامه می دهم می گویم 

" هنوز باید 30 دقیقه ی دیگه بدویم ، بعدش میتونیم بریم سراغ تمرین بعدی" 

" چ..چی؟ تمرین بعد؟" 

بدون توجه به جولیا سرعتم رو بیشتر میکنم و از اون فاصله میگیرم 

در واقع دویدن با این وزنه هایی که به مچ و پاهایم بسته شده ، سخت تر شده ، اما این برای قویتر شدنم لازمه 

و این بدن من هنوز خیلی ضعیفه. 

با اینکه فقط هشت کیلو وزنه بهش متصله ، اما با دو ساعت دویدن انقدر خسته شده طوری که انگار هر لحظه امکان داره از هوش برم 

اما تمرین های بدنی برای من که یک مبارز راه نزدیکم خیلی مهم و حیاتیه 

" وا..وایسا..من...دیگه نمیتونم" 

_ بامپ 

صدای افتادن چیزی از پشت سرم می آید و وقتی که نگاه میکنم میبینم که جولیا از خستگی زیاد روی زمین افتاده 

" خب...فکر کنم تمرین برای امروز کافیه" 

..... 

" جولیا ، وزنه ها رو به خیچ وجه باز نکن، فهمیدی؟" 

جولیا با گیجه می پرسه 

" چرا نباید وزنه ها رو باز کنم؟" 

با بی حوصلگی میگم 

" خب تو بدن خیلی ضعیفی داری و استفاده ی این وزنه ها در زندگی روزمره میتونه خیلی برات مفید باشه " 

وقتی میخواستم برم ، ناگهان چیزی رو به یاد آوردم 

" راستی ، فراموش نکن که هر روز به مدت دو ساعت با وزنه ها بدوی، سه روز اول با همین وزنه ها و بعد وزنشون رو زیاد تر کن" 

بعد پشتم رو به سمت جولیا کردم و شروع به دویدن آرام به سمت خارج از زمین تمرین کردم 

صدای جولیا رو از پشت سرم می شنیدم که انگار داره چیزی بهم میگه ، اما اهمیتی بهش ندادم و به راهم ادامه دادم 

من هیچ وقتی برای تلف کردن ندارم ، پس باید حتی توی راه هم تمرین کنم 

وزن وزنه ها رو کمی افزایش دادم و حالا به جای 8 کیلو گرم وزنه 

20 کیلوگرم وزنه به بدن من متصله 

با اینکه حرکت رو خیلی سخت میکنه ، اما اگه بهش عادت کنم ، میتونم این بدنم رو از وضعیت ضعیف فعلیش خارج کنم 

...... 

" واقعا که هنوزم همون خوابگاهه" 

خوابگاه کلاس F. 

این دو ساختمونه که یکی برای دختران و دیگری برای پسرانه 

و خب توی هر اتاق دو نفر ساکنند ، و البته که دانش آموزای توی این ساختمون از هر سه سال هستند نه فقط سال اول 

بهتره که برم توی خوابگاه ، چیز های زیادی هست که باید براشون برنامه ریزی کنم 

وقتی قصد ورود به ساختمون رو داشتم یه صدایی رو از پشت سرم شنیدم 

" استاد..هوف..هوف" 

صدا آشنا بود. 

وقتی به پشت سرم نگاه میکنم ، جولیا رو میبینم که حسابی عرق کرده و دستاش رو روی زانوش گذاشته و نفس نفس میزنه 

" چیکار داری؟" 

جولیا همونطور که نفس نفس میزنه ، یک ظرف شیشه ای کوچک مثله شیشه عطر رو به سمت من میگیره و میگه 

" این رو..میخواستم بابت تمرین امروز بهت بدم" 

ولی من که امروز کاری نکردم ، حتی چیز خاصی هم بهش یاد ندادم 

اما من هیچ وقت پاداش ها رو رد نمی کنم 

شیشه رو از دست جولیا میگیرم و می گویم 

" خب..ممنونم  ولی این چیه؟" 

با حالت عجیبی به شیشه و محتویات داخلش نگاه می کنم و این رو از جولیا می پرسم 

جولیا بعد از کمی نفس نفس زدن بلاخره به من جواب میده 

" خب ، این یک معجون تقویت عضلات رده E هستش ، با اینکه چیز با ارزشی نیست، اما بهتر از هیچیه" 

اوممم، چیز مفیدیه ، معجون های تقویت عضلات ، معجون هایی هستند که کمک می کنند ، تمرینات فیزیکی شما تاثیر گذاری بهتری داشته باشند 

ولی استفاده بی رویه از اونها هم میتونه به بدن آسیب بزنه 

بهتره که وقتی توانایی فیزیکیت پایینه ابتدا از معجون های سطح پایین استفاده کنی ، چون بدنت نمیتونه قدرت معجون های سطح بالا رو تحمل کنه 

" واقعا چیز مفیدیه ، ممنون که این رو بهم دادی ازش به خوبی استفاده میکنم" 

جولیا لبخندی بهم میزنه و میگه 

" این فقط یه پیش پرداخت بود" 

و بعد حالت مغروری به خودش میگیره 

با انگشتم به ضربه کوچک به پیشانی جولیا میزنم و میگم 

" حالا بهتره به خوابگاهت بری و شب رو استراحت کنی ، فردا اولین جلسه رسمی کلاس ها شروع میشه"

و بعد وارد ساختمان خوابگاه شدم 

" همینه..اتاق 207" 

وارد اتاقم میشوم، و وقتی لامپ ها را روشن می کنم ، کسی را نمیبینم 

فقط یک اتاق با یک تخت دو نفره بزرگ و یک سرویس بهداشتی کوچک در گوشه اتاق 

اتاق آنقدر کوچک بود که با وجود وسایل داخلش به سختی میشد درونش حرکت کرد 

ولی خب ، به نظر میرسه که من هم اتاقی ای ندارم ، و این یه جورایی برام بهتره 

چون اینطوری فضای بیشتری برای خودم دارم و میتوانم بعضی از ورزش ها رو که نیاز به دویدن ندارند انجام بدم 

برای مثلا پوش آپ ( شنا) 

اما فعلا مسئله مهمتری وجود داره 

خودم رو روی تخت میندازم و چشمام رو میبندم 

" باید کلاس F رو قویتر کنم" 

کلاس F به شدت ضعیف بود و این باعث میشد که وقتی رژه ارواح اتفاق افتاد اونها فقط غذا های آماده ای برای قدرت گرفتن روح ها باشند 

ولی اگر بتوانم اونها رو تمرین بدم و قویتر کنم ، میتونند مهره های خوبی برای مقابله با رژه ارواح باشند 

وای فعلا بهتره که به جای فکر کردن به این چیز ها یکم استراحت کنم.... 

" نه! "

این رو میگم و از روی تخت بلند میشم 

" نباید تنبلی کنم" 

معجون تقویت عصلات را بر میدارم و از اتاقم خارج می شوم 

" حالا که این معجون رو دارم میتونم تا صبح تمرین کنم و کلی پیشرفت کنم" 

نباید اجازه بدم تنبلی بر من چیره بشه...

کتاب‌های تصادفی