شاهِ سیاه
قسمت: 19
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
وقتی در زمین خاکی تمرین در حال تمرین کردن با یک شمشیر بودم ، کم کم پرتو های نور، محوطه رو روشن میکنه
" به نظر میرسه که صبح شده..."
با آستین پیراهنم عرق پیشانی ام رو پاک می کنم
" تا چند ساعت دیگه کلاس شروع میشه"
بهتره که قبل از شروع کلاس ها به حمام بروم ، چون واقعا بوی عرقِ بدنم، غیر قابله تحمله
[ سطح سازگاری شما افزایش یافت ]
اوه ، انتظارشو نداشتم ، به نظر میرسه که حتی با تمرینات فیزیکی هم سطح سازگاریم با بدن سیاه افزایش پیدا میکنه
این واقعا میتونه خیلی بهم کمک کنه تا برای رویدادی که قراره ماه دیگه اتفاق بیفته آماده بشم
باید تا اون موقع حداقل در سطح 3 باشم تا بتوانم کاری که میخواهم رو انجام بدم
در حالت کلی انجام این کار غیر ممکنه ، مگر اینکه پتانسیل اولیه ام 9 یا 10 باشد تا بتوانم رشد سریعی داشته باشم
اما من حالا بدن سیاه رو دارم و این خیلی چیز ها رو تغییر میده
باید خودم رو برای اون رویداد آماده کنم تا بتوانم کنترل خودم رو بر کلاس F زیاد کنم و اون ها رو تبدیل به پیروان خودم کنم
ولی در حال حاضر باید به رویدادی که قراره امروز اتفاق بی افته توجه کنم
این رویداد، چیزیه که میتونه بهم کمک کنه چیز های جدیدی یاد بگیرم
در گذشته ، یا شاید میشه گفت آینده ای که در گذشته اتفاق افتاده ، من بیشتر وقتم رو روی شمشیر زنی و انرژی هاله گذاشتم
ولی این بار میخواهم از فرصتم استفاده کنم و چیز های دیگه ای هم یاد بگیرم
ولی قبل از اون باید به حمام بروم
....
با حوله کوچکی که در دست دارم مو های خیسم رو خشک می کنم و به تصویر منعکس شده ی خودم که در آینه است نگاه می کنم
" جالبه..."
بدن من به طور عجیبی حالت ورزیده ای گرفته طوری که انگار مدتیه مشغول ورزش بدن سازی هستم، این رو میشه از حالت شش تکه ی مبتدیانه شکمم فهمید
شاید دلیل تغییر شکل بدنم اینه که سطح سازگاریم با بدن سیاه افزایش پیدا کرده و به همین دلیل بدنم بیشتر به بدن سیاه شباهت پیدا میکنه
" سیاه ، دلیل تعییر بدنم میتونه ربطی به سطح سازگاری داشته باشه؟"
" ... "
فکر کنم هنوز به این وضعیت که من اون رو اسیر کردم ، عادت نکرده
به هر حال بهتره که آماده رفتن به آکادمی بشوم
به سمت تخت می روم و لباس فرمم را که روی تخت انداخته ام بر میدارم و می پوشم
به سمت دل اتاق می روم و از اتاقم خارج می شوم
....
وقتی به کلاس میرسم ، متوجه میشوم که هنوز کسی نیومده
" انگار یکم زود رسیدم "
به سمت صندلی ام که در گوشه اخر کلاس است می روم
صندلی ها به صورت پلکانی قرار گرفته اند تا تمام دانش آموزان بتوانند به کلاس دید خوبی داشته باشند
روی صندلی ام می نشینم و به دیوار تکیه میدهم
جایگاه خودم رو دوست دارم ، در گوشه آخر کلاس ، که پشت سر همه بودم
وقتی توی افکار خودم غرق شده بودم ، صدای در کلاس توجه من رو به سمت خودش جلب کرد
چند نفری همراه هم وارد کلاس شدند ، و یکی از آنها به محض دیدن من ، با قیافه ای درهم به من نگاه کرد و به سمت من آمد
" تو همونی هستی که توی آزمون به دخترا زور گویی میکردی!"
بدون اینکه به او توجه کنم فقط با پوزخندی به پشتی صندلی تکیه دادم
" تو..."
میخواست چیزی بگه اما صدایی که اومد باعث شد که ساکت بشه
" بشینید سر جاهاتون"
لینا با کتابی که در دست داشت وارد کلاس شد و رفت و در جایگاهش ایستاد
وقتی لینا وارد کلاس شد ، پچ پچ هایی از سمت دانش آموزان به ویژه پسران به گوش می رسید
" وای اون واقعا جذابه.."
" کاش با من ازدواج کنه "
" میتونی توی آرزوش بمونی چون هیچ وقت اتفاق نمی افته"
لینا با شنیدن همهمه ی میان دانش آموزان ، چند باری به میز جلوی خودش ضربه زد
" خب بچه ها توجه کنید ، باید چیز مهمی رو بهتون بگم"
مکثی کرد و بعد گفت
" این آکادمی به غیر از کلاس های درس اصلی ، کلاس های فرعی ای هم داره ، که مستونید توشون شرکت کنید"
بعد به مانیتور بزرگی که پوشت سر خودش قرار داشت اشاره کرد و گفت
" این لیست کلاس هاییه که میتونید توشون ثبت نام کنید ، میتونید توی هر چند تا کلاس که میخواید ثبت نام کنید ، اما توصیه میکنم که توی بیشتر از یک کلاس شرکت نکنید"
" خب حالا دنبالم بیاید تا شمارو به سالن اصلی ببرم"
لینا مکثی کرد و بعد ادامه داد
" اونجا برای هر کلاس فرعی یک دانش آموز سال دوم وجود دارد تا به شما در انتخاب کلاس مناسب کمک کنه "
و بعد از کلاس خارج شد
به دنبال لینا ، سایر دانش آموزان نیز شروع به خروج از کلاس کردند و من هم منتظر ماندم تا دانش آموزان دیگر خارج شوند
تا بتوانم بدون درگیر شدن در شلوغی به راحتی از کلاس خارج شوم
" استاد، بیا با هم بریم"
به سمت راستم نگاه می کنم و جولیا را میبینم که با لبخندی در حال نگاه کردن به من است
به سمت دیگری نگاه میکنم و با لحن خونسردی می گویم
" ترجیح میدهم تنها برون تا شایعه های عجیبی بین بقیه دانش آموزان پخش نشود"
لبخند جولیا ، وقتی که من این حرف رو گفتم ، معکوس می شود و با لجبازی می گوید
" من اصلا برام مهم نیست که برام شایعه ای در مورد اینکه من با یه پسر منزوی و بی ادب ، توی رابطه ام درست کنن"
راستش از اینکه من رو یک فرد مغرور و بی ادب توصیف کرد کمی ناراحت شدم
" فکر نکن که شایعه هایی که در مورد تو پخش میشه برام مهمه، تنها چیزی که برام مهمه اینه که در مورد من شایعه ای در مورد اینکه من توی روز اول آکادمی با یک دختر لوس و احمق وارد رابطه شده ام نسازند"
جولیا ابتدا متوجه منظور حرف های من نشد ، اما ناگهان فهمید و یک طرف گونه اش رو باد کرد و با نارضایتی و کمی عصبانیت گفت
" استاد، خیلی بی ادبیییی"
من بدون توجه به حرف های اون از جام بلند شدم و به سمت خارج از کلاس رفتم
کتابهای تصادفی



