فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

بازیکن قاتل

قسمت: 7

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
آنا با تعجب در حال نگاه کردن به کوین بود که بی هوش روی زمین افتاده بود 

" اینجا چه اتفاقی افتاده؟" 

دختری که موهای طلایی رنگی داشت و چند متر اونطرف تر ایستاده بود و با عصبانیت به کوین نگاه می کرد ، با دیدن آنا که ناگهان ظاهر شد ، متعجب شد و با ترکیبی از احتیاط و کنجکاوی گفت 

" تو کی هستی؟"
.
.


(POV کوین) 

چشمام رو به ارامی باز می کنم و روی تختی که بودم می نشینم ، به نطر میرسه وقتی که بی هوش بودن ، من رو توی اتاق خواب آوردند 

اتاق تقریبا تاریک بود و یک پنجره در کنار تخت قرار داشت ، که پرده ای مانع از تابیدن نور به داخل اتاق از راه پنجره می شد 

پرده را کنار میزنم و به طور ناگهانی نور زیادی از راه پنجره به صورتم می تابد ، که باعث می شود به طور غیر ارادی و سریع چشمانم را ببندم 

بعد از چند لحظه ، چشمانم را به آرامی باز می کنم تا به نور عادت کند و بعد از راه پنجره به بیرون نگاه می کنم 

" چین، من بلاخره اومدم" 

زمانی که من به اینجا اومدم شب بود ، اما حالا صبح شده 

خب تا اونجا که یادم میاد دیشب نینگ اِر یا همون بازیکنی که توی بازی به عنوان " طلای مقدس "
شناخته می شد را دیدم ، و حالا توی خونه اش هستم 

" لعنت بهش ،یه چیز خیل خیلی مهم رو فراموش کردم" 

با عجله از اتاق خواب خارج می شوم و از پله ها پایین می آیم 

و وقتی که به طبقه اول میرسم ، با عجله به اطرافم نگاه می کنم 

و ناگهان چشمم به چیزی که می خواهم می افته و به سمت آن می روم 

" بلاخره پیدات کردم ، دیشب بخاطر اینکه می خواستم سریعا فرار کنم ، وقت نکردم که چیزی بخورم و گرسنه مانده ام" 

در یخچال رو باز میکنم و اونجا چشمم به چند تا تخم مرغ می افته، اونها رو برمیدارم تا یک نیمرو برای خودم درست کنم
.
.
.
حالا که تخم مرغ رو خوردم و کسی هم خونه نیست ، پس بهترین کار اینه که فعلا یک لیست از کسایی که به هیچ وجه نباید باهاشون رو به رو بشم و همچنین کسایی که می تونن بهم کمک کن ، بسازم 

یک کاغذ و مداد پیدا می کنم ، اولین فردی که به هیچ وجه نباید باهاش درگیر بشم ،  " آقای X " هستش 

دردسر ساز ترین فرد برای منه 

اون رهبر بزرگترین گیلد توی بازی بوده و همچنین یکی از افرادیه که از من قدرتمند تره 

و متاسفانه ، گیلد اون از من و گیلدم نفرت دارند ، چون گیلد من تعداد زیادی از افراد گیلد اونها رو داعما میکشته و آیتم هاشون رو غارت می کرده 

البته گیلد من ، غیر از خودم فقط پنج عضو داشته. 

نفر دونی که توی لیست تهدید ها قرار میگیره، مطمعنا ، "اژدهای بهشتی"  هستش ، و از اونجا که اون هم توی چینه ، باید بیشتر مراقب باشم تا با اون درگیر نشم 

چون اون یه عدالت طلب روانیه که فکر میکنه بازیکنا اجازه درگیری با هم رو ندارن ، و توی بازی سه بار من رو به جرم اینکه بازیکن های دیگه رو کشتم ، کشته است 

نفر سوم و همچنین آخرین نفر لیست ، " خون" هست ، یک بازیکن قاتل مثله من ، اون همیشه جایگاه من یعنی جایگاه بازیکن سیاه رو می خواسته ، ولی جایگاه بازیکن سساه تنها برای منفور ترین بازیکن بازیه 

ولی اون هم یه بازیکن قرمز رده بالا بوده و در رتبه دوم شرارت بعد از من قرار میگرفته 

اما به جرعت میتونم بگم که اگه من از حیله استفاده نمی کردم و براش تله نمیزاشتم نمی تونستم اون رو توی مبارزه شکست بدم 

خب ، حالا نوبت لیست افرادیه که باید باهاشون ارتباط برقرار کنم 

اولین نفر ، " طلای مقدس" یا همون نینگ اِر هستش که همین الان هم پیششم 

به دلیل استعدادش توی تجارت 

نفر دوم یه ایرانیه به اسم "کورش کبیر" اون توی استراتژی بهترین بود ، و گیلد اون رتبه سوم از لحاظ قدرت و دوم از لحاظ منابع رو داشت 

و اون گیلد بیشترین عصو رو داره و رسما یه ارتش داره ، همچنین توی بازی با همدیگه رابطه خوبی داشتیم ، کمکش کردم چند تا از خیانتکارای گیلد رو شناسایی کنه و ترتیبشونو بده 

و نفر سوم ، بازیکنیه که همه به اسم "FX10000" میشناختنش ، اون از هیچ آیتمی استفاده نمی کرد به جز یک هفت تیر ، ولی باز هم تونست خودش رو تبدیل به برترین تفنگدار بازی و توی رتبه بندی قدرت در رتبه 7 قرار بگیره 

با اینکه اون یه بازیکن آبیه ، که یعنی در میان NPC ها و همچنین بازیکنان محبوبه ، اما اون مخفیانه با من همکاری می کرده است 

و البته تمام اعضای گیلدم ، جزو این لیستند ولی نیازی به نوشتنشون نیست ، چون به هر حال خودم یادم میمونه 

خب ، حالا باید منتظر نینگ اِر بمونم
.
.
.
.
اون کوین لعنتی همیشه دردسر درست میکنه ، حالا هم که تقریبا نصف دنیا می خوان بکشنش 

اون الان مثل یه بمب متحرکه که هر جا میره انفجاری از دشمن ها دنبالش میان

و اون بمب متحرک الان توی خونه من ، و دیشت اون توی حموم...بدن من رو..... 

با یاد آوری اون اتفاق گونه های نینگ اِر کمی سرخ می شوند و خجالت زده می شود 

" به هر حال اصلا برام مهم نیستتت" 

نینگ اِر این رو با یه صدای نسبتا بلند گفت 

وقتی نینگ اِر با این صدای بلند فریاد زد ، انا با نگرانی پرسید 

" چیزی شده؟" 

نینگ اِر که تازه یادش اومده بود همراه آنا به خرید اومده ، اون خودش رو جمع و جور میکنه و با لبخندی میگوید 

" اوه..ببخشید یه لحظه یه چیزی یادم اومد که باعث شد اینطوری داد بزنم" 

آنا هم در جواب با لبخندی می گوید 

" اوه ، نگرانش نباش ، به هر حال به نظرت اشکالی نداره که کوین رو توی خونه تنها گذاشتیم؟" 

نینگ اِر با عصبانیت گفت 

" نه ، نیازی نیست نگارن اون آشغال باشی ، باید بیشتر نگران خونه نازنینم باشیم که با کوین تنها مونده ، فقط امیدوارم خونه رو منفجر نکنه" 

آنا با تعجب پرسید 

" منفجر؟" 

نینگ اِر آهی کشید و گفت 

" متاسفانه سابقه این کار رو داره" 

بعد لبخندی زد و رو به آنا گفت 

" به هر حال لازم نیست خریدمون رو با فکر کردن به اون آشغال خراب کنیم" 

بعد لباس سبز رنگی که یکپارچه بود و دامت بلندی داشت را از روی قفسه لباس های فروشگاه لباس برداش و به انا داد و گفت 

" خب ، حالا بهتره که بری توی اتاق پرو و لباس ها رو امتحان کنی ، تا تو این لباس رو می پوشی ، من هم لباس های دیگه ای برات انتخاب می کنم" 

آنا با دستپاچگی و با گونه هایی سرخ شده ، گفت 

" نه ، نه ، نیازی به این کار نیست ، من فقط اومدم تا همراهت باشم ، من نیازی به لباس ندارم" 

نینگ اِر نگاه اجمالی ای به لباس هایی که آنا پوشیده بود انداخت و بعد گفت 

" با من بحث نکن ، دختر خوشگلی مثل تو باید لباس های خوشگل بپوشه" 

آنا با خجالت زدگی سرش رو پایین انداخت و گفت 

" ی..یعنی تو فکر میکنی من خوشگلم؟" 

نینگ اِر توی ذهنش با خودش بخاطر ناز بودن زیادیه آنا درگیر شده بود و ناگهان اون رو بغل کرد و گفت 

" با من ازدواج کن" 

آنا با دستپاچگی گفت 

" چ..چی میگی؟" 

نینگ اِر که متوجه حرفی که زده بود شد ، سریعا از آنا جدا شد و گفت 

" اوممم، هیچی ، حالا بهتره که بری و لباست رو امتحان کنی" 

انا هم تشکری کرد و لباس را گرفت تا اون رو امتحان کنه ، توی راه اون به لباسش نگاه می کرد و زیر لب گفت 

" یعنی کوین هم فکر میکنه من ...من.." 

انا سرش رو ت*** داد و گفت 

" نه، نباید به اینجور چیز ها فکر کنم"

کتاب‌های تصادفی