فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

بازیکن قاتل

قسمت: 9

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
کوین از دیدن یک ترول اونم توی یه دانجن که قرار بود یه دانجن مبتدی باشه ، غافلگیر شده بود 

خوشبختانه اون یوکی رو داشت تا بهش کمک کنه 

" یوکی ، از نفس یخی استفاده کن" 

در اون لحظه انگار که هوای اون ناحیه از غار به شدت سرد شد و بدن ترول شروع به یخ زدن کرده بود 

یکم امیدوار کننده بود ، ولی این فقط میتونه برای چند لحظه مانع از حرکت ترول بشه ، ولی این برای شکست دادنش کافی بود؟ 

_بنگ 

صدای گلوله ای که کوین به وسط پیشانی ترول شلیک کرده بود ، توی غار طنین انداز شد 

ولی... 

هسته ترول توی سرش نبود ، ترول ها توانایی ترمیم شگفت انگیزی دارند و تا وقتی که هستشون رو از بین نبردی ، مهم نیست که چقدر بهشون آسیب زدی ، دوباره خودشون رو بعد از چند لحظه ترمیم می کنند 

" لعنت بهت، یوکی بهش حمله کن!!" 

یوکی سریعا مثله یک کامیون به سمت ترول حمله ور شد 

اما... 

"چ_چی؟" 

ترول فقط با یک ضربه اون رو به ته عار پرتاب کرد 

کوین از دیدن این صحنه بسیار ترسیده بود ، هفت تیرش رو به سمت ترول هدف گرفته بود ، ولی دستاش میلرزید 

" آخخخخخخخ" 

درد وحشتناکی  نیمه چپ بدنش رو فرا گرفت ، کوین با ناباوری به دست چپ خودش که چند متر اونطرف تر افتاده بود نگاه کرد 

" درد داره..خیلی دردناکه.." 

کوین کم کم داشت بخاطر درد بی هوش می شد ، ولی... 

[ " اراده پولادین" فعال شد] 

" لعنتیییی" 

یه لحظه نزدیک بود که بی هوش بشم ... 

سریعا هقت تیرم رو توی دستم میگیرم و این دفعه بدون هدف گیری به سرعت به نقاط مختلف بدن ترول حمله می کنم 

" ها ها ها ها ، تو فقط یه انسان ضعیفی ، واقعا فکر کردی میتونی من رو شکست بدی؟" 

چی؟ ، اون میتونه صحبت کنه؟ 

لعنت به این شانس، ترولی که بتونه صحبت کنه حداقل یک بار تکامل پیدا کرده... 

حالا کارم حتی سخت تر شده ولی... 

کوین نمیدونست چرا ، اما یه حس هیجانی درونش شعله ور شده بود ، هیجانی که وقتی برای اولین بار توی بازی افسانه ها یک هیولا رو کشت... 

" این بازی نیست ولی...هیچ کس بهم نگفته اجازه ندارم با زندگیم بازی کنم" 

خب ، اگه اینها همش فقط یه بازیه پس باید فقط لذت ببرم 

کوین سریعا هفت تیر را به انبار سیستم انتقال می دهد و به جای آن خنجر قاتل را برمیدارد 

" قراره حسابی خوش بگذرونم" 

چطور..چطور این آدمیزاد جرعت میکنه اینطوری به من نگاه کنه ، انگار که من حالا طعمه او هستم... 

این چیزی بود که با ترول با دیدن چشمان پر از هیجان کوین احساس کرد 

با یک جهش بلند ، کوین به ترول نزدیک می شود و با خنجر به سرعت به گلوی ترول ضربه میزند و آن را سوراخ می کند 

" هه، تلاش نکن ، این چیزهای کوچک نمی توانند به من آسیب بزنند" 

ترول خواست ، شمشیر پهنی که در دست داشت را بلند کند ، اما بدنش ت*** نمی خورد 

" چ..چیکار کردی؟!" 

کوین فقط پوزخندی زد و گفت 

" هیچی فقط الان بدنت یکم با سم فلج شده" 

ترول نمی تونست بدن خودش رو ت*** بده 

حالا وقتشه ، کوین هفت تیرش رو بیرون آورد ، اون می دونست که فقط همین یه شانس رو برای شکست دادن ترول داره 

" باید از جادویی که دارم هم استفاده کنم" 

کوین مقداری از جادوی برقی را که داشت ، در گلوله ای که می خواست شلیک کند زخیره می کرد و آن را شلیک می کرد ، تا به این وسیله بتواند آسیب بیشتری به ترول وارد کند 

_بنگ 

_بنگ 

_بنگ 

" آههههه" 

ترول نعره ای از درد زد و با خشم به کوین نگاه کرد ، در بدن ترول سه سوراخ بزرگ ایجاد شده بود 

" عالیه ، جواب داد" 

کوین از شلیک موفقش روحیه گرفته بود که ناگهان چیزی مشاهده کرد 

" خودشه" 

سریعا بدون لحظه ای درنگ با هفت تیر به اون جسم گوی مانندی که بخشی از آن در یکی از سوراخ های موجود پیدا بود ، شلیک کرد 

" انسانه لعنتی" 

ترول که حالا میتونست حرکت کنه ، دقیقا یک لحظه قبل از شلیک کوین ، شمشیرش رو حرکت داد و دقیقا لحطه ای که شمشیر به کنار گردن کوین رسیده بود ، کوین هم گلوله اش را شلیک کرد 

_بنگ 

کوین لحظه ای که نزدیک بود گردنش قطع بشه به صورت ناخودآگاه ، چشماش رو بست
.
.
.
" من مرده ام؟" 

به ارامی چشمانم را باز می کنم و از چیزی که میبینم متعجب می شوم 

جسم بی جان ترول دقیقا جلوی من افتاده بود ، و... 

یوکی دقیقا قبل از اینکه شمشیر گردن من رو قطع کنه ، با دندونش جلوی شمشیر رو گرفته بود 

ناخود آگاه لبخندی به روی لب کوین اومده بود...یعنی میتونه به یوکی اعتماد کنه؟...این سوالیه که خودش هم هنوز جوابش رو نمیدونه 

" آفرین دختر خوب" 

دستش رو روی سر یوکی کشید و با لبخندی مهربانانه شروع به نوازش سر یوکی کرد 

یوکی هم به نظر میرسید که از نوازش های صاحبش داره لذت میبره
.... 

احساس درد کمتر شده؟ 

با تعجب به جای دست چپش که همین چند لحظه پیش قطع شده بود نگاه می کنه 

اون بخش شروع به بهبودی کرده بود و بافت های از بین رفته به آرامی دوباره در حال تشکیل بودند 

" پس این توانایی ترمیمه؟" 

پلک های کوین ، به نظر در حال سنگین شدن بودند ، اون هم از مانا استفاده کرده بود و همچنین خون زیادی از دست داده بود 

درسته که خون در حال بازیابی بود ، ولی هنوز هم احساس خستگی شدیدی کل بدنش رو فرا گرفته بود 

اینکه تا همین الان هم بیدار مانده بود ، به این دلیل بود که توانایی " اراده ی پولادین" جلوی بی هوش شدن و خستگیش رو گرفته بود 

کوین چشماش رو به آرامی بست و احساس کرد که توی چیز نرمی فرو میره 

و چند لحظه بعد ، روی خز های یوکی خوابیده بود... 

(POV نینگ اِر) 

چرا اون عوضی هنوز به خونه برنگشته؟ 

الان دیگه تقریبا شب شده ولی کوین هنوز به خونه نیومده ، من مشکلی با این موضوع ندارم اما آنا... 

آنا روی یکی از مبلا نشسته بود و ترس و نگرانی کاملا در چهرش آشکار بود ، با اینکه سعی می کرد خودش رو آروم نشون بده ، اما موفق نمیشد 

" آنا ، نگران نباش اون چیزیش نمیشه" 

نینگ اِر دستش رو روی شانه آنا گذاشته بود و این رو با مهربانی گفت ، که باعث شده بود ، آنا کمی آروم بشه 

" م‌‌..مطمعنی؟" 

نینگ اِر کنار آنا روی مبل نشست و با لحنی مهربانانه ، دقیقا مثله مادری که می خواست یچه اش رو آروم کنه ، سعی کرد بحث رو عوض کنه 

" خب ، آنا ، برای اینکه تا کوین میاد حوصله ات سر نره ، چطوره که تعریف کنی چطوری با اون آشغال آشنا شدی" 

آنا در جوابش با صدای کمی که به زور شنیده میشد گفت 

" با..باشه ، ولی ک..کوین آشغال نیست" 

نینگ اِر با لحنی که انگار حرف آنا را قبول نکرده بود گفت 

" باشه باشه ، کوین یه آشغال نیست ، پس حالا میشه داستان آشناییتون رو تعریف کنی؟" 

آنا شروع به صحبت کرد و تمام ماجرا را از اول تا به آخر تعریف کرد.

کتاب‌های تصادفی