فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

بازیکن قاتل

قسمت: 15

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
[ موجود احضاری شما توانایی "سپر آب" (E) را به دست آورد] 
[ موجود احضاری شما توانایی " برش عمیق" (E) را به دست آورد] 
" ارباب ، من الان دو تا صفحه عجیب توی هوا میبینم" 
جالبه ، حالا که یوکی حالت نیمه انسان پیدا کرده ، خودش هم پیام های سیستم رو دریافت میکنه 
" خب ، به این ها میگن پیام سیستم، نیازی نیست زیاد بهش توجه کنی" 
یوکی ابتدا کمی گیج بود ولی بعد یه لبخند میزنه و میگه 
" چشم ارباب" 
در جواب لبخند یوکی لبخندی میزنم‌. 
[ یکی از کلاس های مخفی زیر را انتخاب کنید] 
[ 1_ سیاه: شما قادر به استفاده از عنصر ساختاری سیاه خواهید بود 
2_ سرخ: شما قادر به استفاده از عنصر ساختاری سرخ خواهید بود 
3_ سبز: شما قادر به استفاده از عنصر ساختاری سبز خواهید بود] 
اوممم، توی بازی فقط انتخاب سرخ و سیاه برام اومده بود 
پس فکر کنم کار هایی که میکنیم توی روند انتخاب شغل خیلی تاثیر میزاره 
اما انتخاب من از قبلم مشخصه ، چون به هر حال استفاده ی هر سه عنصر ساختاری رو میدونم 
به عنصر سبز میگن " چرخه " 
بیشتر به معنی چرخه طبیعته ، در ضمن عنصر های ساختاری چیز هایی هستند که گاهی به تنهایی و گاهی با ترکیب شدن با عنصر های ساختاری دیگه 
عناصر دیگه و قوانین دنیا رو شکل میدن 
مثلا " مرگ " یه پدیده است که در اثر ترکیب عنصر ساختاری سبز با عنصر سیاه به وجود اومده 
به هر حال من قصد ندارم سبز رو انتخاب کنم ، در واقع من از همون اول هم قصد داشتم که " سیاه " رو انتخاب کنم 
چون بیشترین سطح سازگاری با سبک مبارزه من رو داره 
"ارباب، داری به چی فکر میکنی؟" 
صدای یوکی رو میشنوم و بهش نگاه میکنم، صورتش دقیقا در چند سانتی صورت منه 
" هی..هیچی" 
عقب میپرم و این رو با لکنت زبان میگم، این دختر واقعا خیلی مشکل سازه 
" گذینه 1 رو انتخاب میکنم" 
یوکی سرش رو کج میکنه و با تعجب میگه 
" چی؟" 
با حالت بی حوصله ای میگم 
" هیچی ، با تو نبودم" 
[ سیاهچال به زودی فروپاشی میکند، لطفا از سیاهچال خارج شوید] 
وای یادم رفته بود ، باید سریع بریم بیرون 
اون دروازه لعنتی کجاست؟ 
با استرس به اطراف نگاه میکنم ، و ناگهان یک چیز آبی رنگ می بینم 
" خودشه" 
با عجله دست یوکی رو میگیرم و به سمت دروازه می دوم 
" یوکی زود باش دنبالم بیا"
.
.
.
" هوف..هوف.." 
یه لحظه فکر کردم قراره بمیریم ، اگه یه لحظه دیرتر به دروازه رسیده بودیم ، الان اینجا نبودیم 
ولی خب ، موفق شدیم زنده بمونیم 
( POV ???) 
" یه دنیای دیگه هم به مجموعه دنیاهای FX اضافه شد" 
مردی که لباس کاملا سبز و بلندی پوشیده بود این رو گفت و بعد به روی صندلی چوبی ای نشست 
مرد دیگری که لباس بلندی همانند او پوشیده بود ، اما به رنگ سیاه و سفید ، با صدای آرامی گفت 
" به نظرتون امکان داره که شصت و چهارمین ارباب حقیقی از این دنیا باشه؟" 
مردی که لباس سبز رنگ پوشیده بود جواب داد 
" شاید...کی میدونه" 
( POV کوین ) 
" ک..کوین" 
آنا  توی چهارچوب در ایستاده بود و با تعجب به من نگاه می کرد 
بهش لبخندی میزنم و میگم 
" اجازه ندارم بیام داخل؟ " 
" ب..ببخشید" 
این رو گفت و سریعا از جلوی در کنار رفت تا بتونم به خونه وارد بشم 
" من برگشتم" 
این رو هنگام ورود به خانه با صدای بلندی گفتم تا اعلام حضور کرده باشم 
و بعد به آرامی وارد خانه شدم 
" خ..خوش ب..برگشتی" 
آنا چرا اینطوری شده؟ 
یطور عجیبی داره با من صحبت میکنه 
به آنا نگاه میکنم ، سرش رو پایین انداخته بود و...لپاش رو باد کرده و گونه هاش گل انداخته، انگار که میخواد گریه کنه ولی جلوی خودش رو میگیره 
به حالت نیم نشسته، روی زمین میشینم تا بتونم از پایین بهش نگاه کنم 
" آنا؟ چی شده؟ نکنه ناراحتی که من برگشتم؟" این رو با کنایه و شوخی گفتم 
" م..من برم لباسمو ع..عوض کنم " 
بعد به سرعت به سمت پله های طبقه بالا دوید 
چرا انقدر عجیب رفتار میکنه؟ 
" چه عجب، انگار بالاخره برگشتی" 
به اونطرف نگاه میکنم که نینگ اِر ، روی مبل نشسته و با حالت شاکیانه ای به من نگاه میکنه 
به صورت نمادین و با کنایه تعظیمی میکنم و می گویم 
" اوه ببخشید بانوی من که دوری من باعث رنجش شما شده است" 
نینگ اِر با دهن کجی و حالت ناخوشایندی گفت 
" باشه باشه ، حالا گمشو برو حموم، بوی گندت تا اینجا هم داره میاد" 
هی ***، چرا دخترای دور و بر من انقدر عجیبن؟ 
یکیشون که رفتارش دقیقا شبیه یه توله سگه ، اونیکی ظاهر زیبایی داره ولی باطنش حال به هم زنه ، و البته آنا تنها کسی بود که رفتار عجیبی نداشت و حالا اون هم داره عجیب رفتار میکنه 
" باشه ‌، الان میرم حموم" 
به سمت حموم حرکت کردم که ناگهان چیزی رو به یاد آوردم 
" اوه راستی ، یه لباسه دخترونه خوشگل هم آماده کن که یه نفر دیگه هم باید بعد از من بره حموم" 
نینگ اِر با تعجب رو به من میگه 
" کی؟" 
[ موجود احضاری شما، احضار شد] 
" معرفی میکنم ، ایشون یوکیه" 
نینگ اِر با تعجب به یوکی نگاه میکنه و با لکنت زبان شروع به حرف زدن میکنه 
" گوش های سگی..‌.دم سگی...بدن انسانی...یه..یه گرگینهههه؟!!" 
تیکه آخر جمله اش رو با صدای بلندی فریاد میزنه و این باعث میشه که گوش هام رو بگیرم 
" تو..تو چطوری یه گرگینه رو احضار کردی؟!! " 
پوزخند پیروزمندانه ای میزنم و میگویم 
" خب به هر حال من یکی از بهترین بازیکنای اون بازی بودم" 
نینگ اِر با عجله به سمت یوکی میاد و دستای یوکی رو میگیره و میگه 
" چی... چی میخوای که در اضاش این گرگینه رو به من بدی؟" 
" ا..ارباب ، این زنه خیلی عجیبه، خوشم نمیاد" 
دستای یوکی رو از دستای نینگ اِر بیرون میکشم و میگویم 
" یوکی فروشی نیست" 
نینگ اِر با حالت نا امیدانه ای میگه 
" با..باشه، حالا زودتر برو حموم ، منم میخوام لباسای یوکی رو بهش بدم ، خوب نیست که با این وضعیت که فقط یه هودی پوشیده اینجا باشه" 
اوممم، حرفش درسته ، به یوکی نگاه میکنم و با لحن مهربانانه ای می گویم 
" یوکی ، من میخوام برم حموم ، تو هم پیش این دختره بد اخلاق بمون ، باشه؟" 
"کی بد اخلاقه؟" 
نینگ اِر این رو با لحن شاکیانه ای میگه ، اما من بهش توجهی نمیکنم 
یوکی با نگاه معصومانه ای میگوید 
" و..ولی ارباب، من هم میخواهم همراه تو بیام" 
از فکر اینکه یوکی با من بیاد حموم ، گونه هام کمی  سرخ میشه اما کنترل خودم رو به دست میارم و میگم 
" یوکی ، این کار درست نیست ، تو همینجا بمون باشه، اگه دختر خوبی باشی ، بعدش نوازشت میکنم" 
چشمای یوکی از این پیشنهاد من برق میزنه و با هیجان میگه 
" باشهههه" 
خب اینم درست شد ، حالا باید برم حموم 
پیراهن و شلواری که نینگ اِر بهم داد رو برمیدارم و وارد حموم می شوم 
به نظر میاد آب وانه حموم گرم و آمادست 
" عالیه" 
بعد لباسام رو در میارم و وارد وان میشوم و به آرومی چشمام رو می بندم 
همونطور که چشمام بستست ، صدای در حمام رو می شنوم که انگار کسی اون رو باز کرد 
چشمام رو با بی حوصلگی باز می کنم 
" یو..یوکییی؟!! "

کتاب‌های تصادفی