بازیکن قاتل
قسمت: 15
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
[ موجود احضاری شما توانایی "سپر آب" (E) را به دست آورد]
[ موجود احضاری شما توانایی " برش عمیق" (E) را به دست آورد]
" ارباب ، من الان دو تا صفحه عجیب توی هوا میبینم"
جالبه ، حالا که یوکی حالت نیمه انسان پیدا کرده ، خودش هم پیام های سیستم رو دریافت میکنه
" خب ، به این ها میگن پیام سیستم، نیازی نیست زیاد بهش توجه کنی"
یوکی ابتدا کمی گیج بود ولی بعد یه لبخند میزنه و میگه
" چشم ارباب"
در جواب لبخند یوکی لبخندی میزنم.
[ یکی از کلاس های مخفی زیر را انتخاب کنید]
[ 1_ سیاه: شما قادر به استفاده از عنصر ساختاری سیاه خواهید بود
2_ سرخ: شما قادر به استفاده از عنصر ساختاری سرخ خواهید بود
3_ سبز: شما قادر به استفاده از عنصر ساختاری سبز خواهید بود]
اوممم، توی بازی فقط انتخاب سرخ و سیاه برام اومده بود
پس فکر کنم کار هایی که میکنیم توی روند انتخاب شغل خیلی تاثیر میزاره
اما انتخاب من از قبلم مشخصه ، چون به هر حال استفاده ی هر سه عنصر ساختاری رو میدونم
به عنصر سبز میگن " چرخه "
بیشتر به معنی چرخه طبیعته ، در ضمن عنصر های ساختاری چیز هایی هستند که گاهی به تنهایی و گاهی با ترکیب شدن با عنصر های ساختاری دیگه
عناصر دیگه و قوانین دنیا رو شکل میدن
مثلا " مرگ " یه پدیده است که در اثر ترکیب عنصر ساختاری سبز با عنصر سیاه به وجود اومده
به هر حال من قصد ندارم سبز رو انتخاب کنم ، در واقع من از همون اول هم قصد داشتم که " سیاه " رو انتخاب کنم
چون بیشترین سطح سازگاری با سبک مبارزه من رو داره
"ارباب، داری به چی فکر میکنی؟"
صدای یوکی رو میشنوم و بهش نگاه میکنم، صورتش دقیقا در چند سانتی صورت منه
" هی..هیچی"
عقب میپرم و این رو با لکنت زبان میگم، این دختر واقعا خیلی مشکل سازه
" گذینه 1 رو انتخاب میکنم"
یوکی سرش رو کج میکنه و با تعجب میگه
" چی؟"
با حالت بی حوصله ای میگم
" هیچی ، با تو نبودم"
[ سیاهچال به زودی فروپاشی میکند، لطفا از سیاهچال خارج شوید]
وای یادم رفته بود ، باید سریع بریم بیرون
اون دروازه لعنتی کجاست؟
با استرس به اطراف نگاه میکنم ، و ناگهان یک چیز آبی رنگ می بینم
" خودشه"
با عجله دست یوکی رو میگیرم و به سمت دروازه می دوم
" یوکی زود باش دنبالم بیا"
.
.
.
" هوف..هوف.."
یه لحظه فکر کردم قراره بمیریم ، اگه یه لحظه دیرتر به دروازه رسیده بودیم ، الان اینجا نبودیم
ولی خب ، موفق شدیم زنده بمونیم
( POV ???)
" یه دنیای دیگه هم به مجموعه دنیاهای FX اضافه شد"
مردی که لباس کاملا سبز و بلندی پوشیده بود این رو گفت و بعد به روی صندلی چوبی ای نشست
مرد دیگری که لباس بلندی همانند او پوشیده بود ، اما به رنگ سیاه و سفید ، با صدای آرامی گفت
" به نظرتون امکان داره که شصت و چهارمین ارباب حقیقی از این دنیا باشه؟"
مردی که لباس سبز رنگ پوشیده بود جواب داد
" شاید...کی میدونه"
( POV کوین )
" ک..کوین"
آنا توی چهارچوب در ایستاده بود و با تعجب به من نگاه می کرد
بهش لبخندی میزنم و میگم
" اجازه ندارم بیام داخل؟ "
" ب..ببخشید"
این رو گفت و سریعا از جلوی در کنار رفت تا بتونم به خونه وارد بشم
" من برگشتم"
این رو هنگام ورود به خانه با صدای بلندی گفتم تا اعلام حضور کرده باشم
و بعد به آرامی وارد خانه شدم
" خ..خوش ب..برگشتی"
آنا چرا اینطوری شده؟
یطور عجیبی داره با من صحبت میکنه
به آنا نگاه میکنم ، سرش رو پایین انداخته بود و...لپاش رو باد کرده و گونه هاش گل انداخته، انگار که میخواد گریه کنه ولی جلوی خودش رو میگیره
به حالت نیم نشسته، روی زمین میشینم تا بتونم از پایین بهش نگاه کنم
" آنا؟ چی شده؟ نکنه ناراحتی که من برگشتم؟" این رو با کنایه و شوخی گفتم
" م..من برم لباسمو ع..عوض کنم "
بعد به سرعت به سمت پله های طبقه بالا دوید
چرا انقدر عجیب رفتار میکنه؟
" چه عجب، انگار بالاخره برگشتی"
به اونطرف نگاه میکنم که نینگ اِر ، روی مبل نشسته و با حالت شاکیانه ای به من نگاه میکنه
به صورت نمادین و با کنایه تعظیمی میکنم و می گویم
" اوه ببخشید بانوی من که دوری من باعث رنجش شما شده است"
نینگ اِر با دهن کجی و حالت ناخوشایندی گفت
" باشه باشه ، حالا گمشو برو حموم، بوی گندت تا اینجا هم داره میاد"
هی ***، چرا دخترای دور و بر من انقدر عجیبن؟
یکیشون که رفتارش دقیقا شبیه یه توله سگه ، اونیکی ظاهر زیبایی داره ولی باطنش حال به هم زنه ، و البته آنا تنها کسی بود که رفتار عجیبی نداشت و حالا اون هم داره عجیب رفتار میکنه
" باشه ، الان میرم حموم"
به سمت حموم حرکت کردم که ناگهان چیزی رو به یاد آوردم
" اوه راستی ، یه لباسه دخترونه خوشگل هم آماده کن که یه نفر دیگه هم باید بعد از من بره حموم"
نینگ اِر با تعجب رو به من میگه
" کی؟"
[ موجود احضاری شما، احضار شد]
" معرفی میکنم ، ایشون یوکیه"
نینگ اِر با تعجب به یوکی نگاه میکنه و با لکنت زبان شروع به حرف زدن میکنه
" گوش های سگی...دم سگی...بدن انسانی...یه..یه گرگینهههه؟!!"
تیکه آخر جمله اش رو با صدای بلندی فریاد میزنه و این باعث میشه که گوش هام رو بگیرم
" تو..تو چطوری یه گرگینه رو احضار کردی؟!! "
پوزخند پیروزمندانه ای میزنم و میگویم
" خب به هر حال من یکی از بهترین بازیکنای اون بازی بودم"
نینگ اِر با عجله به سمت یوکی میاد و دستای یوکی رو میگیره و میگه
" چی... چی میخوای که در اضاش این گرگینه رو به من بدی؟"
" ا..ارباب ، این زنه خیلی عجیبه، خوشم نمیاد"
دستای یوکی رو از دستای نینگ اِر بیرون میکشم و میگویم
" یوکی فروشی نیست"
نینگ اِر با حالت نا امیدانه ای میگه
" با..باشه، حالا زودتر برو حموم ، منم میخوام لباسای یوکی رو بهش بدم ، خوب نیست که با این وضعیت که فقط یه هودی پوشیده اینجا باشه"
اوممم، حرفش درسته ، به یوکی نگاه میکنم و با لحن مهربانانه ای می گویم
" یوکی ، من میخوام برم حموم ، تو هم پیش این دختره بد اخلاق بمون ، باشه؟"
"کی بد اخلاقه؟"
نینگ اِر این رو با لحن شاکیانه ای میگه ، اما من بهش توجهی نمیکنم
یوکی با نگاه معصومانه ای میگوید
" و..ولی ارباب، من هم میخواهم همراه تو بیام"
از فکر اینکه یوکی با من بیاد حموم ، گونه هام کمی سرخ میشه اما کنترل خودم رو به دست میارم و میگم
" یوکی ، این کار درست نیست ، تو همینجا بمون باشه، اگه دختر خوبی باشی ، بعدش نوازشت میکنم"
چشمای یوکی از این پیشنهاد من برق میزنه و با هیجان میگه
" باشهههه"
خب اینم درست شد ، حالا باید برم حموم
پیراهن و شلواری که نینگ اِر بهم داد رو برمیدارم و وارد حموم می شوم
به نظر میاد آب وانه حموم گرم و آمادست
" عالیه"
بعد لباسام رو در میارم و وارد وان میشوم و به آرومی چشمام رو می بندم
همونطور که چشمام بستست ، صدای در حمام رو می شنوم که انگار کسی اون رو باز کرد
چشمام رو با بی حوصلگی باز می کنم
" یو..یوکییی؟!! "
[ موجود احضاری شما توانایی " برش عمیق" (E) را به دست آورد]
" ارباب ، من الان دو تا صفحه عجیب توی هوا میبینم"
جالبه ، حالا که یوکی حالت نیمه انسان پیدا کرده ، خودش هم پیام های سیستم رو دریافت میکنه
" خب ، به این ها میگن پیام سیستم، نیازی نیست زیاد بهش توجه کنی"
یوکی ابتدا کمی گیج بود ولی بعد یه لبخند میزنه و میگه
" چشم ارباب"
در جواب لبخند یوکی لبخندی میزنم.
[ یکی از کلاس های مخفی زیر را انتخاب کنید]
[ 1_ سیاه: شما قادر به استفاده از عنصر ساختاری سیاه خواهید بود
2_ سرخ: شما قادر به استفاده از عنصر ساختاری سرخ خواهید بود
3_ سبز: شما قادر به استفاده از عنصر ساختاری سبز خواهید بود]
اوممم، توی بازی فقط انتخاب سرخ و سیاه برام اومده بود
پس فکر کنم کار هایی که میکنیم توی روند انتخاب شغل خیلی تاثیر میزاره
اما انتخاب من از قبلم مشخصه ، چون به هر حال استفاده ی هر سه عنصر ساختاری رو میدونم
به عنصر سبز میگن " چرخه "
بیشتر به معنی چرخه طبیعته ، در ضمن عنصر های ساختاری چیز هایی هستند که گاهی به تنهایی و گاهی با ترکیب شدن با عنصر های ساختاری دیگه
عناصر دیگه و قوانین دنیا رو شکل میدن
مثلا " مرگ " یه پدیده است که در اثر ترکیب عنصر ساختاری سبز با عنصر سیاه به وجود اومده
به هر حال من قصد ندارم سبز رو انتخاب کنم ، در واقع من از همون اول هم قصد داشتم که " سیاه " رو انتخاب کنم
چون بیشترین سطح سازگاری با سبک مبارزه من رو داره
"ارباب، داری به چی فکر میکنی؟"
صدای یوکی رو میشنوم و بهش نگاه میکنم، صورتش دقیقا در چند سانتی صورت منه
" هی..هیچی"
عقب میپرم و این رو با لکنت زبان میگم، این دختر واقعا خیلی مشکل سازه
" گذینه 1 رو انتخاب میکنم"
یوکی سرش رو کج میکنه و با تعجب میگه
" چی؟"
با حالت بی حوصله ای میگم
" هیچی ، با تو نبودم"
[ سیاهچال به زودی فروپاشی میکند، لطفا از سیاهچال خارج شوید]
وای یادم رفته بود ، باید سریع بریم بیرون
اون دروازه لعنتی کجاست؟
با استرس به اطراف نگاه میکنم ، و ناگهان یک چیز آبی رنگ می بینم
" خودشه"
با عجله دست یوکی رو میگیرم و به سمت دروازه می دوم
" یوکی زود باش دنبالم بیا"
.
.
.
" هوف..هوف.."
یه لحظه فکر کردم قراره بمیریم ، اگه یه لحظه دیرتر به دروازه رسیده بودیم ، الان اینجا نبودیم
ولی خب ، موفق شدیم زنده بمونیم
( POV ???)
" یه دنیای دیگه هم به مجموعه دنیاهای FX اضافه شد"
مردی که لباس کاملا سبز و بلندی پوشیده بود این رو گفت و بعد به روی صندلی چوبی ای نشست
مرد دیگری که لباس بلندی همانند او پوشیده بود ، اما به رنگ سیاه و سفید ، با صدای آرامی گفت
" به نظرتون امکان داره که شصت و چهارمین ارباب حقیقی از این دنیا باشه؟"
مردی که لباس سبز رنگ پوشیده بود جواب داد
" شاید...کی میدونه"
( POV کوین )
" ک..کوین"
آنا توی چهارچوب در ایستاده بود و با تعجب به من نگاه می کرد
بهش لبخندی میزنم و میگم
" اجازه ندارم بیام داخل؟ "
" ب..ببخشید"
این رو گفت و سریعا از جلوی در کنار رفت تا بتونم به خونه وارد بشم
" من برگشتم"
این رو هنگام ورود به خانه با صدای بلندی گفتم تا اعلام حضور کرده باشم
و بعد به آرامی وارد خانه شدم
" خ..خوش ب..برگشتی"
آنا چرا اینطوری شده؟
یطور عجیبی داره با من صحبت میکنه
به آنا نگاه میکنم ، سرش رو پایین انداخته بود و...لپاش رو باد کرده و گونه هاش گل انداخته، انگار که میخواد گریه کنه ولی جلوی خودش رو میگیره
به حالت نیم نشسته، روی زمین میشینم تا بتونم از پایین بهش نگاه کنم
" آنا؟ چی شده؟ نکنه ناراحتی که من برگشتم؟" این رو با کنایه و شوخی گفتم
" م..من برم لباسمو ع..عوض کنم "
بعد به سرعت به سمت پله های طبقه بالا دوید
چرا انقدر عجیب رفتار میکنه؟
" چه عجب، انگار بالاخره برگشتی"
به اونطرف نگاه میکنم که نینگ اِر ، روی مبل نشسته و با حالت شاکیانه ای به من نگاه میکنه
به صورت نمادین و با کنایه تعظیمی میکنم و می گویم
" اوه ببخشید بانوی من که دوری من باعث رنجش شما شده است"
نینگ اِر با دهن کجی و حالت ناخوشایندی گفت
" باشه باشه ، حالا گمشو برو حموم، بوی گندت تا اینجا هم داره میاد"
هی ***، چرا دخترای دور و بر من انقدر عجیبن؟
یکیشون که رفتارش دقیقا شبیه یه توله سگه ، اونیکی ظاهر زیبایی داره ولی باطنش حال به هم زنه ، و البته آنا تنها کسی بود که رفتار عجیبی نداشت و حالا اون هم داره عجیب رفتار میکنه
" باشه ، الان میرم حموم"
به سمت حموم حرکت کردم که ناگهان چیزی رو به یاد آوردم
" اوه راستی ، یه لباسه دخترونه خوشگل هم آماده کن که یه نفر دیگه هم باید بعد از من بره حموم"
نینگ اِر با تعجب رو به من میگه
" کی؟"
[ موجود احضاری شما، احضار شد]
" معرفی میکنم ، ایشون یوکیه"
نینگ اِر با تعجب به یوکی نگاه میکنه و با لکنت زبان شروع به حرف زدن میکنه
" گوش های سگی...دم سگی...بدن انسانی...یه..یه گرگینهههه؟!!"
تیکه آخر جمله اش رو با صدای بلندی فریاد میزنه و این باعث میشه که گوش هام رو بگیرم
" تو..تو چطوری یه گرگینه رو احضار کردی؟!! "
پوزخند پیروزمندانه ای میزنم و میگویم
" خب به هر حال من یکی از بهترین بازیکنای اون بازی بودم"
نینگ اِر با عجله به سمت یوکی میاد و دستای یوکی رو میگیره و میگه
" چی... چی میخوای که در اضاش این گرگینه رو به من بدی؟"
" ا..ارباب ، این زنه خیلی عجیبه، خوشم نمیاد"
دستای یوکی رو از دستای نینگ اِر بیرون میکشم و میگویم
" یوکی فروشی نیست"
نینگ اِر با حالت نا امیدانه ای میگه
" با..باشه، حالا زودتر برو حموم ، منم میخوام لباسای یوکی رو بهش بدم ، خوب نیست که با این وضعیت که فقط یه هودی پوشیده اینجا باشه"
اوممم، حرفش درسته ، به یوکی نگاه میکنم و با لحن مهربانانه ای می گویم
" یوکی ، من میخوام برم حموم ، تو هم پیش این دختره بد اخلاق بمون ، باشه؟"
"کی بد اخلاقه؟"
نینگ اِر این رو با لحن شاکیانه ای میگه ، اما من بهش توجهی نمیکنم
یوکی با نگاه معصومانه ای میگوید
" و..ولی ارباب، من هم میخواهم همراه تو بیام"
از فکر اینکه یوکی با من بیاد حموم ، گونه هام کمی سرخ میشه اما کنترل خودم رو به دست میارم و میگم
" یوکی ، این کار درست نیست ، تو همینجا بمون باشه، اگه دختر خوبی باشی ، بعدش نوازشت میکنم"
چشمای یوکی از این پیشنهاد من برق میزنه و با هیجان میگه
" باشهههه"
خب اینم درست شد ، حالا باید برم حموم
پیراهن و شلواری که نینگ اِر بهم داد رو برمیدارم و وارد حموم می شوم
به نظر میاد آب وانه حموم گرم و آمادست
" عالیه"
بعد لباسام رو در میارم و وارد وان میشوم و به آرومی چشمام رو می بندم
همونطور که چشمام بستست ، صدای در حمام رو می شنوم که انگار کسی اون رو باز کرد
چشمام رو با بی حوصلگی باز می کنم
" یو..یوکییی؟!! "
کتابهای تصادفی



