بازیکن قاتل
قسمت: 16
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
(POV ???)
" خسته کنندست.."
می ایستم و به آسمان خاکستری رنگ خیره می شوم..راستش خودم میخواستم که هرچه زودتر به ایران برگردم
اما کورش بزرگ بهم گفت که باید کمی بیشتر تو انگلستان بمونم..مثله اینکه قراره اتفاق هایی اینجا رخ بده
همینطور که در حال نگاه کردن به آسمان ابری و آماده بارش، بودم..
یک نفر من رو هل داد و این باعث شد چند قدمی به عقب بروم.
" هی آشغال..از سر راهم برو کنار! " مردی با صدای نسبتا کلفتی این رو گفت
راستش یکم از رفتارش بدم اومد..اگه مودبانه از من درخواست کرده بود با کمال میل راه رو براش باز می کردم..ولی من از آدمای بی ادب متنفرم..آدمایی مثله اون بازیکن سیاه لعنتی
" هی! مگه با تونیستم بچه!" مرد با بی حوصلگی و کمی خشم این جمله را در چند سانتی متری صورتم فریاد زد
" ساکت شو.."
به نظر میرسه که حداقل اونقدری ادب داشت که و وقتی این رو بهش گفتم صدای نحسش رو قطع کنه
البته مجبور شدم یه کار کوچولو هم در کنار حرفم انجام بدم
" سیبری، کافیه دیگه، داری مردم رو میترسونی"
خرس زیبا و سفید رنگ من که جسه اش به راحتی به پنج متر می رسید، باقی مانده های جسم اون مرد بی ادب رو از دهانش روی زمین انداخت
کمی بدن پشمالوی سیبری رو نوازش میدهم
" آفرین دختر خوب، بعدا به عنوان جایزه چند تا مرد بی ادب رو بهت میدم تا بخوریشون"
احضار سیبری رو لغو میکنم..به هر حال دیگه کاری برای انجام دادن نداره...فقط ده روزه که دنیای بازی به واقعیت ترکیب شده...و به نظر میرسه بعضیا زودتر تونستن که خودشون رو با این دنیا وفق بدن
×××
(POV کوین )
" یو..یوکییی؟! "
یوکی بدون لحظه ای وقفه، فاصله بینمون رو با یک پرش طی میکنه و توی وان حمام...درست روی پای من می افته
" اربابببب..من از اون زن میترسم "
با اینکه من الان کاملا برهنه بودم و یوکی درست روی پای من بود اما...با دیدن یوکی که چند قطره اشک توی گوشه چشمش جمع شده بود..اصلا نمیتونستم به چیز دیگه ای فکر کنم
" کی جرعت کرده به یوکیه من دست بزنه؟ "
نمیدونم چرا اما وقتی یوکی رو توی اون حالت دیدم ، انگار که شعله ای توی وجودم بود...
از جایم بلند می شوم و به سمت در حمام می روم و با یک فشار در رو محکم و با سر و صدای زیاد باز می کنم
مدام به اطراف نگاه می کردم تا او را پیدا کنم
" اونجاست.."
نینگ ار رو می بینم که با خیال راحت روی مبل دراز کشیده..
به سرعت با قدم های بلند و سریع به سمت او می روم و رو به رویش می ایستم.
نینگ ار ابتدا چند ثانیه من را ورانداز میکند و بعد ناگهان با صدای جیغ مانندی می گوید:
" چ..چرا لباس نپوشیدییی؟ "
بعد هر دو دستش رو روی چشماش گذاشت اما هنوزم از میان انگشت هاش نگاه میکرد و هر لحظه گونه هایش سرخ تر میشد
با خشم موهایش را در یک مشتم میگیرم و با کشیدن موهاش از روی مبل بلندش می کنم
" آخ آخ..ولم کن عوضی "
دندون هام رو روی هم می فشارم و بعد با فریاد می گویم
" هرزه لعنتی، با یوکی چیکار کردی؟!! "
نینگ ار در حالی که تلاش میکرد موهاش رو از توی دست های من بیرون بیاره با ترکیبی از ترس و خشم گفت
" من..من با اون گرگینه کاری نکردم، موهام رو ول کنننن"
_" پس اگه کاری نکردی چرا یوکی داره گریه میکنه؟! "
مشتم رو توی موهاش سفت تر می کنم
_ " آیی، وحشی "
و با فریاد های بلندتری می گویم
" پس چرا داره یوکی گریه میکنه؟..جواب بده هرزه"
نینگ ار در حالی که هنوز تلاش داشت تا موهاش رو از توی مشت من بیرون بیاره گفت
" م..من فقط..داشتم که.."
_" داشتی چی؟! داشتی چیکار میکردی؟!! " این رو با فریاد بلندتری نسبت به دفعات قبل گفتم.
" من فقط داشتم با سینه هاش بازی می کردمممم"
چی؟
چی شد؟..با سینه هاش..بازی میکرده؟...
" اممم..یوکی.."
یوکی با گلایه طوری که انگاز فقط یک بچه چهار ساله بود، با بغض رو به نینگ ار می گوید
" تو..تو حق دست زدن به بدنم رو ندارییی..فقط ارباب اجازه این کار رو داره "
حس میکنم یوکی داره از جملات اشتباهی برای صحبت کردن استفاده میکنه..اما فقط با تصور اینکه با یوکی اون کاری که نینگ ار انجام داده رو انجام بدم..باعث میشه صورتم مثله لبو سرخ بشه
خجالت آوره...سریعا موهای نینگ ار را رها میکنم
" امم..ببخشید که اذیتت کردم..من باید به ادامه حمامم برسم "
و بدون اینکه منتظر پاسخی از سمت نینگ ار بمانم به سرعت به سمت حمام می روم و وارد حمام می شوم و در را می بندم
از سوی دیگر نینگ ار هنوز هم صورتش سرخ بود..ولی این سرخی صورت بخاطر خشم نبود...
" حالا من..چطوری باید اون چیزی که دیدم رو..فراموش کنم.."
×××
توی وان حمام دراز کشیده بودم و سعی میکردم که همه اتفاقات چند دقیقه پیش رو از ذهنم خارج کنم... .
به هر حال فکر کردن به اون چیز ها فایده ای نداره..حالا بهتره روی آمارم تمرکز کنم
" صفحه وضعیت "
__________________
نام: کوین
نژاد: انسان
لول: 41
کلاس: عنصر ساختاری
آمار=> قدرت: 7 سرعت: 11 چابکی: 13
سلامتی: 6 مانا: 4 هوش: 16 استقامت:8 سیاه:1/1
امتیازات آمار استفاده نشده:205
عنوان ها=> قاتل گوبلین ( lvl.3)
اسپانسر ها=>
توانایی های منفعل=> اراده پولادین(C)_کابوی(C)
_ترمیم خودکار(B)
توانایی های فعال=> احضار(A)_ارباب دروازه(A) _مشت آتشین(E)
توانایی های کلاس=> تداخل(E)_بازنویسی(E)_ترکیب(E)
__________________
هوممم..صفحه وضعیت جذابیه..مطمئنا در اولین مرتبه باید 40 امتیاز آمار رو به " سیاه " بدهم
سیاه مهمترین چیزیه که من دارم..و سه توانایی اصلی کلاس من به اون بستگی داره
اما متاسفانه مقدار سیاه نمیتونه از لول من بالاتر باشه..پس فعلا فقط میتونه تا 41 باشه
چابکی و سرعت هم توی سبک مبارزه من تاثیر بالا و مهمی دارند..پس باید اونها رو هم هر کدوم به اندازه بیست تا افزایش بدهم
اینطور که میبینم آمار قدرتم هم بسیار پایینه، پس اون رو هم هشت تا افزایش میدهم تا به پانزده برسه
و در آخر 17 امتیاز آمار هم به استقامت اضافه میکنم
__________________
نام: کوین
نژاد: انسان
لول: 41
کلاس: عنصر ساختاری
آمار=> قدرت: 15 سرعت: 31 چابکی: 33
سلامتی: 6 مانا: 4 هوش: 16 استقامت: 25 سیاه:41/41
امتیازات آمار استفاده نشده: 100
عنوان ها=> قاتل گوبلین ( lvl.3)
اسپانسر ها=>
توانایی های منفعل=> اراده پولادین(C)_کابوی(C)
_ترمیم خودکار(B)
توانایی های فعال=> احضار(A)_ارباب دروازه(A)
_مشت آتشین(E)
توانایی های کلاس=> تداخل(E)_بازنویسی(E)_ ترکیب(E)
__________________
حالا این یک صفحه وضعیت عالیه، اون صد امتیاز آماری باقیمانده رو قصد ندارم قبل از اینکه با ملکه خون آشام ها دیدار داشته باشم استفاده کنم
[ اولین رویداد جهانی به زودی آغاز می شود ]
[ توضیحات رویداد: همه نواحی توسط موج عظیمی از گوبلین ها مورد حمله قرار می گیرد]
[ زمان تا آغاز رویداد: 100 ساعت ]
رویداد جهانی؟
توی بازی همچین چیزی نداشتیم، این یه چیز کاملا جدید..درست مثله صورت های فلکی که توی بازی وجود نداشتند
خیلی چیز ها نسبت به بازی فرق کرده..باید برای هر چیزی آماده باشم...
[ یک صورت فلکی با تعجب به شما نگاه می کند ]
خب انگار که سر و کله یک صورت فلکیه دیگه پیدا شد..باید سعی کنم توجهش رو جلب کنم..اگه این هم مثله دفعه سود خوبی بهم برسونه عالی میشه
با صدای نسبتا بلندی شروع به صحبت میکنم:
" خب، صورت فلکی ، چی میخوای؟ "
[ صورت فلکی می گوید، به دنبال یک فرد قدرتمند برای یک ماموریت است ]
ماموریت؟..عالیه، باید هر طور که شده این ماموریت رو به دست بیارم
" باید بگم که فرد درستی رو برای این کار انتخاب کردی، خب حالا ماموریت چیه؟ "
[ صورت فلکی می گوید، قتل ]
اوممم..پس قتل، آره؟..این بهترین ماموریت ممکن برای من بود..
" خسته کنندست.."
می ایستم و به آسمان خاکستری رنگ خیره می شوم..راستش خودم میخواستم که هرچه زودتر به ایران برگردم
اما کورش بزرگ بهم گفت که باید کمی بیشتر تو انگلستان بمونم..مثله اینکه قراره اتفاق هایی اینجا رخ بده
همینطور که در حال نگاه کردن به آسمان ابری و آماده بارش، بودم..
یک نفر من رو هل داد و این باعث شد چند قدمی به عقب بروم.
" هی آشغال..از سر راهم برو کنار! " مردی با صدای نسبتا کلفتی این رو گفت
راستش یکم از رفتارش بدم اومد..اگه مودبانه از من درخواست کرده بود با کمال میل راه رو براش باز می کردم..ولی من از آدمای بی ادب متنفرم..آدمایی مثله اون بازیکن سیاه لعنتی
" هی! مگه با تونیستم بچه!" مرد با بی حوصلگی و کمی خشم این جمله را در چند سانتی متری صورتم فریاد زد
" ساکت شو.."
به نظر میرسه که حداقل اونقدری ادب داشت که و وقتی این رو بهش گفتم صدای نحسش رو قطع کنه
البته مجبور شدم یه کار کوچولو هم در کنار حرفم انجام بدم
" سیبری، کافیه دیگه، داری مردم رو میترسونی"
خرس زیبا و سفید رنگ من که جسه اش به راحتی به پنج متر می رسید، باقی مانده های جسم اون مرد بی ادب رو از دهانش روی زمین انداخت
کمی بدن پشمالوی سیبری رو نوازش میدهم
" آفرین دختر خوب، بعدا به عنوان جایزه چند تا مرد بی ادب رو بهت میدم تا بخوریشون"
احضار سیبری رو لغو میکنم..به هر حال دیگه کاری برای انجام دادن نداره...فقط ده روزه که دنیای بازی به واقعیت ترکیب شده...و به نظر میرسه بعضیا زودتر تونستن که خودشون رو با این دنیا وفق بدن
×××
(POV کوین )
" یو..یوکییی؟! "
یوکی بدون لحظه ای وقفه، فاصله بینمون رو با یک پرش طی میکنه و توی وان حمام...درست روی پای من می افته
" اربابببب..من از اون زن میترسم "
با اینکه من الان کاملا برهنه بودم و یوکی درست روی پای من بود اما...با دیدن یوکی که چند قطره اشک توی گوشه چشمش جمع شده بود..اصلا نمیتونستم به چیز دیگه ای فکر کنم
" کی جرعت کرده به یوکیه من دست بزنه؟ "
نمیدونم چرا اما وقتی یوکی رو توی اون حالت دیدم ، انگار که شعله ای توی وجودم بود...
از جایم بلند می شوم و به سمت در حمام می روم و با یک فشار در رو محکم و با سر و صدای زیاد باز می کنم
مدام به اطراف نگاه می کردم تا او را پیدا کنم
" اونجاست.."
نینگ ار رو می بینم که با خیال راحت روی مبل دراز کشیده..
به سرعت با قدم های بلند و سریع به سمت او می روم و رو به رویش می ایستم.
نینگ ار ابتدا چند ثانیه من را ورانداز میکند و بعد ناگهان با صدای جیغ مانندی می گوید:
" چ..چرا لباس نپوشیدییی؟ "
بعد هر دو دستش رو روی چشماش گذاشت اما هنوزم از میان انگشت هاش نگاه میکرد و هر لحظه گونه هایش سرخ تر میشد
با خشم موهایش را در یک مشتم میگیرم و با کشیدن موهاش از روی مبل بلندش می کنم
" آخ آخ..ولم کن عوضی "
دندون هام رو روی هم می فشارم و بعد با فریاد می گویم
" هرزه لعنتی، با یوکی چیکار کردی؟!! "
نینگ ار در حالی که تلاش میکرد موهاش رو از توی دست های من بیرون بیاره با ترکیبی از ترس و خشم گفت
" من..من با اون گرگینه کاری نکردم، موهام رو ول کنننن"
_" پس اگه کاری نکردی چرا یوکی داره گریه میکنه؟! "
مشتم رو توی موهاش سفت تر می کنم
_ " آیی، وحشی "
و با فریاد های بلندتری می گویم
" پس چرا داره یوکی گریه میکنه؟..جواب بده هرزه"
نینگ ار در حالی که هنوز تلاش داشت تا موهاش رو از توی مشت من بیرون بیاره گفت
" م..من فقط..داشتم که.."
_" داشتی چی؟! داشتی چیکار میکردی؟!! " این رو با فریاد بلندتری نسبت به دفعات قبل گفتم.
" من فقط داشتم با سینه هاش بازی می کردمممم"
چی؟
چی شد؟..با سینه هاش..بازی میکرده؟...
" اممم..یوکی.."
یوکی با گلایه طوری که انگاز فقط یک بچه چهار ساله بود، با بغض رو به نینگ ار می گوید
" تو..تو حق دست زدن به بدنم رو ندارییی..فقط ارباب اجازه این کار رو داره "
حس میکنم یوکی داره از جملات اشتباهی برای صحبت کردن استفاده میکنه..اما فقط با تصور اینکه با یوکی اون کاری که نینگ ار انجام داده رو انجام بدم..باعث میشه صورتم مثله لبو سرخ بشه
خجالت آوره...سریعا موهای نینگ ار را رها میکنم
" امم..ببخشید که اذیتت کردم..من باید به ادامه حمامم برسم "
و بدون اینکه منتظر پاسخی از سمت نینگ ار بمانم به سرعت به سمت حمام می روم و وارد حمام می شوم و در را می بندم
از سوی دیگر نینگ ار هنوز هم صورتش سرخ بود..ولی این سرخی صورت بخاطر خشم نبود...
" حالا من..چطوری باید اون چیزی که دیدم رو..فراموش کنم.."
×××
توی وان حمام دراز کشیده بودم و سعی میکردم که همه اتفاقات چند دقیقه پیش رو از ذهنم خارج کنم... .
به هر حال فکر کردن به اون چیز ها فایده ای نداره..حالا بهتره روی آمارم تمرکز کنم
" صفحه وضعیت "
__________________
نام: کوین
نژاد: انسان
لول: 41
کلاس: عنصر ساختاری
آمار=> قدرت: 7 سرعت: 11 چابکی: 13
سلامتی: 6 مانا: 4 هوش: 16 استقامت:8 سیاه:1/1
امتیازات آمار استفاده نشده:205
عنوان ها=> قاتل گوبلین ( lvl.3)
اسپانسر ها=>
توانایی های منفعل=> اراده پولادین(C)_کابوی(C)
_ترمیم خودکار(B)
توانایی های فعال=> احضار(A)_ارباب دروازه(A) _مشت آتشین(E)
توانایی های کلاس=> تداخل(E)_بازنویسی(E)_ترکیب(E)
__________________
هوممم..صفحه وضعیت جذابیه..مطمئنا در اولین مرتبه باید 40 امتیاز آمار رو به " سیاه " بدهم
سیاه مهمترین چیزیه که من دارم..و سه توانایی اصلی کلاس من به اون بستگی داره
اما متاسفانه مقدار سیاه نمیتونه از لول من بالاتر باشه..پس فعلا فقط میتونه تا 41 باشه
چابکی و سرعت هم توی سبک مبارزه من تاثیر بالا و مهمی دارند..پس باید اونها رو هم هر کدوم به اندازه بیست تا افزایش بدهم
اینطور که میبینم آمار قدرتم هم بسیار پایینه، پس اون رو هم هشت تا افزایش میدهم تا به پانزده برسه
و در آخر 17 امتیاز آمار هم به استقامت اضافه میکنم
__________________
نام: کوین
نژاد: انسان
لول: 41
کلاس: عنصر ساختاری
آمار=> قدرت: 15 سرعت: 31 چابکی: 33
سلامتی: 6 مانا: 4 هوش: 16 استقامت: 25 سیاه:41/41
امتیازات آمار استفاده نشده: 100
عنوان ها=> قاتل گوبلین ( lvl.3)
اسپانسر ها=>
توانایی های منفعل=> اراده پولادین(C)_کابوی(C)
_ترمیم خودکار(B)
توانایی های فعال=> احضار(A)_ارباب دروازه(A)
_مشت آتشین(E)
توانایی های کلاس=> تداخل(E)_بازنویسی(E)_ ترکیب(E)
__________________
حالا این یک صفحه وضعیت عالیه، اون صد امتیاز آماری باقیمانده رو قصد ندارم قبل از اینکه با ملکه خون آشام ها دیدار داشته باشم استفاده کنم
[ اولین رویداد جهانی به زودی آغاز می شود ]
[ توضیحات رویداد: همه نواحی توسط موج عظیمی از گوبلین ها مورد حمله قرار می گیرد]
[ زمان تا آغاز رویداد: 100 ساعت ]
رویداد جهانی؟
توی بازی همچین چیزی نداشتیم، این یه چیز کاملا جدید..درست مثله صورت های فلکی که توی بازی وجود نداشتند
خیلی چیز ها نسبت به بازی فرق کرده..باید برای هر چیزی آماده باشم...
[ یک صورت فلکی با تعجب به شما نگاه می کند ]
خب انگار که سر و کله یک صورت فلکیه دیگه پیدا شد..باید سعی کنم توجهش رو جلب کنم..اگه این هم مثله دفعه سود خوبی بهم برسونه عالی میشه
با صدای نسبتا بلندی شروع به صحبت میکنم:
" خب، صورت فلکی ، چی میخوای؟ "
[ صورت فلکی می گوید، به دنبال یک فرد قدرتمند برای یک ماموریت است ]
ماموریت؟..عالیه، باید هر طور که شده این ماموریت رو به دست بیارم
" باید بگم که فرد درستی رو برای این کار انتخاب کردی، خب حالا ماموریت چیه؟ "
[ صورت فلکی می گوید، قتل ]
اوممم..پس قتل، آره؟..این بهترین ماموریت ممکن برای من بود..
کتابهای تصادفی
