فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

برابر با بهشت : شیطان سایه

قسمت: 11

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت یازدهم : شمشیرزن حرفه‌ای

آدریوس کنار در ون ایستاد و میراندا را صدا زد، طی چند ثانیه هر سه نفرشان به سرعت از ون خارج شده و آدریوس را با دقت و نگرانی برانداز کردند، تا از سلامتش مطمئن شوند. به آدریوس با دیدن این نگرانی واقعی که در صورت هر سه نفرشان نشسته بود، احساس دلگرمی‌ و آرامش دست و با لبخند گرمی گفت: «نیاز به نگرانی نیست همه چیز خوب پیش‌رفت، وقتشه به مسیرمون ادامه بدیم. انگاری اطراف وست‌مینستر برای پناهنده‌ها کمپ زدن، شاید جای خوبی برای مستقر شدن باشه.»سپس اشاره کرد تا همراهش به طرف پل بروند.

با رسیدن به جنازه‌ی ابر زامبی، میراندا دست شارلوت را محکم‌تر گرفت و‌ از تعجب و دلهره نفسش را در سینه حبس کرد، بعد از چند ثانیه و بدون برداشتن نگاهش از زامبی پرسید: «چطوری اینو کشتینش آدریوس، بنظر خیلی قوی میاد...مطمئنی جاییت آسیب ندیده؟»

سوروس که هنوز بالای جنازه‌ی زامبی ایستاده بود و به توضیحات آرتور گوش می‌داد، به آدریوس فرصت نداد و به سرعت گفت: « برادرتون تنهایی کشتش خانوم....اینجوری که آرتور تعریف می‌کنه، خیلی‌ام براش راحت بوده....»

با شنیدن جواب سوروس، شارلوت شروع به تشویق آدریوس کرد، ولی چشمان میراندا و پاتریشا از تعجب گرد شده بود. نگاهشان دائما بین آدریوس و زامبی حرکت می‌کرد، هضم این موضوع برایشان به شدت سخت و غیرممکن بنظر می‌رسید. هیچ کدام نمی‌توانستند باور کنند که همچین هیولای وحشتناکی، بدست آدریوس به این روز افتاده است. تمام بدن زامبی پر از زخم و خون بود، آن‌هم در حالی که آدریوس حتی یک کبودی هم نداشت. این موضوع واقعا برای مادر و دختر غیر قابل باور بود.....

آدریوس سری تکان داد و گفت: «ایشون سوروس کنت هستن...رهبر گروه نجات‌یافته‌هایی که اون عقب وایسادن....»

کمی طول کشید تا میراندا از حالت متعجبش خارج شود: « از آشناییتون خوشبختم...منم میراندام...»

اینبار آدریوس بود که به سوروس مهلت نداد: «خوب دیگه ما میریم....»

سوروس که انتظار این‌قدر عجله را نداشت، با عجله گفت: «اینقدر عجله نداشته باش مرد، صبر کن همگی باهم میریم....» و با دیدن مکث آدریوس ادامه داد: «احتمال اینکه روی پل زامبی دیگه‌ای باشه خیلی کمه می‌دونم، ولی بازم بهتره که گروهی حرکت کنیم، اینجوری امنیتمون بیشتره. و باور کن اگه من آدم ناجوری بودم، این همه آدم بی‌استفادرو که تا چند ساعت قبل حتی یه بارم ندیدم، همراه خودم نمی‌کشیدم. اگه خیالتو راحت می‌کنه، میتونین با یه متر فاصله از ما حرکت کنین.....ببین، هم ما به قدرت تو نیاز داریم و هم تو به ما....تا تالار چیزی نمونده نهایت ۱۵ دقیقه‌ست....»

آدریوس واقعا راهی برای مخالفت با دلایل سوروس پیدا نکرد و در آخر، با بی‌میلی به نشانه‌ی موافقت سر تکان داد. با تایید آدریوس، سوروس شروع به لبخند زدن کرد و طی چند دقیقه، همگی دوباره به سمت پل به‌راه افتادند. بر روی پُل، چندین زامبی سر گردان بین ماشین‌ها حرکت می‌کردند و حتی انگار چندین زامبی نیز درون ماشین‌ها گیر افتاده بودند. آدریوس از این فرصت استفاده کرد تا به میراندا برای افزایش لولش کمک کند، که میراندا این پیشنهاد رابا خوشحالی و به سرعت پذیرفت.

آدریوس هربار که زامبی‌ای پیدا می‌شد، شمشیرش را در سینه‌ی زامبی‌ فرو و به ماشین یا زمین میخش می‌کرد، تا میراندا با کمک چاقوی نظامی‌اش، ضربه‌ی آخر را وارد کند. البته که این‌کمک آدریوس، مقدار کم‌تری شعله‌ی زندگی در اختیار میراندا برای جذب قرار می‌داد. با اینحال، بعد از کشتن تمام زامبی‌های روی پل و درون ماشین‌ها که کلا شانزده عدد بودند، میراندا توانست به لول۴ برسد و یک کریستال مهارت و یک کریستال گنجینه نیز بدست آورد.

کمی بعد، با رسیدن به انتهای دیگر پل، به یک ایست بازرسی رسیدند که در آن نیروی‌های پلیس و دو نفر که مشخص بود چندبار لول‌آپ کرده اند، نگهبانی می‌دادند. با دیدن گروه نجات‌یافته‌ها، دو *بیدار شده*ی درون ایست بازرسی به سرعت خودشان را به گروه رساندند، یکی از بیدار شده‌ها با لحنی مودب گفت: « سلام، من مینا استون، عضو یگان بیدار شده‌های کمپ نخست وزیر هستم، دوستان اینجایین که عضو کمپ نخست‌وزیر بشین؟»

سوروس با لبخند جواب داد: «قطعا خانوم...»

مینا پرسید: «می‌تونم بپرسم بینتون بیدار شده‌ام هست؟»

سوروس با تعجب پرسید: «بیدار شده؟!!!»

مینا با لهنی مهربان جواب داد: « ما به کسایی که از آکاشیک رکورد استفاده می‌کنن، به درخواست وزیر دفاع استایمر، میگیم بیدار شده.»

سوروس پشت سرش را با حالتی گیج خاراند: «اوکی....در اون صورت پنج نفرمون بیدار شده‌ان و بقیه شهروند عادی‌ان....» سپس همانطور که زیر چشمی به آدریوس نگاه می‌کرد ادامه داد: «شرایط خاصی برای ورود بیدار شده‌ها هست خانوم؟»

میراندا همچنان با همان لهن مهربان جواب داد: «نه، شرایط خاصی نیست، فقط باید از قانون پیروی کنین. بغیر از اون، تمام گنجینه‌ها، کریستال‌های مهارت و کریستال مانایی که دارین مال خودتونه، شهروند‌ها هم می‌تونن وسایل شخصی و آذوقه‌هاشونو نگه دارن.» سپس مودبانه از همگی درخواست کرد تا همراهش وارد محوطه‌ی کمپ بشوند.

این سطح از احترام، ادب و محبت کمی عجیب بود، آن‌هم در این شرایط خاص.....

با گذشتن از ایست‌بازرسی و رسیدن به میدان پارلمان که روبروی تالار وست‌مینستر واقع شده بود، با جمعیتی چندهزار نفره روبرو شدند. چادر‌های مختلف سراسر خیابان، فضای سبز و کلا هرجای خالی‌ای را پر کرده بود. با ادامه دادن به مسیرشان و وارد شدن به ساختمان تالار در طبقه دوم، اتاقی تقریبا بزرگ که درونش یک زن و دو مرد پشت میزهایشان مشغول تایپ و مطالعه بودند، میزبانشان شد.

مینا با تحویل گروهشان به به افراد درون اتاق، به سرعت به پستش در ایست بازرسی پل برگشت. افراد درون اتاق مودبانه و با حوصله، اطلاعات تمام افراد گروه را ثبت کردند. همینطور سوالاتی در مورد بیدار شده بودن یا نبودنشان و یا اینکه علاقه‌ای به این‌کار دارند هم پرسیدند. طبق گفته‌ی زن میان سال که انگار مسئول اصلی بود، اطلاعات اصلی افراد بیدار شده، بعلت حیاتی بودن برای فرد، توسط حزبی که به آن می‌پیوستند، بصورت خصوصی در سیستم‌ اطلاعاتی همان حزب ثبت می‌شد، که بغیر از وزیر حزب، فقط شخص نخست وزیر به آن اطلاعات دسترسی دارد. تنها نکته‌ی منفی، اجباری بودن پیوستن افراد بیدار شده به یکی از احزاب بود، ولی اجباری برای لول‌آپ کردن شهروندهای عادی وجود نداشت. فقط افراد بیدار شده باید و حتما به یکی از احزاب می‌پیوستند، البته در ازایش نسبت به سطح قدرت و سطح خدمتشان به حزب، امکانات و شرایط خیلی بهتری نسبت به شهروندهای عادی در اختیارشان قرار می گرفت.

در تمام مدت، آدریوس به این فکر می‌کرد که چرا در این شرایط، مسئولین این کمپ چنین رفتار مودبانه و دست و دلبازانه‌ای با پناهنده‌ها دارند. چون در شرایط قبل از آکاشیک‌رکورد هم این‌قدر دولت و ادارات خوش‌رفتار و مودب نبودند. مگر اینکه.....در حال رقابت با کمپی دیگر باشند. ولی چه کسی قدرت رقابت با شخص نخست وزیر و وزارای دولت را دارد؟!....البته که هیچ‌کس، به جز شخص شاه و دوک‌نشین‌ها.

با این‌حال، آدریوس تا زمانی که نخست وزیر و دولتش خواسته‌ای غیر معول نداشتند و آزادی‌اش را محدود نمی‌کردند، با سیاست بازی‌ها و رقابت‌هایشان مشکلی نداشت و اهمیتی هم نمی‌داد، فعلا منتظر بود تا ببیند در این شرایط دولت بهتر عمل می‌کند یا دوک نشین‌ها. آدریوس مطمئن بود که دموکراسی و جمهوری بزودی در این دنیای جدید نابود می‌شوند، ولی مطمئن نبود که شاه فعلی، واقعا می‌تواند قلمروش را اداره و یا حتی حفظ کند.

بعد از ثبت اطلاعاتشان، همگی توسط یک نیروی پلیس به سمت محل اقامت موقتشان راهنمایی ‌شدند. در طی مسیر آدریوس ذهنش درگیر این موضوع شد که به کدام حزب بپیوندد، طبق گفته‌های زن مسئول ثبت اطلاعات، حزب باربارا گرین، مسئول نیروی پلیس و حفظ امنیت داخلی کمپ بود، اگنس هیوز و حزبش، نیروی اطلاعاتی و جاسوسی جدید بودند و عموما از ماموران ویژه‌ و سطح‌بالای اسکاتلندیارد تشکیل شده بود، حزب جکسون استایمر، وزیر سابق دفاع که ارتش کمپ در اختیارش قرار گرفته و مسئول دفاع از کمپ، گشت زنی در خارج از کمپ و کلا تمام کارهای نظامی مربوط به کمپ به این حزب سپرده شده بود. البته حزب‌های دیگری‌هم درحال ساخت بودند ولی این سه حزب بیشتر به نیرو‌های بیدار شده نیاز داشته و برای کمپ حیاتی‌تر بودند.

در واقع بعد از کمی فکر متوجه شد که انتخاب ساده‌ای است، بهترین انتخاب برای آدریوس حزب استایمر بود، چون ارتش و قدرت کمپ در اختیار این حزب قرار داشت و فرصت خیلی زیادی برای لول‌آپ در اختیار آدریوس قرار می‌داد، مخصوصا با گشت زنی با خارج از کمپ. البته دلیل دیگرش قدرت و امکانات بیشتری بود که حزب استایمر در اختیار داشتند.

با رسیدن به چادر موقتشان، میراندا پرسید: «به نظرت من کدوم حزبو انتخاب کنم؟»

آدریوس بعد از کمی فکر جواب داد: « کلا حزب اگنس هیوزو فراموش کن از نظر من، جاسوسی سخت‌ترین و خطرناک‌ترینشونه، جدا از اینکه مجبوری، طولانی مدت دخترارو تنها بزاری. بین حزب باربارا گرین و جکسون استایمر، اگه عضو حزب گرین بشی، کارت سادست و عموما با مردم عادی سروکار داری ولی در عوض لول‌آپ برات سخت می‌شه، از طرف دیگه حزب استایمر خظرناک و سخته ولی کلی فرصت برای لول‌آپ داری...»

میراندا با حالتی دو به ‌شَک پرسید: «خودت انتخاب کردی که کدوم حزب میری؟»

آدریوس همانطور که بر روی تخت سفری‌اش می‌نشست و کریستال‌هایش را در می‌آورد، جواب داد: «بنظرم حزب استایمر از بقیه برام بهتره، چون همونطور که گفتم لول‌آپ خیلی راحت ترمی‌شه. ولی تو عجله نکن، هنوز چند ساعت دیگه وقت هست، خوب فکراتو بکن....فقط لطفا پرده ورودی چادرو بنداز که داخل دید نداشته باشه. خودتم بهتره از فرصت استفاده کنی و یه نگاه به کریستالات بندازی.»

میراندا با سر تائید کرد و بعد از بستن ورودی چادر به سمت تنها تخت خالی اتاق رفت، تا کریستال‌هایش را چک کند. آدریوس اولین کریستال را در دست گرفت، یک کریستال شیری رنگ بود با نمادی باستانی.

{ استخوان متراکم(مهارت منفعل سطح پایه)لول۳ : استخوان متراکم، تراکم و مقاومت استخوان‌ها را دو برابر می‌کند. همچنین باعث می‌شود استخوان‌های آسیب دیده سریع‌تر درمان شوند و با افزایش مقاومت استخوان، قدرت آزاد شده توسط ماهیچه‌ها نیز بیشتر می‌شود. ۱۰+ مقاومت، ۱۰+ قدرت. }

آدریوس کمی در موردش فکر کرد، و در نهایت تصمیم به یادگیری‌اش گرفت. بلافاصله نوری شیری رنگ چادر را پر کرد، کریستال تغییر حالت داد و جذب بدنش شد. با یادگیری مهارت، آدریوس می‌توانست متمرکز شدن مانا بر روی استخوان‌هایش را حس کند، انگار مانا در حال فشردن استخوان‌ها و همزمان استخوان سازی بود.

پشت سرش میراندا، پاتریشا و شارلوت به آدریوس و اتفاقات جادویی اطرافش خیره شده بودند، و حتی می‌ترسیدند یک بار پلک بزنند که نکند لحظه‌ای از اتفاقات را از دست بدهند.

آدریوس کریستال بعدی که یک کریستال گنجینه بود را باز کرد، همان اتفاقات قبل دوباره رخ داد فقط این‌بار، کریستال بجای این‌که جذب بدنش شود، شروع به تغییر شکل کرد. پس از چند لحظه، زره چرمی‌ مشکی و ساده‌ای بر روی زمین قرار گرفت، آدریوس به سرعت زره چرمی را دست گرفت تا مشخصاتش را مشاهده کند.

{زره ساده (سطح پایه) : یک زره چرمی از جنس چرم سوسمار کاراکا، این زره بسیار سبک و مقاوم است و با جذب مانا ترمیم می‌شد. در صورت تجهیز ۱۰+ سلامتی.

دفاع فیزیکی: ۲۰ }

آدریوس بیشتر نیاز‌مند دستکش‌های چرمی ساق‌بلند و یا محافظ ساق پا بود، چون زره نیم تنه بیشتر در درگیری بین انسان‌ها مناسب بود تا هیولا‌ها و زامبی‌ها. با اینحال زره هم سبک بود و هم ظریف، که حرکاتش را محدود نمی‌کرد. و از طرفی مطمئن بود در آینده‌ی نزدیک، تنها دشمنانش حیوانات و زامبی‌ها نخواهند بود، و بزودی مجبور می‌شود بر روی هم‌نژاد‌هایش هم سلاح بِکِشَد.

آدریوس زره را زیر سوئی‌شرت، و بر روی بلوزش پوشید. دو کریستال گنجینه‌ی باقی مانده را نیز به سرعت باز کرد. یکی از گنجینه‌ها، محلولی سرمه‌ای رنگ درون یک شیشه‌ی بسیار کوچک، به اندازه‌ی دو بند انگشت با در چوب‌پنبه‌ای بود که خاصیت سطح پایین سم‌زدایی بدن را داشت. گنجینه‌ی دیگر نیز یک گوشواره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی نقره‌ای و گرد با حکاکی مشکی بود، که ۵+ به آمار حواس اضافه می‌کرد. آدریوس پادزهر را درون کوله‌اش گذاشت و با سوراخ کردن گوشش گوشواره را نیز روی گوشش انداخت. سپس نوبت به آخرین کریستال مهارت باقی مانده رسید، کریستالی دودی رنگ با حکاکی برنزی، نفسی عمیق کشید و مانایش را درون کریستال ریخت.

{شمشیرزن حرفه‌ای(مهارت منفعل سطح متوسط)لول۶ : مهارت و خاطرات تمام شمشیرزن‌های تاریخ بشر را در اختیار کاربر قرار می‌دهد. در صورت یادگیری، کاربر می‌تواند بر تمام انواع شمشیر تسلط کامل پیدا ‌کند.}

آدریوس حتی لحظه‌ای هم برای یادگیری مهارت تلف نکرد. بعد از یادگیری مهارت، اطلاعات و خاطرات زیادی مربوط به روش‌های تمرین شمشیرزنی و مبارزات در ذهنش جاری شد. خاطرات طوری بودند که انگار خاطرات خودش هستند نه شخصی دیگر، انگار هرگونه حظوری از صاحب خاطرات کاملا پاک شده بود، که باعث می‌شد تا خاطرات، آسیبی به ذهنش نزنند و یا باعث تغییر شخصیتش نشوند.

این مهارت بهترین مهارتی بود که می‌توانست درون کریستال باشد. دقیقا همان چیزی بود که به شدت نیاز داشت، چیزی که حتی مطمئن نبود، وجود داشته باشد. این مهارت منفعل تمام مهارت لازم برای شمشیرزنی را در اختیارش گذاشته بود ولی، آدریوس عادت‌ها و قدرت جسمی و ذهنی یک شمشیرزن را نداشت، که وجود خاطرات برای جبران آن‌ها بود و به آدریوس فرصت تمرین اصولی را می‌دادند. حتی آدریوس از آن خاطرات می‌توانست به‌عنوان تجربه در مبارزاتش نیز استفاده کند. واقعا که یک مهارت عالی و کامل بدست آورده بود و فقط نیاز داشت تا با کمی وقت به آن تسلط پیدا کند.

آدریوس به سرعت پنجره‌ی وضعیت را فراخوانی کرد.

{==========

نام : آدریوس والاس

لول : ۱۴

نژاد : انسان

شغل : هیچ

تخصص : هیچ

امتیاز وضعیت : ۱۵

==========

قدرت : (۲۰+) ۴۶ / سرعت : (۱۰+) ۳۹ / استقامت : ۳۱ / مقاومت : ۲۲ / هوش : ۱۱/ حواس :(۵+) ۱۰ / مانا : ۱۲۶ / جادو : ۱۲۰ / سلامتی (۱۰+) ۱۳ /

دفاع فیزیکی اضافه : ۲۰

=========

مهارت فعال : ارباب سایه (سطح پایه) لول۹ /

مهارت منفعل : منطق سرد (سطح متوسط) لول۳ / استخوان متراکم (سطح پایه) لول۳ / شمشیرزن حرفه‌ای (سطح متوسط) لول۱ (هماهنگی فعلی : ۲۰ درصد)/

==========}

کتاب‌های تصادفی