نهایت قدرت
قسمت: 6
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
[ ماموریت سیستم ]
[ ماموریت: باکرگی خود را تا 48 ساعت آینده حفظ کنید
پاداش ها:
1_100 امتیاز سیستم
2_ وارد شدن به سطح میانی لایه مبتدی ]
این سیستم حتی توی همچین موقعیتی هم میخواهد بهم ماموریت بده؟
البته پاداش های خوبی میده ولی خب...یک ماموریت خیلی سخت بهم داده..این حتی از هزار دور دویدن هم سخت تره
از گوشه چشمم به لارا نگاه میکنم که با گونه هایی سرخ شده سعی میکند از چشم در چشم شدن با من خود داری کند و مدام به اطراف نگاه می کند
راستش این رفتارش خیلی نازه و شاید اگه این سیستم لعنتی دخالت نمی کرد اتفاق های بین ما می افتاد...
لعنت به این سیستم!!
" خ..خب..بریم حمام؟ "
صدای لارا باعث میشه که من از فکر این سیستم عوضی و احمق بیرون بیام و به او نگاه کنم
طوری وانمود میکنم که انگار خجالت زده ام و سرم را پایین می اندازم و به زمین نگاه میکنم
" ب..بله"
لارا با حالتی استرسی به راه می افتد و می گوید
" د..دنبالم بیا کوچولو "
من هم بدون گفتن چیزی از دستورش اطاعت می کنم و به دنبالش راه می افتم
" خ..خانوم..میشه که..اسمتون رو بهم بگید؟ "
دلیل اینکه این رو پرسیدم این بود که اگه یهو حواسم نبود و اون رو به اسم صدا زدم..لازم نباشه که توضیحات الکی بدهم پس اینکه خودش اسمش رو بهم بگه بهتره...
" لارا "
در یک کلمه و کوتاه پاسخ داد..خوبه..حالا باید یکم خودم رو براش ناز کنم..چون به هر حال قراره مدتی رو تحت نظر اون تمرین کنم و اگه براش ناز کنم شاید تمرینات اسون تری رو بهم بده...
در حال راه رفتن بودیم که لارا جلوی یکی از درها ایستاد
" حموم اینجاست"
این را گفت و در را هل داد و وارد شد...راستش حالا که به اینجا رسیدم یکم استرس دارم..امیدوارم اتفاق بدی نیوفته
صدای لارا رو میشنوم که می گوید
" کوچولو چرا هنوز نیومدی داخل؟ "
با شنیدن صدای لارا دیگه به چیزای بیهوده فکر نمیکنم و فقط وارد میشوم...
" چ..چرا لختی؟!!"
با دیدن لارا که کاملا برهنه بود و فقط یک حوله به دور خودش پیچیده بود دستپاچه می شوم و سریعا صورتم رو به طرف دیگه میچرخونم
" لا..لارا خانم..فکر کنم که..که نیازی به حموم ندارم "
این رو با لکنت زبان می گویم و سریعا سعی میکنم که از اونجا خارج بشوم...ولی...
یک دست پیراهن من را از پشت کشید و مانع از این شد که از اونجا خارج بشوم...به آرامی سرم را به عقب می چرخوانم و با چهره سرخ شده لارا مواجه می شوم
لارا به سمت دیگری نگاه می کرد طوری که انگار خجالت زده بود..و موهای مشکی بلندش روی شونه هاش ریخته بود و تضاد رنگ مشکی موهاش و پوست سفیدش صحنه زیبایی رو خلق کرده بود
همونطور که با دست دیگرش حوله اش رو گرفته بود تا حوله نیوفتد و بخش های شخصی اش را نمایان نکند با لکنت زبان و صدایی که به سختی شنیده میشد گفت
" حالا..دیگه نباید..عقب بکشی.."
الان واقعا خجالت زده ام..تا کنون اینطور چیزی رو تجربه نکرده بودم..همه اینها برام یه چیز جدیده..و نمیدونم که چه واکنشی باید نشون بدم
بدون اینکه چیزی بگویم سرم را به آرامی به سمت او چرخواندم و با صدایی که فقط کمی بالاتر از زمزمه بود گفتم
" باشه..میشه لطفا اینطرف رو نگاه نکنی؟ ، میخواهم لباسم رو در بیارم.."
لارا همونطور که صورتش در حال سرخ تر شدن بود، با طرف دیکه چرخید و پشتش رو به من کرد و گفت
" با..باشه.."
من هم سریعا برای اینکه دیده نشم لباس هام رو در آوردم و فقط یک حوله سفید رنگ دور ناحیه شخصیم، پیچیدم
" آ..آماده شدی؟ "
صدای لارا رو میشنوم که بر خلاف همیشه اش صدایش نازک و دخترانه بود
" بله..من آماده ام "
خب من با اینکه الان توی جسم یک بچه ام، اما در واقع من هم یک مرد بودم و این طبیعیه که در مقابل یک دختر جوان که حدودا 20 ساله به نظر میرسه...تحریک بشم...
افکار خیلی کثیف و منحرفانه ای توی سَرمه، اما فکر کردن به پاداشی که سیستم میخواهد به من بدهد باعث میشود که خودم رو کنترل کنم...البته تا حدودی...
.....
الان حدود ده دقیقه ای هست که توی با لارا توی حمومیم..و اون حالا در حال شستن کمر من هستش...و این..راستش..بهترین حسیه که تا الان داشتم....
خب..سیستم بهم گفت که باکرگیت رو حفظ کن اون نگفته که اجازه ندارم لذت ببرم
[ سیستم از دست شما عصبانی است ]
هوم؟... این سیستم هم احساسات داره؟..جالبه..
" ای..اینطوری خوبه؟ "
صدای لارا را می شنوم که با لکنت زبان و صدایی بسیار نازک و ناز با من صحبت میکنه
با صدایی نسبتا آرام پاسخش را می دهم
"ب..بله..این بهترین حسیه که تا به حال داشتم"
مکثی میکنم و بعد یا لحنی به ظاهر خجالت زده می گویم
" خانوم..اجازه دارم که از این به بعد شما رو با..اسم صدا کنم؟ "
با اینکه حالا بخاطر ماموریتی که سیستم به من داده است ، نمیتوانم باکرگی ام رو از دست بدم..اما میتونم حداقل فرصت و پیش زمینه ای برای آینده ی نه چندان دور آماده کنم
چند لحظه ای منتظر جواب موندم..اما پاسخی از سمت لارا نشنیدم
به آرامی سرم رو به سمت عقب چرخاندم و اونجا با صورت سرخ شده لارا مواجه شدم
وقتی با او چشم در چشم شدم ، سریعا با دستپاچگی جواب داد
" ب..باشه..به تو که فقط یک بچه ضعیف و حقیری این اجازه رو میدم که اسمم رو به زبون بیاری"
اوممم..هیچوقت نمیتونم تسوندره ها رو درک کنم...ولی خب این یک پیشرفته..حالا برای اینکه مخش رو بزنم...فقط کافیه آخرین کار رو انجام بدم...
" ممنونم لاراااا "
این رو با لحن کودکانه ای گفتم و توی آغوشش پریدم..در اون لحظه حس کردم که صورتم میان دو چیز نرم فرو می رود.
" دا..داری چیکار میکنیییییی؟!! "
و باد با ضربه ای که به شکمم خورد، کم کم هوشیاری ام را از دست دادم....
[ ماموریت: باکرگی خود را تا 48 ساعت آینده حفظ کنید
پاداش ها:
1_100 امتیاز سیستم
2_ وارد شدن به سطح میانی لایه مبتدی ]
این سیستم حتی توی همچین موقعیتی هم میخواهد بهم ماموریت بده؟
البته پاداش های خوبی میده ولی خب...یک ماموریت خیلی سخت بهم داده..این حتی از هزار دور دویدن هم سخت تره
از گوشه چشمم به لارا نگاه میکنم که با گونه هایی سرخ شده سعی میکند از چشم در چشم شدن با من خود داری کند و مدام به اطراف نگاه می کند
راستش این رفتارش خیلی نازه و شاید اگه این سیستم لعنتی دخالت نمی کرد اتفاق های بین ما می افتاد...
لعنت به این سیستم!!
" خ..خب..بریم حمام؟ "
صدای لارا باعث میشه که من از فکر این سیستم عوضی و احمق بیرون بیام و به او نگاه کنم
طوری وانمود میکنم که انگار خجالت زده ام و سرم را پایین می اندازم و به زمین نگاه میکنم
" ب..بله"
لارا با حالتی استرسی به راه می افتد و می گوید
" د..دنبالم بیا کوچولو "
من هم بدون گفتن چیزی از دستورش اطاعت می کنم و به دنبالش راه می افتم
" خ..خانوم..میشه که..اسمتون رو بهم بگید؟ "
دلیل اینکه این رو پرسیدم این بود که اگه یهو حواسم نبود و اون رو به اسم صدا زدم..لازم نباشه که توضیحات الکی بدهم پس اینکه خودش اسمش رو بهم بگه بهتره...
" لارا "
در یک کلمه و کوتاه پاسخ داد..خوبه..حالا باید یکم خودم رو براش ناز کنم..چون به هر حال قراره مدتی رو تحت نظر اون تمرین کنم و اگه براش ناز کنم شاید تمرینات اسون تری رو بهم بده...
در حال راه رفتن بودیم که لارا جلوی یکی از درها ایستاد
" حموم اینجاست"
این را گفت و در را هل داد و وارد شد...راستش حالا که به اینجا رسیدم یکم استرس دارم..امیدوارم اتفاق بدی نیوفته
صدای لارا رو میشنوم که می گوید
" کوچولو چرا هنوز نیومدی داخل؟ "
با شنیدن صدای لارا دیگه به چیزای بیهوده فکر نمیکنم و فقط وارد میشوم...
" چ..چرا لختی؟!!"
با دیدن لارا که کاملا برهنه بود و فقط یک حوله به دور خودش پیچیده بود دستپاچه می شوم و سریعا صورتم رو به طرف دیگه میچرخونم
" لا..لارا خانم..فکر کنم که..که نیازی به حموم ندارم "
این رو با لکنت زبان می گویم و سریعا سعی میکنم که از اونجا خارج بشوم...ولی...
یک دست پیراهن من را از پشت کشید و مانع از این شد که از اونجا خارج بشوم...به آرامی سرم را به عقب می چرخوانم و با چهره سرخ شده لارا مواجه می شوم
لارا به سمت دیگری نگاه می کرد طوری که انگار خجالت زده بود..و موهای مشکی بلندش روی شونه هاش ریخته بود و تضاد رنگ مشکی موهاش و پوست سفیدش صحنه زیبایی رو خلق کرده بود
همونطور که با دست دیگرش حوله اش رو گرفته بود تا حوله نیوفتد و بخش های شخصی اش را نمایان نکند با لکنت زبان و صدایی که به سختی شنیده میشد گفت
" حالا..دیگه نباید..عقب بکشی.."
الان واقعا خجالت زده ام..تا کنون اینطور چیزی رو تجربه نکرده بودم..همه اینها برام یه چیز جدیده..و نمیدونم که چه واکنشی باید نشون بدم
بدون اینکه چیزی بگویم سرم را به آرامی به سمت او چرخواندم و با صدایی که فقط کمی بالاتر از زمزمه بود گفتم
" باشه..میشه لطفا اینطرف رو نگاه نکنی؟ ، میخواهم لباسم رو در بیارم.."
لارا همونطور که صورتش در حال سرخ تر شدن بود، با طرف دیکه چرخید و پشتش رو به من کرد و گفت
" با..باشه.."
من هم سریعا برای اینکه دیده نشم لباس هام رو در آوردم و فقط یک حوله سفید رنگ دور ناحیه شخصیم، پیچیدم
" آ..آماده شدی؟ "
صدای لارا رو میشنوم که بر خلاف همیشه اش صدایش نازک و دخترانه بود
" بله..من آماده ام "
خب من با اینکه الان توی جسم یک بچه ام، اما در واقع من هم یک مرد بودم و این طبیعیه که در مقابل یک دختر جوان که حدودا 20 ساله به نظر میرسه...تحریک بشم...
افکار خیلی کثیف و منحرفانه ای توی سَرمه، اما فکر کردن به پاداشی که سیستم میخواهد به من بدهد باعث میشود که خودم رو کنترل کنم...البته تا حدودی...
.....
الان حدود ده دقیقه ای هست که توی با لارا توی حمومیم..و اون حالا در حال شستن کمر من هستش...و این..راستش..بهترین حسیه که تا الان داشتم....
خب..سیستم بهم گفت که باکرگیت رو حفظ کن اون نگفته که اجازه ندارم لذت ببرم
[ سیستم از دست شما عصبانی است ]
هوم؟... این سیستم هم احساسات داره؟..جالبه..
" ای..اینطوری خوبه؟ "
صدای لارا را می شنوم که با لکنت زبان و صدایی بسیار نازک و ناز با من صحبت میکنه
با صدایی نسبتا آرام پاسخش را می دهم
"ب..بله..این بهترین حسیه که تا به حال داشتم"
مکثی میکنم و بعد یا لحنی به ظاهر خجالت زده می گویم
" خانوم..اجازه دارم که از این به بعد شما رو با..اسم صدا کنم؟ "
با اینکه حالا بخاطر ماموریتی که سیستم به من داده است ، نمیتوانم باکرگی ام رو از دست بدم..اما میتونم حداقل فرصت و پیش زمینه ای برای آینده ی نه چندان دور آماده کنم
چند لحظه ای منتظر جواب موندم..اما پاسخی از سمت لارا نشنیدم
به آرامی سرم رو به سمت عقب چرخاندم و اونجا با صورت سرخ شده لارا مواجه شدم
وقتی با او چشم در چشم شدم ، سریعا با دستپاچگی جواب داد
" ب..باشه..به تو که فقط یک بچه ضعیف و حقیری این اجازه رو میدم که اسمم رو به زبون بیاری"
اوممم..هیچوقت نمیتونم تسوندره ها رو درک کنم...ولی خب این یک پیشرفته..حالا برای اینکه مخش رو بزنم...فقط کافیه آخرین کار رو انجام بدم...
" ممنونم لاراااا "
این رو با لحن کودکانه ای گفتم و توی آغوشش پریدم..در اون لحظه حس کردم که صورتم میان دو چیز نرم فرو می رود.
" دا..داری چیکار میکنیییییی؟!! "
و باد با ضربه ای که به شکمم خورد، کم کم هوشیاری ام را از دست دادم....
کتابهای تصادفی


