فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

نهایت قدرت

قسمت: 7

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
" آخ " 

با ضربه ای که به سرم خورد آروم آروم پلکام رو باز کردم 

" یه ارابه؟ " 

همینطور که با گیجی در حال نگاه کردن به اطرافم بودم صدایی من رو از فکر بیرون آورد 

" پس بیدار شدی؟" لارا این رو با لحن آرومی گفت 

من به آرامی سرم رو به سمت لارا چرخوندم..اون باز هم مثله قبل، لباسی کاملا مشکی مثل نینجاها پوشیده بود و یک نقاب سیاه رنگ روی دهانش رو پوشانده بود 

وقتی با لارا چشم تو چشم شدم..اتفاقات دیشب به یادم آمد..و این..خیلی خجالت آور بود... 

" بچه کوچولو، ما داریم به سمت محل تمرین میریم" 

بعد دیگه لارا چیزی نگفت و چند دقیقه بعد کالسکه در کنار یک جنگل سر سبز و زیبا ایستاد. 

" خب پسر کوچولو..از ارابه پیداه شو تا چند تا چیز رو بهت توضیح بدم" 

بعد او از ارابه پایین رفت و من هم به پیروی از او از ارابه پیاده شدم. 

به محض پیاده شدن ما راننده ارابه حرکت کرد و ارابه از ما دور شد. 

" خب، بچه کوچولو..از اینجا به بعد رو پاید پیاده بیای..البته تنها" 

بعد به یک کوه که در آن سوی جنگل بود اشاره کرد و حرف هایش را ادامه داد 

" توی اون کوه با همدیگه ملاقات میکنیم..سعی کن زنده به اونحا برسی، احتمالا چند ماهی رو توی راه باشی" 

چی؟..منظور لارا چیه؟ 

" لار..." 

قبل از اینکه حتی بتونم اسمش رو کامل بگم اون از جلوی چشمام غیب شده بود... 

" حالا باید چیکار کنم؟ " 

کمی اطرافم را بررسی میکنم..دور تا دورم رو فقط درختان بلند فرا گرفتم و فقط یک جاده خاکی از میان این جنگل میگذره 

از اونجایی که بهم گفت باید به اون کوه برم، مطمئنا فقط میتونم از توی این جنگل برم وگرنه راه دیگه ای برای رسیدن به اون کوه نیست 

به هر حال اگه بخوام زنده بمونم بهتره که هر چه زودتر به اون کوه لعنتی برسم..من به تازگی تناسخ پیدا کردم‌‌..یک سیستم به دست آوردم..و حتی یک نفر رو کُشتم 

پس قصد ندارم به این زودی خودم رو تسلیم مرگ کنم..خیلی کارها است که میخواهم انجام بدهم 

[ ماموریت سیستم ] 

[ ماموریت: تا 24 ساعت آینده زنده بمانید 

پاداش: جسم شما 20 درصد ارتقاع می یابد ] 

خب حداقل این سیستم رو دارم که بهم کمک کنه احتمال زنده موندنم بیشتر از صفر درصد باشه. 

ولی بازم معلوم نیست توی این جنگل لعنتی چی در انتظارمه..به هر حال تا واردش نشم نمی فهمم. 

با قدم هایی آرام وارد جنگل تاریک می شوم... 

...ده دقیقه بعد... 

" اوممم...آقا خرسه، من اصلا خوش مزه نیستما " 

_غررررررر 

خب فکر کنم مزه زیاد براش مهم نباشه...ولی‌.. 

" چرا این خرسه انقدر بزرگهههه؟!" 

یا جورایی وقتی بهش نگاه میکنم میترسم..الان روی پاهاش ایستاده و قدش تقریبا به پنج متر میرسه 

قبل از اینکه فرصت فکر کردن داشته باشم خرس سریعا سعی میکنه خودش رو روی من بندازه... 

" لعنتی.." 

به آرومی چشمامو باز میکنم.. 

" من هنوز زندم؟" 

با حیرت به اطرافم نگاه میکنم تا بتوانم دلیل زنده ماندنم را کشف کنم، و بعد از کمی جست و جو، جسم بی جان خرس را میبینم که چند متر دورتر از من روی زمین افتاده است. 

《 راستش فراموش کردم که براس شروع چیز هایی رو بهت بدم.》 

صدای لارا را در ذهن خودم میشنوم. 

《 جلوی تو سه کتاب وجود داره که هر کدام یک روش ابتدایی برای پرورش یکی از سه مرکز انرژیه توی بدنته.》 

《 خب، حالا دیگه وظیفه من تموم شد، تا قبل از رسیدنت به کوه قرار نیست که باهات صحبت کنم.》 

لعنتی..چطور تونستم این رو فراموش کنم. 

سه مرکز انرژیه بدن..در پایین شکم و اولین مرکز که دانتیان نام داره..دانتیان هر کس در 10 سالگی تشکیل میشه و محل ذخیره انرژی هاله است. 

دومین مرکز انرژی، قلبه. 

در واقع نوع انرژی توی قبل نسبت به عنصری که هر کس با آن ارتباط داره متفاوته، برای مثال عنصر زمین، آب، آتش و غیره. 

و در آخر، مرکز سر. 

سر، محلیه که انرژی ذهنی و بُعد آگاهی درون اون قرار داره. 

و البته بخش مهم دیگری وجود دارد که یک مرکز انرژی نیست و آن " بدن " است. 

بدن، کالبدیست که هر سه مرکز انرژی درون آن هستند، و اگر بدن ضعیف باشد، نمیتوان مرکز انرژی میانی که همان قلب است و دانتیان را تقویت کرد. 

می نشینم و به کتاب هایی که رو به رویم است نگاه می کنم 

[ روش پرورش دانتیان مشاهده شد، آیا میخواهید آن را بیاموزید؟ ( هزینه: 10 امتیاز) بله/خیر ] 

جین نمیتوانست از این پیام سیستم شگفت زده نشود 

چییی؟! 

من میتوانم فقط با پرداخت امتیاز بر آن مسلط شوم؟ 

درسته که انجام و استفاده ی تکنیک های تهذیب فرایندی سخت و نیازمنده صبر و گاهی تحمل درد هستش، ولی با این حال بسیاری از تکنیک های مناسب تر برای تهذیب افراد هستند که به دلیل سخت بودن روش درک آنها، افراد نمیتوانند از آن استفاده کنند. 

این واقعاً شگفت انگیزه! 

" سیستم، تو واقعا فوق العاده ای!! " 

[ سیستم از ستایش شما خوش حال است ] 

آره..دیگه اینکه این سیستم واکنش های احساسی نشون میده من رو متعجب نمیکنه. 

" بله، پیشنهاد رو قبول میکنم " 

[ در حال وارد کردن اطلاعات به ذهن شما ] 

ناگهان درد شدیدی در سرم احساس میکنم. 

" آخخخ..لعنتیی!! " 

همانطور که از درد روس زمین می غلتم، با دو دستم سرم را می گیرم. 

و موجی از ناسزا ها را بخاطر تحمیل شدن این درد به من، به سیستم می دهم.. 

[ ده دقیقه بعد ] 

[ انتقال اطلاعات تکمیل شد ] 

[ روش پرورش دانتیان شما از نوع بسیار ضعیفی است ] 

[ بخش " تهذیب " فروشگاه سیستم در دسترس است ] 

[ سیستم به شما پیشنهاد می دهد روش های تهذیب با کیفیت تری را در فروشگاه سیستم خریداری کنید] 

الان چه اتفاقی افتاد؟ 

بعد از ده دقیقه تحمل مداوم درد..و خرج کردن ده امتیاز سیستم..حالا بهم میگه که چیز های بهتری رو می توانستم داشته باشم؟ 

" این سیستم لعنتی..فقط دنبال اینه که امتیازات من رو از من بگیرهههه!! "

کتاب‌های تصادفی