برگذیدهی خدایان
قسمت: 4
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
با اینکه توی ذهنم اعلام می کنم که گذینه دوم را انتخاب کرده ام ، اما هیچ واکنشی از سوی سیستم دریافت نمی کنم.
خب ، فعلا بهتره ماموریت رو انجام بدم ، فکر کنم اگر موفق بشوم ، سیستم پاداشم را ببدهد.
به مرد جوانی که رو به رویم است نگاه می کنم و خم می شوم و صورتم را به صورت او نزدیک می کنم.
با دست چپم ، چانه او را می گیرم و کمی بالا می آورم.
از روی حالت چهره اش می شود فهمید که از این موقعیت ناراحت است و همچنین عصبانی است.
لبخند منزجر کننده ای می زنم و می گویم
" اوه ، اولش دقت نکردم اما تو چهره زیبایی داری."
لیچارد با ترکیبی از خشم و خجالت می گوید
" من رو ول کن"
و سعی می کند که از دستان من خارج شود ، اما بخاطر مبارزه مان دیگر توان مقاومت ندارد.
او را روی زمین می اندازم و روی او می روم و صورتم را به صورت او نزدیک می کنم و می گویم.
" من تو را می خواهم"
اون از این کار بسیار خجالت کشید ، اما قادر به مقابله نبود ، او تمام تلاشش را می کرد که من را کنار بزند ، اما نمی توانست
مقداری اشک در گوشه چشمانش جمع شد و با حالتی ملتمسانه با صدایی زنانه و نا امید گفت
" لطفا بزار برم."
من نمی توانستم اجازه بدهم او برود ، چون در این صورت من نمی توانم پاداش سیستم را دریافت کنم.
لب های او را محکم می بوسم و او از این اتفاق بسیار متحیر شده است.
اما کار های من همینجا تمام نمی شود ، دست چپم را روی شکم او می گذارم و به سمت پایین شکمش حرکت می دهم.
قطرات اشکی از گوشه چشم او رها می شود و می گوید
" خواهش می کنم، این کار رو با من نکن، هر چیزی که بخواهی به تو می دهم فقط این کار رو نکن"
ناگهان پیام سیستم ظاهر شد که توی اون نوشته شده بود.
[ شما با موفقیت او را تحقیر کرده اید]
[ توانایی منحصر به فرد به دست آمد]
[ نام توانایی: قرارداد.]
[توضیحات: توانایی "قرارداد" به کاربر این امکان را می دهد که یک قرارداد سیستمی ایجاد کند و با استفاده از پیام سیستم آن قرارداد را به طرف مقابل ارسال کند ، و اگر فرد مقابل با قرارداد موافقت کرد ، هرگز نمی تواند قرارداد را منقضاء کند ، و اگر چیز هایی که در قرار داد نام برده شده را زیر پا بگذارد ، مجازات او ، مجازات تائین شده توسط کاربر می باشد
هشدار: چون سطح توانایی فعلا در سطح ۱ قرار دارد ، سیستم به صورت خودکار قرارداد ها را می نویسد. وقتی توانایی به سطح ۱۰ رسید کاربر می تواند خودش قرارداد ها را بنویسد]
اوه ، به نظر می رسه که یک توانایی فوقالعاده مفید به دست آوردم ، اینطوری دیگه کسی نمی تواند از من کلاه برداری کند.
از روی لیچارد بلند می شوم و می گویم
" اگر می خواهی باکرگی مقعدی خودت رو حفظ کنی ، باید به شرطی که من می گذارم عمل کنی."
او می نشیند و اشک هایش را پاک می کند و می گوید.
" ب-باشه ، هر شرطی که بگذاری را قبول می کنم"
توانایی قرارداد را فعال می کنم ، و سیستم یک قرار داد تهیه می کند و به من نشان می دهد
[ قرارداد]
[ 1_ کاربر از این به بعد حق تجاوز جنسی به فرد مقابل را ندارد
2_ فرد مقابل ، باید دوست دختر کاربر شود.
3_ فرد مقابل حق آسیب رساندن به کاربر را ندارد
4_ فرد مقابل باید به دستورات کاربر عمل کند ، و فقط روزانه یک بار می تواند با دستورات او مخالفت کند
5_ کاربر حق دادن دستورات جنسی را ندارد.]
[ آیا می خواهید قرارداد را ارسال کنید؟
بله خیر]
توی ذهنم می گویم " بله" و قرارداد به صورت یک پیام سیستمی به او ارسال می شود و او وقتی پیام را برسی می کند بسیار تعجب می کند.
من با صدایی شهوت زده می گویم.
" بهتره قرارداد رو قبول کنی ، وگرنه ، هیچ کس نمی دونه چه بلایی ممکنه به سر تو بیاد."
لیچارد با ترس و خجالت می گوید.
" اما ، من که دختر نیستم ، چطور می تونم دوست دختر تو باشم؟"
با چشمانم بدن او را برسی می کنم.
او دستو پاهای لاغر و ظریفی دارد ، پوست او هیچ خرابی ای ندارد و قد او حدود ۱۶۰ سانتی متر است
" درسته که تو دختر نیستی ، اما از خیلی از دختر ها زیبا تری"
وقتی این را می گویم، او کمی سرخ می شود و با لکنت زبان می گوید
" ن-نباید این این چیز های خجالت آور را به این راحتی بگویی"
من با بی حوصلگی جواب می دهم
" زود تر قرارداد را قبول کن."
او دست پاچه می شود و سریعا می گوید.
" با-باشه ، قرارداد را قبول می کن."
و یک پیام سیستم ظاهر می شود که در آن نوشته شده است.
[ قرارداد تکمیل شد]
بعد با لبخندی نزدیک او می روم و یکی از دست هایم را زیر پایش و دست دیگرم را پشت کمرش می گذارم و او را مانند یک پرنسس در آغوش می گیرم و می گویم.
" حالا که دوست دختر من هستی ، باید حواسم به سلامت تو باشه ، چون دستت شکسته من تو رو به بیمارستان می برم."
لیچارد از این حرکت ناگهانی او خجالت زده می شود ، و نمی داند چرا اما قلبش سریعتر می تپد. و با خجالت می گوید.
" اسم من لیچارد هستش ، اسم تو چیه؟"
لبخندی می زنم و می گویم
" اسم منم کازوتو هستش"
لیچارد زیر لبی اسم من را تکرار می کند تا فراموش نکند.
و یک پیام سیستم دوباره ظاهر می شود.
[تبریک می گویم، کاربر به دلیل تبدیل شدن به دوست پسر لیچارد ، وارث بزرگترین شرکت زنجیره ای مواد غذایی شده است]
خب ، این رضایت بخشه.
یک پیام سیستم دیگه ظاهر می شود که توی اون نوشته شده.
[ صورت فلکی " عشق ممنوعه" به شما لبخند میزند]
( خوانندگان عزیز متاسفم که مجبور به خواندن چنین چیزی شدید ولی به شما قول می دهم به زودی دلیل این را درک میکنید با تشکر)
خب ، فعلا بهتره ماموریت رو انجام بدم ، فکر کنم اگر موفق بشوم ، سیستم پاداشم را ببدهد.
به مرد جوانی که رو به رویم است نگاه می کنم و خم می شوم و صورتم را به صورت او نزدیک می کنم.
با دست چپم ، چانه او را می گیرم و کمی بالا می آورم.
از روی حالت چهره اش می شود فهمید که از این موقعیت ناراحت است و همچنین عصبانی است.
لبخند منزجر کننده ای می زنم و می گویم
" اوه ، اولش دقت نکردم اما تو چهره زیبایی داری."
لیچارد با ترکیبی از خشم و خجالت می گوید
" من رو ول کن"
و سعی می کند که از دستان من خارج شود ، اما بخاطر مبارزه مان دیگر توان مقاومت ندارد.
او را روی زمین می اندازم و روی او می روم و صورتم را به صورت او نزدیک می کنم و می گویم.
" من تو را می خواهم"
اون از این کار بسیار خجالت کشید ، اما قادر به مقابله نبود ، او تمام تلاشش را می کرد که من را کنار بزند ، اما نمی توانست
مقداری اشک در گوشه چشمانش جمع شد و با حالتی ملتمسانه با صدایی زنانه و نا امید گفت
" لطفا بزار برم."
من نمی توانستم اجازه بدهم او برود ، چون در این صورت من نمی توانم پاداش سیستم را دریافت کنم.
لب های او را محکم می بوسم و او از این اتفاق بسیار متحیر شده است.
اما کار های من همینجا تمام نمی شود ، دست چپم را روی شکم او می گذارم و به سمت پایین شکمش حرکت می دهم.
قطرات اشکی از گوشه چشم او رها می شود و می گوید
" خواهش می کنم، این کار رو با من نکن، هر چیزی که بخواهی به تو می دهم فقط این کار رو نکن"
ناگهان پیام سیستم ظاهر شد که توی اون نوشته شده بود.
[ شما با موفقیت او را تحقیر کرده اید]
[ توانایی منحصر به فرد به دست آمد]
[ نام توانایی: قرارداد.]
[توضیحات: توانایی "قرارداد" به کاربر این امکان را می دهد که یک قرارداد سیستمی ایجاد کند و با استفاده از پیام سیستم آن قرارداد را به طرف مقابل ارسال کند ، و اگر فرد مقابل با قرارداد موافقت کرد ، هرگز نمی تواند قرارداد را منقضاء کند ، و اگر چیز هایی که در قرار داد نام برده شده را زیر پا بگذارد ، مجازات او ، مجازات تائین شده توسط کاربر می باشد
هشدار: چون سطح توانایی فعلا در سطح ۱ قرار دارد ، سیستم به صورت خودکار قرارداد ها را می نویسد. وقتی توانایی به سطح ۱۰ رسید کاربر می تواند خودش قرارداد ها را بنویسد]
اوه ، به نظر می رسه که یک توانایی فوقالعاده مفید به دست آوردم ، اینطوری دیگه کسی نمی تواند از من کلاه برداری کند.
از روی لیچارد بلند می شوم و می گویم
" اگر می خواهی باکرگی مقعدی خودت رو حفظ کنی ، باید به شرطی که من می گذارم عمل کنی."
او می نشیند و اشک هایش را پاک می کند و می گوید.
" ب-باشه ، هر شرطی که بگذاری را قبول می کنم"
توانایی قرارداد را فعال می کنم ، و سیستم یک قرار داد تهیه می کند و به من نشان می دهد
[ قرارداد]
[ 1_ کاربر از این به بعد حق تجاوز جنسی به فرد مقابل را ندارد
2_ فرد مقابل ، باید دوست دختر کاربر شود.
3_ فرد مقابل حق آسیب رساندن به کاربر را ندارد
4_ فرد مقابل باید به دستورات کاربر عمل کند ، و فقط روزانه یک بار می تواند با دستورات او مخالفت کند
5_ کاربر حق دادن دستورات جنسی را ندارد.]
[ آیا می خواهید قرارداد را ارسال کنید؟
بله خیر]
توی ذهنم می گویم " بله" و قرارداد به صورت یک پیام سیستمی به او ارسال می شود و او وقتی پیام را برسی می کند بسیار تعجب می کند.
من با صدایی شهوت زده می گویم.
" بهتره قرارداد رو قبول کنی ، وگرنه ، هیچ کس نمی دونه چه بلایی ممکنه به سر تو بیاد."
لیچارد با ترس و خجالت می گوید.
" اما ، من که دختر نیستم ، چطور می تونم دوست دختر تو باشم؟"
با چشمانم بدن او را برسی می کنم.
او دستو پاهای لاغر و ظریفی دارد ، پوست او هیچ خرابی ای ندارد و قد او حدود ۱۶۰ سانتی متر است
" درسته که تو دختر نیستی ، اما از خیلی از دختر ها زیبا تری"
وقتی این را می گویم، او کمی سرخ می شود و با لکنت زبان می گوید
" ن-نباید این این چیز های خجالت آور را به این راحتی بگویی"
من با بی حوصلگی جواب می دهم
" زود تر قرارداد را قبول کن."
او دست پاچه می شود و سریعا می گوید.
" با-باشه ، قرارداد را قبول می کن."
و یک پیام سیستم ظاهر می شود که در آن نوشته شده است.
[ قرارداد تکمیل شد]
بعد با لبخندی نزدیک او می روم و یکی از دست هایم را زیر پایش و دست دیگرم را پشت کمرش می گذارم و او را مانند یک پرنسس در آغوش می گیرم و می گویم.
" حالا که دوست دختر من هستی ، باید حواسم به سلامت تو باشه ، چون دستت شکسته من تو رو به بیمارستان می برم."
لیچارد از این حرکت ناگهانی او خجالت زده می شود ، و نمی داند چرا اما قلبش سریعتر می تپد. و با خجالت می گوید.
" اسم من لیچارد هستش ، اسم تو چیه؟"
لبخندی می زنم و می گویم
" اسم منم کازوتو هستش"
لیچارد زیر لبی اسم من را تکرار می کند تا فراموش نکند.
و یک پیام سیستم دوباره ظاهر می شود.
[تبریک می گویم، کاربر به دلیل تبدیل شدن به دوست پسر لیچارد ، وارث بزرگترین شرکت زنجیره ای مواد غذایی شده است]
خب ، این رضایت بخشه.
یک پیام سیستم دیگه ظاهر می شود که توی اون نوشته شده.
[ صورت فلکی " عشق ممنوعه" به شما لبخند میزند]
( خوانندگان عزیز متاسفم که مجبور به خواندن چنین چیزی شدید ولی به شما قول می دهم به زودی دلیل این را درک میکنید با تشکر)
کتابهای تصادفی

