برگذیدهی خدایان
قسمت: 3
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
از اینکه توانستم یک عنوان جدید به دست بیارم احساس رضایت می کنم ، و عنوانی که وحشت رو ارتقاء بده خیلی مفیده ، چون که وحشت جزء آماری است که نمی توان با امتیازاتی که حاصل از ارتقاء لول است آن را افزایش داد.
و همچنین وحشت ، باعث می شود دشمانا دیگر از شما بترسند و نتوانند در مقابل شما تصمیم درست را بگیرند ، پس آمار وحشت بسیار مهم است.
خب ، حالا وقتشه که به کار های اصلیم برسم، یعنی بالابردن ارزش زندگی.
فکر کنم الان بخاطر کشتن اون مرد لول ۲ باشم ، ولی تا وقتی صفحه وضعیت فعال نشود ، نمی توانم آمار خودم رو ببینم.
میله آهنی که توی دستم است رو محکمتر می گیرم و به سمت یکی از افرادی که وحشت زده به صحنه مرگ مرد دیگر توسط من نگاه می کند می روم و میله را محکم توی صورت او می کوبم. و اون در همون لحظه می میرد.
ولی برای رفتن به لول ۳ باید چند نفر دیگه رو هم بکشم.
راستی یادم رفت بگم ، هر بار که یه نفر ارتقاء لول پیدا می کنه ، ۵ تا آمار به اون داده می شه که می تونه روی آمار مورد علاقه اش پخش کنه تا قویتر بشه
اما راه های دیگه ای هم برای ارتقاع آمار هستش مثلا ورزش کردن یا انجام دادن کار های مربوط به اون آمار برای مثال همین آمار وحشت که با کشتن و ترسوندن آدما و دیگر موجودات دارای هوش متوسط به بالا زیاد میشه.
خب بهتره از این صحبت های الکی بگذریم و به اصل کاری برسیم
به نظر می رسه که اونها جمع شدن که با هم من رو بکشن و یکی از اونها با صدای بلند گفت
" آهای بی خاصیت، ما تو رو بخاطر کشتن دوستمون تیکه تیکه می کنیم"
و من یک پوزخند زدم و گوشم رو خاروندم
" خب به جای زدن این حرفای مفت ، بیا جلو ببینم چیکاره ای"
او به سمت من اومد و مشتش رو به سمتم پرتاب کرد ، ولی من از مشت اون طفره رفتم و با میله ام یه ضربه به دوقولو های عزیز وسط پاش زدم و در جا روی زمین افتاد و با صدای بلند شروع به ناله کردن از روی درد کرد
من با یک پوزخند میله رو توی سرش فرو کردم و گفتم
"این که بدرد نمی خورد."
بقیه کارگرا با دیدن این صحنه ترسیدند ، ولی متحد موندن و به سمت من حمله کردند
بخاطر این کارشون بهشون افتخار می کنم و یاد و خاطره ی اون ها رو به عنوان امتیاز های تجربه و امتیاز های ارزش زندگی با ارزشم توی صفحه وضعیت زنده نگه می دارم.
با تاب دادن میله همونطور که با شادی می خندیدم ، اون ها رو می کشتم
که ناگهان یه اتفاق برنامه ریزی نشده افتاد و به دست خودم نگاه کردم و دیدم که آستین دست چپم داره توی آتیش می سوزه
به گوشه ای نگاه کردم ، و یک جفت چشم آبی رنگ هیولا وار دیدم.
یک مرد حدودا ۲۰ ساله که چشمان آبی و موهای بلود و پوست سفیدی داشت.
در دست راستش شعله ای در حال سوختن بود.
نمی توانستم با دیدن این صحنه ذوق زده نشوم ، چونکه به نظر میرسه اون خیلی با استعداده که می تواند با اینکه تازه دنیا تغییر کرده است از توانایی هایش استفاده کند.
حالا می خواهی بپرسید چرا من خوش حال شدم؟
ساده است ، چون کشتن یک فرد با استعداد تاثیر بزرگی در جهان می گذارد و باعث بالا رفتن ارزش زندگی ام می شود.
پوزخندی میزنم و از روی جسد های کارگران می گذرم و به سمت او می روم و می گویم
" اوه ، این خیلی جالبه ، به نظر میرسه تو خیلی با استعدادی ، اسمت چیه؟"
مرد مو بلوند با اخم غلیزی پاسخ می دهد
" نیازی نیست که فردی که قرار است تا چند دقیقه دیگر بمیرد اسم من را بداند."
از این غرور او خنده ام می گیرد و می گویم.
" پس خودت رو برای یه مبارزه جذاب آماده کن"
و با میله فلزی توی دستم ، دیوانه وار به سمت او می دوم و او گلوله های آتش را به سمت من پرتاب می کند ، با اینکه بعضی از آنها به من می خورند ، اما من از اکثر آنها طفره می رفتم.
وقتی به نزدیکی او رسیدم ، تمام توانم را توی یک ضربه گذاشتم و ضربه سنگینی را به پهلوی او وارد کردم و او روی زمین افتاد.
با اینکه در اثر ضربه من دست او شکسته بود ، او حتی یک ناله کوچک از روی درد هم انجاب نداد و با چشمانی خشمگین به من نگاه می کرد.
ناگهان یک صفحه سیاه رنگ ظاهر شد که در آن نوشته بود.
[ انتخاب کنید.]
[ 1_ فرد مقابلتان را بکشید
پاداش: افزایش آمار وحشت ۲ مورد
افزایشت ارزش زندگی ۲۰۰ واحد
شجشیر کوتاه رده B]
[ 2_ فرد مقابل را تحقیر کنید.
فردی که رو به روی شما قرار دار ، یک پسر ۱۹ ساله به نام لیچارد است ، او پسرِ مالک یکی از بزرگترین شرکت های مواد غذایی است که در سر تا سر جهان شعبه دارند.
او با اینکه پسر است ، اما اندام و ظاهری زنانه دارد ، اما تا به حال کسی جرعت نکرده است با استفاده از این او را تحقیر کند.
شما با استفاده از این روش او را تحقیر کنید.
پاداش: تبدیل شدن به دوست پسر لیچارد
به دست آوردن یک توانایی منحصر به فرد
لیچارد وقتی پیش شما است مانند یک دختر رفتار می کند.
مجازات شکست: تبدیل شدن به هدف تمام اعضای شرکت پدر او.]
با دیدن این انتخاب ها یکم متعجب شدم ، چون سیستم می خواهد من رو تبدیل به یک منحرف جنسیتی بکند.
من از زن ها خوشم می آید ، اما این دلیل نمی شود که به جایزه ها علاقه نداشته باشم ، پس مطمعنا گزینه دوم رو انتخاب می کنم.
و همچنین وحشت ، باعث می شود دشمانا دیگر از شما بترسند و نتوانند در مقابل شما تصمیم درست را بگیرند ، پس آمار وحشت بسیار مهم است.
خب ، حالا وقتشه که به کار های اصلیم برسم، یعنی بالابردن ارزش زندگی.
فکر کنم الان بخاطر کشتن اون مرد لول ۲ باشم ، ولی تا وقتی صفحه وضعیت فعال نشود ، نمی توانم آمار خودم رو ببینم.
میله آهنی که توی دستم است رو محکمتر می گیرم و به سمت یکی از افرادی که وحشت زده به صحنه مرگ مرد دیگر توسط من نگاه می کند می روم و میله را محکم توی صورت او می کوبم. و اون در همون لحظه می میرد.
ولی برای رفتن به لول ۳ باید چند نفر دیگه رو هم بکشم.
راستی یادم رفت بگم ، هر بار که یه نفر ارتقاء لول پیدا می کنه ، ۵ تا آمار به اون داده می شه که می تونه روی آمار مورد علاقه اش پخش کنه تا قویتر بشه
اما راه های دیگه ای هم برای ارتقاع آمار هستش مثلا ورزش کردن یا انجام دادن کار های مربوط به اون آمار برای مثال همین آمار وحشت که با کشتن و ترسوندن آدما و دیگر موجودات دارای هوش متوسط به بالا زیاد میشه.
خب بهتره از این صحبت های الکی بگذریم و به اصل کاری برسیم
به نظر می رسه که اونها جمع شدن که با هم من رو بکشن و یکی از اونها با صدای بلند گفت
" آهای بی خاصیت، ما تو رو بخاطر کشتن دوستمون تیکه تیکه می کنیم"
و من یک پوزخند زدم و گوشم رو خاروندم
" خب به جای زدن این حرفای مفت ، بیا جلو ببینم چیکاره ای"
او به سمت من اومد و مشتش رو به سمتم پرتاب کرد ، ولی من از مشت اون طفره رفتم و با میله ام یه ضربه به دوقولو های عزیز وسط پاش زدم و در جا روی زمین افتاد و با صدای بلند شروع به ناله کردن از روی درد کرد
من با یک پوزخند میله رو توی سرش فرو کردم و گفتم
"این که بدرد نمی خورد."
بقیه کارگرا با دیدن این صحنه ترسیدند ، ولی متحد موندن و به سمت من حمله کردند
بخاطر این کارشون بهشون افتخار می کنم و یاد و خاطره ی اون ها رو به عنوان امتیاز های تجربه و امتیاز های ارزش زندگی با ارزشم توی صفحه وضعیت زنده نگه می دارم.
با تاب دادن میله همونطور که با شادی می خندیدم ، اون ها رو می کشتم
که ناگهان یه اتفاق برنامه ریزی نشده افتاد و به دست خودم نگاه کردم و دیدم که آستین دست چپم داره توی آتیش می سوزه
به گوشه ای نگاه کردم ، و یک جفت چشم آبی رنگ هیولا وار دیدم.
یک مرد حدودا ۲۰ ساله که چشمان آبی و موهای بلود و پوست سفیدی داشت.
در دست راستش شعله ای در حال سوختن بود.
نمی توانستم با دیدن این صحنه ذوق زده نشوم ، چونکه به نظر میرسه اون خیلی با استعداده که می تواند با اینکه تازه دنیا تغییر کرده است از توانایی هایش استفاده کند.
حالا می خواهی بپرسید چرا من خوش حال شدم؟
ساده است ، چون کشتن یک فرد با استعداد تاثیر بزرگی در جهان می گذارد و باعث بالا رفتن ارزش زندگی ام می شود.
پوزخندی میزنم و از روی جسد های کارگران می گذرم و به سمت او می روم و می گویم
" اوه ، این خیلی جالبه ، به نظر میرسه تو خیلی با استعدادی ، اسمت چیه؟"
مرد مو بلوند با اخم غلیزی پاسخ می دهد
" نیازی نیست که فردی که قرار است تا چند دقیقه دیگر بمیرد اسم من را بداند."
از این غرور او خنده ام می گیرد و می گویم.
" پس خودت رو برای یه مبارزه جذاب آماده کن"
و با میله فلزی توی دستم ، دیوانه وار به سمت او می دوم و او گلوله های آتش را به سمت من پرتاب می کند ، با اینکه بعضی از آنها به من می خورند ، اما من از اکثر آنها طفره می رفتم.
وقتی به نزدیکی او رسیدم ، تمام توانم را توی یک ضربه گذاشتم و ضربه سنگینی را به پهلوی او وارد کردم و او روی زمین افتاد.
با اینکه در اثر ضربه من دست او شکسته بود ، او حتی یک ناله کوچک از روی درد هم انجاب نداد و با چشمانی خشمگین به من نگاه می کرد.
ناگهان یک صفحه سیاه رنگ ظاهر شد که در آن نوشته بود.
[ انتخاب کنید.]
[ 1_ فرد مقابلتان را بکشید
پاداش: افزایش آمار وحشت ۲ مورد
افزایشت ارزش زندگی ۲۰۰ واحد
شجشیر کوتاه رده B]
[ 2_ فرد مقابل را تحقیر کنید.
فردی که رو به روی شما قرار دار ، یک پسر ۱۹ ساله به نام لیچارد است ، او پسرِ مالک یکی از بزرگترین شرکت های مواد غذایی است که در سر تا سر جهان شعبه دارند.
او با اینکه پسر است ، اما اندام و ظاهری زنانه دارد ، اما تا به حال کسی جرعت نکرده است با استفاده از این او را تحقیر کند.
شما با استفاده از این روش او را تحقیر کنید.
پاداش: تبدیل شدن به دوست پسر لیچارد
به دست آوردن یک توانایی منحصر به فرد
لیچارد وقتی پیش شما است مانند یک دختر رفتار می کند.
مجازات شکست: تبدیل شدن به هدف تمام اعضای شرکت پدر او.]
با دیدن این انتخاب ها یکم متعجب شدم ، چون سیستم می خواهد من رو تبدیل به یک منحرف جنسیتی بکند.
من از زن ها خوشم می آید ، اما این دلیل نمی شود که به جایزه ها علاقه نداشته باشم ، پس مطمعنا گزینه دوم رو انتخاب می کنم.
کتابهای تصادفی


