برگذیدهی خدایان
قسمت: 34
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
هلا چشمانش را گرد کرد، انگار کلمات کازوتو هوای سرد جنگل را به یخ تبدیل کرده بودند. نفسش در مهِ صبحگاهی سنگین شد و دستانش لرزید. صدایش را زیر لب، آمیخته به ترس و ناباوری بیرون داد:
"تو میخواهی از اون استفاده کنی؟"*
کازوتو آرام بازویش را لمس کرد، انگار زخمهای قدیمی زیر پارچههای لباسش تیر میکشیدند. نگاهش به افق دوخته شد، جایی که خورشید سرخ مانند چشمی نیمهباز از لابهلای درختان سرک میکشید. عضلات فکش سفت شد و پاسخ داد، صدایش چون فولادی سرد و مقتدر بود:
"بله، برای قویتر شدن لازمه که پیوند خون رو انجام بدم."
هلا گامی به عقب گذاشت، برگهای خشک زیر پایش خرد شدند. دستانش را به سینه فشرد، گویی میخواست جلوی تپشهای وحشی قلبش را بگیرد. صدایش بلندتر شد، آمیخته به جیغی خفه:
"اما تو هنوز برای این خیلی ضعیفی! نمیتونی فشاری که به جسم و روحت وارد میشه رو تحمل کنی!"
کازوتو لبخندی زد؛ لبخندی که گوشههای لبش را کشید اما به چشمان سرد و بیاحساسش نرسید.
دست راستش را مشت کرد و محکم به سینهچپش کوبید، طوری که صدای برخورد برای لحظهای در سکوت جنگل طنینانداز شد.
"نگران نباش. من حتی اگر بمیرم هم میتونم به زندگی برگردم."
هلا نفسش را حبس کرد. باد، موهای نقرهایاش را به صورتش چسباند، انگار طبیعت خودش هم هشدار میداد. سرش را آهسته تکان داد، درحالی که انگشتانش میلرزیدند.
"باشه..."
ناگهان صدایی شبیه ترکخوردن استخوانها فضا را پر کرد.
پوست دست چپ هلا از آرنج به پایین ترک خورد و از زیر...
"تو میخواهی از اون استفاده کنی؟"*
کازوتو آرام بازویش را لمس کرد، انگار زخمهای قدیمی زیر پارچههای لباسش تیر میکشیدند. نگاهش به افق دوخته شد، جایی که خورشید سرخ مانند چشمی نیمهباز از لابهلای درختان سرک میکشید. عضلات فکش سفت شد و پاسخ داد، صدایش چون فولادی سرد و مقتدر بود:
"بله، برای قویتر شدن لازمه که پیوند خون رو انجام بدم."
هلا گامی به عقب گذاشت، برگهای خشک زیر پایش خرد شدند. دستانش را به سینه فشرد، گویی میخواست جلوی تپشهای وحشی قلبش را بگیرد. صدایش بلندتر شد، آمیخته به جیغی خفه:
"اما تو هنوز برای این خیلی ضعیفی! نمیتونی فشاری که به جسم و روحت وارد میشه رو تحمل کنی!"
کازوتو لبخندی زد؛ لبخندی که گوشههای لبش را کشید اما به چشمان سرد و بیاحساسش نرسید.
دست راستش را مشت کرد و محکم به سینهچپش کوبید، طوری که صدای برخورد برای لحظهای در سکوت جنگل طنینانداز شد.
"نگران نباش. من حتی اگر بمیرم هم میتونم به زندگی برگردم."
هلا نفسش را حبس کرد. باد، موهای نقرهایاش را به صورتش چسباند، انگار طبیعت خودش هم هشدار میداد. سرش را آهسته تکان داد، درحالی که انگشتانش میلرزیدند.
"باشه..."
ناگهان صدایی شبیه ترکخوردن استخوانها فضا را پر کرد.
پوست دست چپ هلا از آرنج به پایین ترک خورد و از زیر...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب برگذیدهی خدایان را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی


