" خب حالا وقتشه که به دنبال بقیه شرکت کنندگان این آزمون بگردم" 


طبق چیز هایی که قبل از شروع آزمون به ما گفته اند ، باید چهار نفر از شرکت کنندگان بمیرند و من فهمیدم که یک نفر از آنها مرده است.


و she همان اِلف کمانداری است که قبل از شروع آزمون دیدم و اگر فرد دیگری تا حالا کشته نشده باشد ، فقط پنج شرکت کننده دیگر غیر از من زنده اند 


فعلا ، بهتر است که به سمت آن کوه بلندی که در فاصله حدود 20 کیلومتری از من فاصله دارد بروم 


زیرا آن کوه ، ارتفاع مناسبی دارد و می توان از بالای آن ، نقشه تقریبی ای از منطقه به دست آورد 


و این باعث می شود که بتوانم مکان هایی که باید به دنبال بقیه شرکت کنندگان بگردم را محدودتر کنم ، برای مثال می توانم مکان منابع آب را متوجه شومو تقریبا همه موجودات زنده به آب نیاز دارند ، پس مطمعناً در محدوده ای نزدیک به منابع آب می مانند 


" هلا ، تو به داخل فضای سیستمی برو، اینطوری بهتره ، چون با اینکه هاله تو بسیار ضعیف تر شده است ، اما هنوز هم نمی توانی به درستی پنهانش کنی و این ممکنه باعث بشه ما رو پیدا کنند" 


هلا ، عصبانیت خود را کنار می گذارد و با لحن پرسشی می گوید 


" چرا؟ مگه تو خودت دنبال اونها نمی گردی؟ پس اگه اونها تو رو پیدا کنن ، کار تو راحت تر می شود" 


کازوتو آهی از روی نا امیدی می کشد و ضربه آرامی به پیشانی هلا می زند و می گوید 


" احمق ، اگر اونها ما رو پیدا کنند ، فرصت اینکه ما رو غافلگیر کنند را دارند" 


هلا با چشمانی درخشان ، طوری که انگار چیزی را فهمیده باشد ، می گوید 


" آها ، پس به این دلیله!! " 


کازوتو با دست به پیشانی خودش می زند و با ناامیدی می گوید 


" درسته ، دقیقا به همین دلیله" 


هلا لبخندی عجیب می زند و می گوید 


" ولی من نمی توانم این کار را برای تو انجام بدهم" 

...