فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 7

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۷: اولین شعله‌ی آتیش

ملافه درحالی که از پشت سر یواش‌یواش به لئونارد نزدیک می‌‍شد، صورت لئونارد رو پوشوند و دیدش رو مختل کرد. در همون زمان، یه پرده‌ی دیگه مثل یه طناب در هم پیچید و دور بدنش محکم پیچ خورد.

مهمون ناخونده که کاملاً گیر افتاده بود، با شدت خشم و عصبانیت داد زد: «داری چه غلطی می‌کنی؟!»

«من این وسیله‌ی خطرناک و کثیف رو گیر انداختم.»

جادوگر بهش نزدیک شد، به پایین کمرش دست زد و اسلحه‌‌ش رو از غلافش بیرون کشید. همون‌طور که لئونارد حس می‌کرد که الیونورا داره هفت تیرش رو ازش می‌گیره، از ناراحتی دندون قروچه کرد.

«الیونورا آسیل!»

«اگه کاری باهام نداری من می‌رم بخوابم. یکم استراحت کنین، جناب لئونارد. بعد از ظهر می‌بینمتون!»

طولی نکشید که جادوگر، درحالی که بچه اژدها به دست‌هاش با چنگ چسبیده بود، با عجله به طرف اتاقش دوید.

***

کایل لئونارد. نقش اصلی مذکر داخل این رمان.

تا اون جایی که الیونورا یادش می‌اد، لئونارد دومین پسر دوک لئونارد و از کارمندان والامقام بخش تحقیقات امنیتی لاورنته. اون مردیه که شعبه‌ی تزبا، شهر پایتخت، رو رهبری می‌کنه و با سِمَت مدیر ژنرال محله‌های لاورنت، خدمت می‌کنه.

در مجموع، می‌تونیم بگیم که اون همون مقامی رو داره که مستقیماً پایین‌تر از وزیر و نخست وزیره. اگرچه به طور رسمی به اندازه‌ی وزارت نفوذ نداره، ولی نفوذ و قدرتش خیلی زیاده؛ چون اون در واقع مقام ژنرال مدیر هر شعبه‌ای رو داره که این محل رو اداره می‌کنه.

به غیر از قدرتی که از این مقام بهش می‌رسه، کایل لئونارد به طور ذاتی یه آدم استثناییه.

بعد از این که اون از دانشکده‌ی ارتشی فارغ‌التحصیل شد، در ۱۵سالگی به ارتش سلطنتی ملحق شد و به‌دست اداره‌ی تحقیقات، به اکتشاف مشغول شد، و ده ساله که به طور انحصاری برای مقامات بالا کار می‌کنه.

با ادراک حیوان‌گونه و مغز هوشیاری که داره، با بستن پرونده‌های حل نشده‌ی لاورنت، و تبدیل شدن به بازپرس نخبه و جوون‌ترین شخصی که عنوان ژنرال مدیر رو صاحب شده، سابقه‌ی خوبی برای خودش به هم زده.

ولی به هر حال، تخصصش برام مثل یه گلوله خطرآفرینه، گلوله‌ی فروبرنده‌ای که هیچ‌وقت هدفش رو اشتباه نمی‌زنه. اون گفته بود که از هر نوع اسلحه‌های گرمی، مثل همونی که خودش داره، استفاده می‌کنه؛ به خاطر همینم هیچ‌کدوم از اسلحه‌های خودشو مخفی نمی‌کنه.

مخصوصاً اون هفت‌تیری که با خودش حمل می‌کرد، یه اسلحه‌ای بود که توسط آهنگری یاناک، استاد اسلحه‌های جادویی، درست شده بودکه یکی از نوادگان دور کوتوله‌ها ست. شاید اگه الیونورا اون رو به داخل خونه‌ی خودش نکشونده بود، خلی راحت مغلوبش می‌شد، چون الیونورا نمی‌تونست دیگه از جادوش استفاده کنه.

می‌پرسین چرا انقدر درمورد کایل لئونارد چیزمیز یادشه؟ فقط یه دلیل داره.

الیونورا، زن شروری که شخصیت مونث داستان، لنیا رو اذیت می‌کنه، نه تنها با اژدها، بلکه با لئونارد مشهور هم جنگیده بود.

ولی، این جنگشون فقط به خاطر لنیا، شخصیت خوب داستان نبود؛ لئونارد با تموم وجودش از الیونورا متنفر بود. بیشتر هشتاد درصد از وقایعی که توی لاورنت رخ می‌ده، مربوط به الیونورا ست. الیونورا برای این بازپرس یه دشمن طبیعی به حساب می‌آد.

همین که پارک نواه تاریخچه‌ی بدنی رو متوجه شد که مال ساحره بود و اونو تسخیر کرده بود ، به‌خاطر لئونارد به محله‌های حومه‌ی شهر فرار کرد. اون اولین شخصی بود که پارک نواه هیچ‌وقت نمی‌خواست ببیندش!

«ارباب...»

بچه به طرفش اومد و به زانوهاش چسبید. الیونورا آه کشید و بچه رو روی پاهاش گذاشت.

خیلی شانس آورد که این بچه به شکل آدم دراومد. اگه درست زمانی که شکل اژدها بود به طرف لئونارد می‌رفت، بلافاصله یه گلوله تو سرش می‌زد.

الیونورا به طرف گوش‌های اون بچه خم شد و به آرومی و لطافت توی گوشش زمزمه کرد: «عسلم، اگه می‌خوای اینجا بمونی، نباید جلوی دید اون مرده ظاهر بشی، باشه؟»

یه جفت چشم قرمزش در حالی که از این حرف الیونورا مأیوس شد به پایین نگاه کرد. در همون حین، پلکی زد و با شدت سرش رو تکون داد، ظاهراً این طور به نظر اومد که برای یه لحظه منظور حرفی که زدمو فهمیده.

«و این که نباید بهم بگی ارباب.»

«چرا نباید بگم؟»

«چون من اربابت نیستم.»

«تو... اربابم...»

نه. هنوز روی این بچه اسمی نذاشتم.

درسته که این موضوع غیر قابل انکاره که مقداری از فرایند الگوپذیری پیش رفته، ولی این که دلیل نمی‌شه بخوام این بچه رو قبول کنم.

یه بازپرس از قبل داره دنبال این اژدها توی لاورنت می‌گرده، همون اژدهایی که به اشتباه به من تهمت دزدیدنش رو زدن...

تازه، من اصلاً گنجایش و آمادگی ذهنی برای بزرگ کردن یه بچه رو ندارم. من برای این که سلامتی خودم رو حفظ کنم دارم، جونم رو از دست می‌دم، آخه چطور می‌تونم از یه بچه مراقبت کنم. هدفم توی این زندگیم اینه که بدون استرس تا اون جایی که می‌تونم سالم زندگی کنم.

بدبختانه، این دو نفر، یعنی اژدهای سیاه و بازپرس لاورنت، ۵۰۰ سال نوری من رو از هدفی که داشتم جدا می‌کنن.

جادوگر، آه عمیقی کشید. به کمر بچه‌ای که گردنش رو بغل کرده بود، دست کشید.

«باید باهات چیکار کنم؟»

«...»

بچه برای باز کردن دهنش مکث کرد.

«من... من نباید اینجا می‌بودم..؟»

«چی گفتی؟»

بچه دستاش رو بالا برد و با اشتیاق کامل داد زد: «لطفاً منو بزرگ کن!»، طرز تلفظش ناواضح بود چون زبونش هنوز خیلی کوتاه بود. ولی، از مشت‌هاش می‌شد مصمم بودنش رو به طور واضح دید.

«من از اربابم محافظت می‌کنم!»

کی داره از کی محافظت می‌کنه؟

الیونورا تا وقتی دید که توی دستای بچه پر از آتیش شده، به بچه‌ی سه ساله نگاهی انداخت. اون وحشت کرد، به سختی تونست یه کلمه رو به زبون بیاره.

«اون، چی!»

کتاب‌های تصادفی