فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 10

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۱۰: تو کی هستی؟

لئونارد می‌تونست فرم یه کمر باریک رو ببینه که روی تخت دراز کشیده. خورشید دیگه بالا اومده بود، ولی اتاق به اندازه‌ی موقع طلوع خورشید کم نور بود. نفس‌های آروم جادوگر توی اتاق بازتاب می‌شد. با خودش فکر کرد: حتماً خوابش برده.

بلافاصله شروع به قدم برداشتن توی اتاق کرد. قصد و نیتش واضح بود: گرفتن هفت تیری که اون زنیکه ازش گرفته.

همین‌طور که دور اتاق جادوگر با بی‌علاقگی راه می‌رفت، الیونورا حتی این دست و اون دست هم نشد. یه لحظه، لئونارد به صورتش که خوابیده بود نگاه کرد.

با این که این حقیقتیه که اعترافش براش سخته، ولی نمی‌تونه زیبایی شگفت‌انگیز اون رو انکار کنه. اغلب اوقات باورش براش سخته که اون یه جادوگر شروره که مرتکب جرایم ستمگرانه‌ی زیادی شده.

چشماش با رنگ آبی می‌درخشن و لباش مثل گل رز سرخه.

«ای کاش اخلاقش مثل ظاهرش بود.»

لئونارد نوچ کرد و به طرفش خم شد. چشماش تک‌تک جاها رو می‌دید و موهای زرد نامیزون زنی رو کنار زد که خوابیده بود.

اون این‌قدر بهش نزدیک شده، ولی ساحره هیچ‌حرکتی نمی‌کنه.

چه بلایی سر جادوگری اومده که حتی متوجه یه لکه‌ی غبار روی گلدونش هم می‌شد؟ الیونورا آسیل زنی بود که با پایین بودن فشار خون و کم‌خونی رابطه‌ای نداشت، به جاش به اندازه‌ی حال به هم زنی سرحال و شاداب بود.

با این تفکر، داشت دستش رو نزدیکش می‌کرد که موهاشو ناز کنه.

«من اینجام.»

بازپرس در حالی که دستش تو هوا ثابت مونده بود، ایستاد.

از کی تا حالا بچه‌ای با موهای فرفری سیاه و چشم‌های قرمز توی تاقچه‌ی پنجره می‌شینه.

لئونارد با خودش فکر کرد که اون بچه نسبت به صبحی که دیدتش، بزرگتر شده.

این که غیرممکنه.

بچه دوباره و با یه لحن تند بهش گفت: «اگه دوباره به نواه دست بزنی، تقاص کارتو پس می‌دی.»

نواه؟ نکنه این اسم خودمونی الیونورا ست؟

خورشید به صورت پسر بچه‌ی جوون تابید، و جذابیتش رو پدیدار کرد. اون روی تخت پرید و جوری جلوی ساحره ایستاد که انگار می‌خواد ازش محافظت کنه. لئونارد داشت از بانمک بودنش خنده‌ش می‌گرفت.

لئونارد هیکلش رو جلوی تخت پایین آورد و برای این که بتونه درست در مقابل چشم بچه قرار بگیره، نشست.

«گفتی اسمت چیه، بچه جون؟»

«فعلاً ندارم.»

«فعلاً نداری؟»

«نواه هنوز برام اسمی انتخاب نکرده.»

لئونارد یکم اخم کرد. این حرف عجیبی بود.

تو شبیه یه بچه‌ی سه یا چهار ساله‌ای، ولی هنوز اسمی نداری. و اسمت رو به من نگفتی؟

«بهم نگو که...» یه دفعه صورتش با این ایده‌ی مسخره، خشن شد.

یه بچه‌ی بی‌نام و نشون که سرعت رشدش به طرز عجیبی بالا ست. لقب عجیبی که به الیونورا داد، ارباب. این یکم شبیه الگوپذیری اژدهاها نیست؟

بازپرس برای این که به ظاهر بچه نگاهی بندازه، به طرفش خم شد: موهای مشکی فرفری و چشم‌های قرمز.

آره، مطمئناً در مقایسه با دیروز یکم رشد کرده، ولی صدا و طرز تلفظ کلماتش واضح‌تر شده.

دقیقاً، بازجویی توی خون کایل لئونارده. حتی کوچیک‌ترین سرنخ‌ها هم از دیدش در نمی‌رن.

تخم گم شده‌ی اژدها. یه جادوگر که مظنون اصلیه. بچه‌ی غیر انسانی‌ای که جادوگر داره بزرگش می‌کنه.

«تو کی هستی؟»

بچه با چشمای قرمز تیره‌ش پلک زد. زود بعد از پلک زدنش، چشمش رو خمار کرد و خندید. خنده‌ش یه لبخند واضح و معصوم بود. بچه سرش رو تکون داد.

«نمی‌تونم بگم.»

«چرا؟»

«باید در نظر نواه خوب به چشم بیام.»

کایل اخم کرد. نکنه این همون اژدها ست؟

چشمش افتاد به طرف زنی که با آرامش خوابیده بود.

اگه الیونورا آسیل کاری کرده باشه که اژدها ازش الگو گرفته باشه، اوضاع صدوهشتاد درجه فرق می‌کنه. الیونورا به اندازه‌ای سرسخت بود که لاورنت رو مشغول کنه و خودش به کارش برسه، و حالا هم که برای خودش قدرت اژدها رو بدست آورده؟

پس دیگه هیچ‌فایده‌ای نداره که زندانیش کنه. به جای این که اونا رو دستگیر کنه، باید از جادوگره و اژدهائه التماس کنه که قدرتشون رو برای این امپراتوری استفاده کنن.

وقتی لئونارد غرق فکر بود، بچه کوچولو هم به فکر فرو رفت.

بچه از نواه خوشش می‌آد. این موضوع به‌خاطر این نبود که اون اولین آدمی بود که چشمش بهش افتاده بود.

بچه اژدها هر روز برای ساحره دردسر درست می‌کرد، ولی درعوض اون بهش پتو و شیر گرم می‌داد که از سرما ازش محافظت کنه. و اگه بهش بچسبه، با این که ساحره بهش اخم می‌کنه، ولی بهش یه بغل هم می‌ده.

نواه اساساً باهاش مهربونه، با این که رفتار و حالاتش یکم با بقیه فرق داره. امروز حتی بغلش کرد و باهاش روی یه تخت خوابید.

ولی، اگه نواه پیداش می‌کرد و اونو بیرون می‌انداخت، ممکن بود اون جادوگر رو بکشه.

کتاب‌های تصادفی