فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 12

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۱۲: مهمون موندگار شده؟

«اون طلسمه رو، چه‌طور باطلش کردی؟»

جادوی الیونورا به خودی خود هیچ‌وقت شکسته نمی‌شه، مگه این که خودش شخصاً اونا رو باطل کنه. نواه که حیرت زده شده بود، یه چشمه از خنجری رو که لئونارد توی اون یکی دستش تکون می‌داد، دید. از اون متن کوچولوی جادویی نوشته شده‌ای که پشت سر کیف کایل لئونارد بود، به نظر می‌اومد به‌غیر از اون هفت تیر، وسایل جادویی دیگه‌ای هم توش باشه.

«خیلی وقته که ندیدمت، و حتماً الان منو دست کم گرفتی.»

«اوه، آره...»

درحالی که جادوگر تظاهر به گیجی می‌کرد، لئونارد با بی‌میلی به روی میز با دستش ضربه زد و گفت: « چیکار داری می‌کنی؟ اگه کامل بیدار شدی، من م‌ی‌نشینم و برات یه داستان تعریف می‌کنم.»

همون‌طور که الیونورا بهش جوابی نداد، بازپرس درحالی که منتظر بود، بهش خیره شد و گفت: «دوش گرفتی؟»

«چی؟ اوه، آره.»

چشماش بطور غیرارادی‌ای به بدن نواه افتاد. همین که فهمید داره بهش نگاه می‌کنه، سرفه کرد که خجالتش رو بپوشونه. بعدش، درحالی که کایل لئونارد دوباره به دفترچه‌ی یادداشتش نگاه کرد، با قاطعیت گفت: «اوه، آره، لطفاً برگردین بالا. بهتون وقت می‌دم که لباس‌هاتون رو بپوشین.»

همون‌موقع بود که الیونورا متوجه شد که تازه از حموم اومده بیرون. از موهاش داشت کف می‌ریخت و روی زمین خیس شده بود، و حوله‌ش درست بسته نشده بود.

هاه. جادوگر به واکنش بازپرس محل نذاشت. بدون شک، اون یه زن جذاب بود، و طبیعتاً، اون بازپرس بهش جذب می‌شه. ولی، اون مرده حتی مثل یه زن بهش نگاه هم نمیکنه.

خب، اون مردیه که هیچ‌علاقه‌ای به زن‌ها نداره.

طرف مقابلش به نواه جوابی نداد، پس خجالتش زود فروکش کرد، و عصبانیت جاشو گرفت.

بذار یه حموم طولانی طولانی طولانیییی بگیرم.

«پس منتظر بمونین. من می‌رم به حرفی که زدین عمل کنم.»

تق. کایل هیچ جوابی بهش نداد. یه هفت‌تیر تیره‌رنگ به سطح میز برخورد کرد.

«در اون صورت، تا اون جایی که بتونم زود حمومم رو می‌کنم و میام بیرون!» نواه بدون این که کلمات بیشتری بگه اتاق رو ترک کرد و با سرعت به طبقه‌ی بالا رفت. اون حتی منو به چشم یه آدم هم نمی‌بینه! ببینم اون نباید خودش یه مجرم باشه؟ اون حرومزاده‌ی خونسرد عوضی!

بعد از ده دقیقه، کار نواه تموم شد و به طبقه‌ی پایین، همون جایی برگشت که کایل لئونارد، درحالی که دست به سینه بود و اخم کرده بود، درست وسط اتاق نشیمن وایساده بود.

«اینجا چیکار می‌کنی؟»

«باید خونه‌تو تمیز کنی.»

«چی؟» نواه با شنیدن این حرف غیرمنتظره، سرش رو برگردوند. داره از چی حرف می‌زنه؟ ولی زود فهمید موضوع از چه قراره. آه، آره. کایل لئونارد از بی‌نظمی متنفره. ولی البته، من هیچ‌وقت نیازی نداشتم که طبق سلیقه‌ی اون خونه‌ی خودمو اداره کنم.

نواه روی صندلی‌ای که جلوی میز بود لم داد و گفت: «آره. یه روزی انجامش می‌دم. منظورم اینه که تمیزش می‌کنم.»

لئونارد که از شنیدن این حرف خوشش نیومده بود، به جادوگر یه نگاه عبوسی انداخت. ولی، تنها فکری که توی ذهن نواه بود این بود که چطوری باید از شرایطی فرار کنه که فعلاً براش به‌وجود اومده.

مچ الیونورا آسیل، درحالی گرفته شده که سعی می‌کرد بچه‌ی «خودش» رو بندازه بیرون، که این موضوع زیاد هم نگران کننده نیست. ولی، اگه این موضوع به این تبدیل بشه که اژدهای کوچولو ازش الگوگرفته ‌و بازم سعی کرده از شرش خلاص بشه، اوضاع فرق می‌کنه— و یه مشکل بزرگ بوجود می‌آد.

کایل لئونارد رو به روی نواه نشست، آه سطحی‌ای کشید. نواه بهش نگاه کرد و گفت: «باید چی‌کار کنیم؟»

جواب کایل لئونارد بلافاصله از دهنش بیرون اومد: «میتونی یه اظهارنامه بنویسی. درمورد مشکلایی که برای ول کردن بچه داری، و یه موضوع دیگه هم درمورد گم شدن تخم اژدها بنویسی. در کل دوتا باید بنویسی.»

«من توی این مورد گم شدن تخم اژدها، بی‌تقصیرم. من فقط چون اون رو با یه تخم معمولی اشتباه گرفته بودم، برش داشتم.»

«همیشه همین حرفو می‌زنی.»

نواه بهش چشم غره رفت و روی یه تیکه کاغذ، یه اظهاریه رو خط‌و‌خوله کرد. اون نوشت: من فقط سرپرست موقت این بچه هستم، و سعی کردم که اونو از طریق یکی از آشناهام، به پایتخت، همون جایی که مادرش هست، هم بفرستم، و این موضوع هیچ ربطی به ول کردن این بچه نداره!

ساحره کاغذ رو به بازپرس داد، و کایل اونو تا کرد و بدون این که اظهارنامه رو بخونه، داخل کتاب جیبیش گذاشت.

«من هیچ کار اشتباهی نکردم.»

«آره، فعلاً نکردی... ولی بذار بگیم که مسئله هنوزم در همین مورده.»

چی؟ همین؟ نواه با چشمای عصبی به لئونارد نگاه انداخت. یهو، کایل لئونارد ژاکت فرمش رو در آورد. چرا داری لباساتو در می‌آری آخه؟

«اگه دنبالم نیای، چاره‌ی دیگه‌ای جز موندن پیشت رو ندارم.»

« چی؟» نواه حرفی که شنیده بود رو دوباره چک کرد و گفت: «فکر نکنم حرفتو درست شنیده باشم، جناب لئونارد. می‌شه دوباره این حرفو بزنین؟»

«من این همه راهو اومدم که طبق دستور اعلی‌حضرت، دنبال تو بگردم، و دستوری که من از اعلی‌حضرت گرفتم اینه که در مورد تو، مظنون اصلی گم شدن تخم اژدها، تحقیق کنم. همین‌طور این که، بهم مجوز و گواهی هم داده شده که این کارو بکنم.

«اگه من باهاتون همکاری نکنم چی می‌شه؟»

«می‌دونستم این حرفو میزنی.» کایل با طعنه بهش نگاه کرد و به نواه کاغذی رو داد که روی میزش گذاشته بود.

«این نامه دقیقاً مال دوسال و ۳۵۴ روز قبله، بانو، شما یه نامه‌ای دادین که توش عذرخواهی کردین و قول دادین که همکاری می‌کنین. الیونورا آسیل شخصاً تموم سعیشو می‌کنه که با پژوهش‌هایی همکاری کنه که اداره‌ی تحقیقات انجام می‌ده و خودش اسمش رو توی لیست مظنونین نوشته.»

«اگه این درخواست رو رد کنم چی می‌شه؟»

«خودت اینو نوشتی، «اگه من همکاری نکنم، تمام داراییم رو به جامعه می‌بخشم، و تا زمانی که بمیرم به عنوان کارمند وزارت جادو به امپراتوری وفادار باقی می‌مونم و خدمت می‌کنم.» همین»

«...»

«بانو الیونورا، چیز دیگه‌ای برای گفتن دارین؟»

نواه دیگه نمی‌تونست هیچی بگه. همون‌طور که نامه‌ی عذرخواهی‌ای که خودش نوشته بود رو خوند، نتونست براش بهونه‌ای بیاره. به طرف کایل لئونارد نگاه کرد و تنها چیزی که می‌تونست بگه این بود: «خب، بیا اول این جا رو تمیز کنیم.»

«چی؟»

چی؟

کتاب‌های تصادفی