فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 13

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۱۳: کی قدرت جادویی منو دزدید؟

یه دکتر ریش سفید، نواه رو با چشمای عبوس معاینه کرد. مقداری از خونش رو توی سرنگ کشید و با احتیاط اونو داخل یه محفظه‌ی پیچ‌پیچی‌ای ریخت که ازش بخار در می‌اومد.

دکتر با هیجان بهشون توضیح داد: «این یه ابزار جادوییه که مواد مغذی داخل خون رو اندازه‌گیری می‌کنه. این وسیله رو اداره‌ی جادوی لاورنت سال پیش ساخته!» و دکمه‌ی روی اون دستگاه رو فشار داد که محفظه داخلش جاسازی شده بود. بعدش یه نور قرمز فوراً روی صفحه‌ی مربعی شکلش روشن شد.

دیروز که کایل لئونارد بهش پیشنهاد داد، که درصورتی که مطمئن نشه پارک نواه توی تحقیقات باهاش همکاری می‌کنه، تا آخر این مأموریت توی خونه‌ی جادوگر می‌مونه، پارک نواه فکر کرد داره شوخی می‌کنه، تا این که بازپرس یه جارو برداشت و شروع به تمیزکاری کرد. پارک نواه، فوراً، مجبور به تمیز کردن خونه‌ی خودش و برق انداختن و گردگیری اون شد. ولی بعد از چند ساعت، اون حس گیج و منگی پیدا کرد، و یه دفعه غش کرد.

بیب!

وقتی کایل لئونارد صدایی رو شنید که شبیه هشدار بود، حالت صورتش خشن شد. در همون حال، دکتر فرمول‌هایی رو خوند که روی صفحه پدیدار شده بودن.

دکتر ازش پرسید: «خب، مقدار مواد مغذی بدنتون خیلی نامیزونه. خانم، شما درست غذا می‌خورین؟ معمولاً چه غذاهایی رو می‌خورین؟»

«نون یا... کلوچه می‌خورم و بعضی وقتا هم تخم مرغ سرخ‌شده.»

خیلی وقت بود که پارک نواه مواد پروتئینی رو وارد بدنش نکرده بود، و حالا این وضعیت ناگوار براش اتفاق افتاده. اون موهای فرفری بچه‌ رو ناز کرد که کنارش وایساده بود و از چشماش نگرانی می‌بارید— همون بچه‌ای که کم مونده بود به تخم سرخ‌شده‌ی اون تبدیل بشه.

«شما هیچ گوشت، غذاهای دریایی یا سبزیجاتی نمی‌خورین؟»

«نه اصلاً از اینا نمی‌خورم. غذاهای دریایی به‌راحتی فاسد می‌شن، و اگه برای مدت زیادی نگه داشته بشن هم مزه‌ی بدی می‌گیرن. و اصلاً سبزیجات نمی‌خرم که بخوام بخورمشون، چون اونا هم زود پژمرده می‌شن.»

«تا حالا به این فکر نکردی که می‌تونی اونا رو قبل از این بخوری که صدمه ببینن یا پژمرده بشن؟»

نواه مکث کرد، لباش رو به هم فشرد و با خشم و عصبانیت، منطقش رو توضیح داد و گفت: «درست می‌گین، ولی هر کسی که تنها زندگی می‌کنه این حرفو متوجه می‌شه که آشپزی کردن تو خونه خیلی اعصاب خردکنه. برای این که یه غذای مناسب بخورین، باید موادی که اونو تهیه می‌کنه رو حاضر کنیم، روی طرز تهیه‌ی اون کار کنیم، آشپزی کنیم... و، مهم‌تر از همه اینه که بعدش باید تمیز کاری کنی! ظرف‌ها رو بشوری! آب رو از داخل کاسه‌ها پاک کنی و خرده غذاهایی که روی زمین ریخته رو هم جمع کنی!»

اوه، من نمی‌تونم. تنهایی زندگی کردن و خوردن یه غذای سالم کارام رو زیاد می‌کنه.

دکتر درحالی که به ریش سفیدش دست کشید، از انفجار خشم بیمارش خندش گرفت و گفت: «پس پایه‌ی اصلی علائمی که شما دارین، تنبلیه.»

«... همین‌طوره.»

اوه بی‌خیال دکتر، این طوری با اون قیافه به من نگاه نکن.

نواه به کایل لئونارد چشم دوخت که بهش با ترحم نگاه می‌کرد. نواه که حاضر بود از خودش دفاع کنه، سکوت پیشه کرد، چون دکتر داشت حرف می‌زد.

«و نیروی جادویی بدنتون خیلی پیچیده‌ ست . برای چند لحظه منو ببخشید.» دکتر دستش رو کنار شکمش گذاشت و چشماش رو بست. به طور عجیب‌وغریبی، نواه همین که بهش دست زد، حس کرد که چیزی توی بدنش یواش‌یواش داره جریان پیدا می‌کنه.

«مهم نیست که جادوی خالص توی تاریخ چطور ناپدید می‌شه، افرادی هستن که با قدرت جادویی داخل بدنشون به دنیا می‌آن. افرادی مثل شما. البته، اغلبشون خیلی کوچیک هستن، ولی این موضوع نباید سرسری گرفته بشه. این یه قدرت مرموزه که از طبیعت سرچشمه گرفته، پس اگه حتی یه جریان کوچیکی از اون رو از دست بدین، فوراً به بدنتون صدمه می‌زنه.»

دکتر دستش رو از روی شکم نواه برداشت، سرش رو تکون داد و گفت: «اون نیروی جادویی‌ای که باید سرتاسر بدنتون به گردش بیوفته، مدام از بدنتون خارج می‌شه. این علائم به دلیل عادت‌های بد غذایی و سبک زندگی ناسالم شما تشدید شده.»

«که این‌طور...»

«پس این وظیفه‌ی اصلی شما ست که مطمئن بشین همسرتون مواد غذایی مناسب رو دریافت می‌کنه.»

نواه از این حرف مسخره‌ی دکتر شوکه شد و گفت: «ببخشید چی گفتین؟» درهمون حال، ابروهای کایل لئونارد به شکل پرنده‌های ساحلی در حال پرواز تغییر پیدا کردن.

«با تقویت پایه‌ای سبک زندگیتون، می‌تونیم جلوی خارج شدن نیروی جادویی از بدنتون رو بگیریم. ولی من نمی‌دونم چی باعث کشیده شدن نیروی جادویی شما شده، و نمی‌دونم دلیل ریشه‌ای اون چیه. فعلاً یه دارویی براتون می‌نویسم که بهتون کمک می‌کنه آروم بشین...»

لئونارد دستش رو بالا برد، حرف دکتر رو قطع کرد و گفت: «من شوهرش نیستم.»

نواه هم تو حرفش پرید و گفت: «بله. اون مرد شوهر من نیست، دکتر. من مجردم.»

دکتر خنده‌ی روشن و سرزنده‌ای کرد، دستش رو به هم زد و گفت: «اوه! که اینطور. من شنیدم که جوونای این دوره زمونه ازدواج نمی‌کنن، اونا فقط با هم می‌رن سر قرار. اشکالی نداره، اشکالی نداره. اگه مسئولیت بچه‌تون رو قبول کنین، مهم نیست که اصلاً برای مراسم گرفتن خودتون رو به زحمت نمی‌اندازین.»

«...»

«...»

من از این می‌ترسم که این سوءتفاهم تا کجا قراره پیش بره.

دکتر به نظر نمی‌اومد که این بیمارش رو بشناسه. در این صورت، این موضوع طبیعیه، چون من دارم توی سورنت مخفیانه زندگی می‌کنم که یه زندگی آروم رو داشته باشم. به علاوه، اون حتی هویت این مرد رو نمی‌شناسه که خبرش کرده و مشهورترین بازپرس کل پایتخته.

کایل لئونارد و جادوگر در حینی که دکتر بهشون گفت: «اوه، حالا که بهش فکر می‌کنم، اون همه‌ی جادوی مادرش رو ازش کشیده.» به هم نگاه‌های تنفرآمیزی کردن.

« چی؟»

«نیروی جادویی‌ای که اون پسر بچه داره، به نیروی جادویی شما خیلی شبیهه.»

«منظورتون چیه؟»

«حتماً بچه‌تون با قدرت‌های استثنایی زیادی متولد شده. معمولاً، بچه‌هایی که شایستگی‌های جادویی دارن، به‌طور ناخودآگاه از بدن مادرشون نیروی جادویی جذب می‌کنن.»

همه‌ی چشم‌ها به طرف بچه‌ای که کنار نواه نشسته بود، چرخید.

«من کار اشتباهی کردم؟»

چشمای قرمز تیره‌ی بچه و صداش با ناراحتی لرزید. اون لحظه، همون موقعی بود که نواه فهمید منظور دکتر چیه و دهنش باز موند.

یه جورایی، منم حتی متوجهش نشدم، و تو فکر این بودم که چرا هر روز با روز قبلش فرق دارم. تو اون کسی هستی که داره نیروی جادویی منو می‌دزده!

کتاب‌های تصادفی