فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 26

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۲۶: جادوگر حقیقت رو برملا می‌کنه

«تو الیونورا آسیل هستی یا نه؟»

صدای کایل لئونارد، در حالی که زندگیش رو از وجودش بیرون می‌کشید، داخل گوش‌های نواه پیچید. نواه فکر کرد زندگیش زیر و رو شده. این سوال، پرسشی بود که هیچ وقت فکرشو نمی‌کرد وقتی بدن الیونورا آسیل رو تسخیر کرده، بشنوه.

با این حال، خودشو به زور از بهت زدگی خلاص کرد و به فکر فرار افتاد. ولی، دست کایل لئونارد، که مثل یه چیتا سریع بود، ماشه‌ی تفنگش رو عقب کشید و با تهدید گفت: «سرکشی دیگه جواب نمی‌ده. یادت میاد توی خونه‌ت چیکار کردم؟»

«...» پارک نواه لب‌هاش رو گاز گرفت. آره یادمه، خونمو تمیز کرد.

وقتی کایل لئونارد به خدمتکار موقت خونه تبدیل شد، همون موقعی که داشت تمیزکاری می‌کرد، همه‌ی وسایل جادویی که به وسیله جادوگر اصلی، یعنی الیونورا درست شده بودن رو ضبط کرد و اونا رو دور انداخت.

نواه به دور و بر اتاق نشیمن نگاه کرد و هیچکدوم از وسایل جادویی که می‌دونست چطوری کار می‌کنن رو نتونست اون جا پیدا کنه. متوجه شد کایل لئونارد ذاتا آدم تواناییه، و به هیچ کدوم از ابزارهای جادویی‌ که الیونورا مالکشون بود، نیازی نداشت.

از همون موقعی که بازپرس به کلبه‌ی حقیرانه‌ی نواه نفوذ کرده بود، باید می‌دونست که دیگه خونه‌ش تو دست‌های خودش نیست.

نکنه نقشه‌ی همه چی رو از قبل کشیده بوده؟ نواه دست‌هاش رو مشت کرد و به قدری فشار داد که ناخن‌هاش پوستش رو خراش دادن. چه مرد ترسناکی!

کایل لئونارد با صدای سرسختی بهش گفت: «دوباره ازت این سوالو می‌پرسم. تو الیونورا آسیل هستی یا نه؟»

«...»

«یه سئوال رو 3 بار ازت نمی‌پرسم.»

قلب نواه نامنظم توی سینه‌ش می‌تپید. هدفش از پرسیدن این سوال چیه؟ در اون لحظه رگبار فکر و خیال ذهن نواه رو تیره و تار کرد.

کایل لئونارد یه بازپرس عالیه که لقب جوون‌ترین ژنرال مدیر رو به دست آورده. اون مرد احتمالاً خودش حقیقت رو می‌دونه، پس اگه بی‌مقدمه بهش دروغ بگم، برام بیشتر خطرناک می‌شه. نمی‌خوام جای یه گلوله توی سرم در بیاد

بعد از یه لحظه سکوت، نواه در حالی که بچه رو از عقب می‌برد، جواب داد: «نه.»

همین که جوابشو داد، دومین سوال بلافاصله پرسیده شد: «اسم واقعیت چیه؟» بعد از شنیدنش با خودش فکر کرد، 'اون قبلاً همه چی رو فهمیده.'

نواه با احتیاط به کایل لئونارد اسمش رو گفت: «نوا، پارک نواه.»

سوال سوم فوراً به دنبال جواب نواه اومد: «سن واقعی، جنسیت و اهل کجایی؟»

نواه نفس کوتاهی کشید و عمیقا اون رو بیرون داد. «26 سالمه. یه زنم. و اهل... سئول هستم. ولی اگرم بهت بگم نمی‌دونی سئول کجاس. سئول توی این دنیا نیست.»

کایل مصرانه جواب داد: «من خودم تعیین می‌کنم می‌دونم یا نه.»

«... سئول، پایتخت کره‌ی جنوبی.»

نواه که با کایل لئونارد بی‌حس رو در رو شده بود، متوجه شد کایل نمی‌خواد این مسئله رو سرسری بگیره.

کایل لئونارد به پرسیدن سری سوال‌هاش ادامه داد: «شغل اصلیت چیه؟»

«یه کارمند دفتر معمولی بودم. برای یه شرکت خرید و فروش کار می‌کردم.»

کایل لئونارد هنوزم نواه رو هدف قرار داده بود. حتی فکر به مهارت‌های بی‌نقص کایل لئونارد که هیچ وقت هدفش رو اشتباه نمی‌زد، تن نواه رو به لرزه می‌نداخت.

حالا، اطلاعاتی که دارم بهش می‌دم، به شکل یه پرونده‌ی دیگه به اسم "پارک نواه" توی ذهنش ذخیره می‌شه. این برای من خوبه یا بده؟

کایل لئونارد با اینکه حقیقت شوکه کننده رو فهمیده بود، ولی به نظر نفوذناپذیر می‌یومد. هیچ اخم یا لرزه‌ای توی صورتش دیده نمی‌شد. اون الان کایل لئونارد، بازپرسی بود که کسی رو که به نظرش مجرم بود، بازجویی می‌کرد.

همون لحظه، نواه زیر فشار زیاد داشت از هم می‌پاشید.

نگاه خیره‌ی اون مرد به طرف صورت از ریخت افتاده‌ی نواه ثابت مونده بود و بعد از یه لحظه سکوت، دوباره دهنش رو باز کرد و گفت: «الیونورا آسیل الان کجاس؟»

«اون... مرده.»

«مرده؟»

نواه کلماتش رو با احتیاط انتخاب کرد: «وقتی من... این بدن رو پیدا کردم، روحش خیلی وقت پیش رفته بود. نمی‌دونم چطور مرده یا کی اونو کشته.» به اندازه‌ی کافی بد بود که بهش تهمت دزدی زده بودن؛ باید مراقب باشه که حداقل تهمت قتل الیونورا آسیل رو نزنن.

«پس بدن واقعیت کجاس؟» هر سوالی که کایل لئونارد می‌پرسید، روی کلماتش تأکید می‌کرد.

نواه آهی کشید و جواب داد: «اونم مرده،»

«...»

«من از اضافه کاری مردم. شاید به خاطر این اینجا اومدم که وقتی آدم می‌میره، وقت زیادی رو بین بعدهای مختلف تا قبل از اینکه نابود بشه سرگردون می‌مونه.»

«چرا باید این بدن رو می‌گرفتی؟»

«من جواب این سوالو نمی‌دونم.» نواه مثل یه روح سرگردون به این فکر افتاده بود که چرا به یه پوسته‌ی خالی کشیده شده، که متعلق به الیونورا آسیل، جادوگر فوت شده هستش.

کایل لئونارد از نواه به تندی پرس و جو کرد: «تو دنبال قدرت‌های جادویی الیونورا آسیل نیستی؟»

«اگه دنبال قدرتش بودم که از جادو استفاده می‌کردم.»

«منظورت اینه که نمی‌تونی از جادو استفاده کنی؟»

«معلومه که نمی‌تونم. بلد نیستم چطوری باید این کارو بکنم. تنها کاری که می‌تونم بکنم اینه که با وسایلی که دستورالعمل دارن کار کنم.» اگه بخوام واقعیت رو بگم، اگه می‌خواستم الیونورا آسیل باشم هیچ چیز خاصی بدست نمی‌آوردم. فقط چندتا چیز بود که برام فایده داشت، یکیش جادوی ترجمه بود، جادویی که توی بدن الیونورا ذاتاً وجود داشت، و دفترچه‌ای که توش توضیحات چگونگی استفاده از اختراعاتش رو نشون داده بود.

نواه با خوندن رمان با الیونورا آسیل آشنا شده بود. ولی چیزای دیگه رو نمی‌دونست. احتمالاً اگه رابطه‌ی اون با جادوگری که بدنش رو تسخیر کرده بود رو بررسی می‌کردی، ناآشناترین فرد برای الیونورا آسیل به نظر می‌یومد.

«نواه...» به نظر می‌یومد آشفتگی نواه به اژدها کوچولو، موئل، هم سرایت کرده بود، چون داشت سعی می‌کرد از پشت سر نواه بیاد بیرون. ولی، نواه ناامیدانه جلوی بچه رو از روبرو شدن با کایل لئونارد گرفت.

اگه بخوای جلوی این مرد، که یه افسر سطح بالای خاندان سلطنتی هستش، وایسی، ممکنه آخر سر مجرم فراری بشی.

کتاب‌های تصادفی