من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 27
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۲۷: مواجهه
کایل لئونارد با خودش پچ پچ کنان گفت: «مرده... الیونورا آسیل مرده.» و به چشمای زنی که جلوی روش بود جوری عمیق خیره شد، انگار دنبال دروغ میگشت.
هر دو نفرشون سرجاشون ثابت وایساده بودن، حتی صدای ضربان قلبشون هم توی اتاق شنیده میشد. کایل، زود با صدایی خسته از نواه پرسید: «تو باهام همکاری میکنی؟»
نواه، با قورت دادن آب دهنش سرش رو به طرف کایل تکون داد. شاید جادوی اژدها که هنوز توی هوا مشخص بود،رو حس کرده بود که باعث شد به اطراف اتاق نگاه کنه. در حال حاضر، نواه دیگه الیونورا آسیل، با ۱۵ فقره جرم قبلی نبود. ولی، هنوزم برای دزدیدن تخم اژدها یه مظنون به حساب مییومد.
نواه شهامتش رو جمع کرد و دهن لرزونش رو باز کرد که بگه: «من باهاتون همکاری میکنم. قول میدم سرکشی نکنم. شما یه هفتهس ازم مراقبت کردین و نزدیکم بودین. خودتون میدونین چقدر تنبلم. از قبل متوجه شدین آدم مهربونی هستم که ترجیح میده به جای سرکشی، دستگیر بشه.»
«...»
«خب پس الان... اون اسلحهای که دستتونه... میشه لطفاً اون رو کنار بذارین؟»
یه لحظه سکوت همه جا رو گرفت. کایل لئونارد، در حالی که با چشمای بنفشش به سردی چشم غره میرفت و هیچ علامتی از رضایت نشون نمیداد، گوش به زنگ باقی مونده بود. به نظر مییومد اظهارات اون زن شک و شبهههای اونو برطرف نکرده. بعد، یواش هفت تیرش رو بدون این که کلمهای بگه پایین آورد.
بالاخره، نواه نفسی که نمیدونست نگهش داشته رو بیرون داد. از اینکه دیگه هفت تیری به سمتش نشونه نرفته، خیالش راحت شد و اعصابش یکم آروم شد، ولی آرامش خیلی کم دووم آورد.
کایل لئونارد بدون این که چشم رو هم بذاره، شروع به قدم برداشتن به سمتش کرد.
«...!»
نواه در واکنش یه قدم به عقب رفت، و تقریباً سرش داشت به دیوار میخورد؛ و بچه هم بین خودش و دیوار گیر افتاده بود. چون کایل لئونارد در حالی که بین پاهاش فاصله بود و هنوز دستش روی ماشه بود، نفس نواه رو توی گلوش حبس کرد. نواه توی ذهنش بهش فحش داد. تا کی میخوای دستت رو روی ماشه نگه داری...!
یه دفعه، کایل لئونارد دستش رو بالا برد، و علامتی که روی مچ نواه بود رو نمایان کرد و گفت: «این علامت الگوپذیری اژدهاس؟»
نواه پچ پچ کنان جواب داد: «...آره.»
«تو بهم گفته بودی هیچ ربطی به گم شدن تخم اژدها نداری. نکنه این حرفت دروغ بوده؟»
«من هیچ وقت تا حالا دروغ نگفتم.»
پشت سرش، بچه یواش به کایل غرش کرد، ولی نواه بهش نگاه نکرد. نواه داشت برای گرفتن هوا لهله میزد، قلبش که از قبل تندتند مثل گنجشک میزد، حالا مثل موتور ماشین میخروشید.
سرش گیج رفت و پاهاش قدرتشون رو از دست دادن. انگار یه اخطاریه بد دریافت کرده باشه، سعی کرد زود با کایل لئونارد منطقی حرف بزنه. «من بدن الیونورا آسیل رو 2 سال پیش تسخیر کردم و بلافاصله به اینجا نقل مکان کردم. هیچ وقت با افرادی که الیونورا باهاشون سر و کار داشته و میشناختشون، تماس نداشتم... آه... و همین طور اینکه... من تخم اژدها رو ندزدیدمش...»
«صبر کن.» کایل لئونارد چرت و پرت گفتنهای نواه رو قطع کرد. اون متوجه شده بود نفس کشیدن نواه داره سخت میشه. اخم کرد و ازش پرسید: «تو... چرا داری این طوری نفس میکشی...»
«...!»
از کف زمین صدای ترق تروق بیرون اومد. هفتتیر مشکی همین طور که کایل لئونارد با عجله بدن در حال افتادن نواه رو گرفت، روی زمین افتاد. نواه غش کرده بود.
بعد از یکی 2 دقیقه، نواه دوباره هوشیاریش رو به دست آورد. وقتی بیدار شد 2 تا چشم گرد قرمز نگران و 2 دست ریزه میزه که شونههاش رو گرفته بودن رو دید.
«ارباب، حالتون خوبه؟»
این دفعه، نمیتونست از این که بچه بهش 'ارباب' گفته شکایت کنه. یواش سرش رو به طرف دیوار متمایل کرد و چشماش رو بست. وای، ستارهها واقعاً خیلی روشن چشمک میزنن.
کایل لئونارد پشت دستش رو به پیشونی، لپ، و پشت گوشهای نواه کشید تا دمای بدنش رو بررسی کنه. نواه، که از این حس سرد شوکه شده بود، فوراً چشماش رو باز کرد و وقتی کایل لئونارد خجالتزده که جلوی روش خم شده بود رو دید، غافلگیر شد.
کایل ازش پرسید: «میتونی صدامو بشنوی؟»
نواه به سختی سرش رو تکون داد. انگار اگه دهنش رو باز میکرد که حرف بزنه، ممکن بود به جای حرف از دهنش استفراغ بیاد بیرون.
کایل لئونارد با بیمیلی بهش نگاه کرد و گفت: «تو که گفته بودی الگوی اژدها شدی. چرا باید...»
به خاطر اینه که به سمتم یه اسلحه گرفته بودی، دیوونه!
به نظر مییومد آشفتگی نواه مستقیم به سمت اژدها کوچولو جریان پیدا کرده، چون بچه به جای نواه سر کایل داد زد و گفت: «به خاطر اینه که داشتی برای نواه قلدر بازی میکردی!»
موئل دست اربابش رو گرفته بود. همین طور که به کایل لئونارد چشم غره میرفت، چشماش پر از اشک شده بود. نواه، هم همراه اون نگاه پرنفرتی به بازپرس کرد.
یه آه سنگین از لبای کایل لئونارد بیرون اومد. اون شقیقههاش رو ماساژ داد. و شخصیت قلدر و خشنش ناپدید شد؛ و درست همون کایل لئوناردی شد که نواه میشناختش.
کتابهای تصادفی
