فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 28

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۲۸: شاهد به جای مظنون

«بذار بفرستیمت توی اتاق خوابت. نمی‌تونیم تا ابد اینجا بمونیم.»

مجبورم می‌کنی دارو بخورم!

نواه می‌خواست بحث کنه، ولی اینکه به تختش نیاز داشت درست بود. به جاش، چک و چونه زد و گفت: «پس اسلحه‌تو بده.» اون باید مطمئن می‌شد مردی که به طرفش اسلحه نشونه رفته دیگه همچین کاری نمی‌کنه.

کایل لئونارد فوراً اخم کرد و هفت‌تیرش رو دور کرد و گفت: «نگه داشتن اسلحه برات خطرناکه.»

نواه حاضر جوابی کرد: «اگه دست تو باشه برام خطرناک‌تره.»

دو جفت چشم با هدف بردن توی این جنگ بی‌صدا به هم خیره شدن. بعد از یه لحظه سکوت، کایل لئونارد کسی بود که تسلیم شد. «بیا بذاریمش روی میزی که اون طرفه. من نمی‌تونم بهت بدم چون برای من درست شده. اگه یه گلوله یهویی ازش در بره چی؟»

نواه بدون معطلی هفت‌تیرش رو ازش کش رفت و یقه‌ی مرده رو گرفت. قدرتش ضعیف بود، ولی کایل لئونارد به طور غیر منتظره‌ای باهاش همراهی کرد. اونا چشم تو چشم شده بودن.

نواه در حالی که از ناراحتی فکش رو محکم گرفته بود، دستور داد: «هر چیزی که تو لباسات داری رو در بیار.»

«منم به تو اعتماد ندارم. برام کار سختیه که خودمو جلوی روی تو خلع سلاح کنم...»

«من الان توی وضعیتی هستم که نمی‌تونم بهت حمله کنم... مگه کور شدی؟» یه دفعه اشک از لپ‌های نواه سرازیر شد. کایل لئونارد که حیرت کرده بود، یکم جا خورد.

«و من الیونورا آسیلی که ۱۵ فقره جرم مرتکب شده بود نیستم! من تخم اژدها رو هم ندزدیدم، پس به جای این که مظنونت باشم، بذار شاهدت باشم!» نواه با گفتن این کلمات منفجر شد و در حالی که اشک توی چشماش غوطه‌ور شده بود، سرخ شد.

موئل هم که چشماش پر از اشک شده بود، در ادامه گفت: «لطفاً باهام حرف بزن!» با اینکه حرف‌هایی که می‌زد غیر قابل فهم بود، ولی نواه کاملاً منظورش رو فهمید و حتی بیشتر از قبل هم به این کار تشویق شد.

همین طور که هر دوشون به کایل لئونارد با چشمای اشک‌آلود نگاه می‌کردن، کایل از این که توی این شرایط ناراحت کننده گیر افتاده، آه کشید.

«... بله متوجه شدم. خیله خب، دیگه هیچ حرفی نزنین. من دیگه قدرتمو از دست دادم.» آخر سر، کایل لئونارد مجبور شد همه‌ی اسلحه‌هاشو تسلیم کنه. اون خنجر مخفی‌ای که پشت کتش قایمش کرده بود، و هفت تیر دیگه‌ای که به کمربندش بود رو بیرون آورد.

کایل که 4 یا 5‌تا اسلحه رو به فاصله‌ی دور از خودش انداخته بود، پرسید:« حالا چطور؟ راضی شدی؟»

«درش بیار، بیارش بیرون.»

«چی؟»

نواه با خشم، سرش داد زد: «اون لباس فرم رو درش بیار!» بالاخره کایل لئونارد لباس فرم بالا تنه‌ش رو درآورد و انداختش کنار.

بعدش، به طرفش قدم برداشت و گفت:«هر کاری خواستی رو انجام دادم. بیا الان بریم طبقه‌ی بالا.»

«...!»

یه جفت دست دیگه به نواه فرصت ناله و شکایت ندادن و بلافاصله اون و بچه کوچولو رو گرفتن. در واکنش به این کار، نواه که می‌ترسید بیوفته، دست‌هاش رو دور گردن کایل حلقه کرد. همین که به اتاق خواب وارد شدن، کایل لئونارد با دیدن رخت و لباسای پر و پخش دور اتاق، اخمش تو هم رفت.

اگه دوباره برای ریخت و پاشی بهم غُرغُر کنی، با دست‌های خودم می‌کشمت!

نواه بهش چشم غره رفت. ولی، مثل این که کایل نمی‌خواست پند و نصحیت کنه. به جاش، نواه و موئل رو روی تخت گذاشت و فوراً به طرف میز کنار تختش رفت.

کایل ازش پرسید: «دارویی که دکتر دفعه‌ی قبل برات نوشته بود کجاس؟»

«آه... روی میزه دیگه.»

ولی، هر چیزی که روی میز بود به خاطر اینکه دیوونه‌وار دنبال بچه می‌گشت، پخش و پلا شده بود. کایل لئونارد آهی کشید، و شیشه‌ی دارویی که یه طرف اتاق افتاده بود رو برداشت.

زود، به نواه یه قرص و یه لیوان آب داد. نواه که سرگیجه‌ش مدام داشت بدتر می‌شد، بدون معطلی دارو رو گرفت. دارو یواش یواش باعث شد دیگه بدنش نلرزه.

وقتی بالاخره آروم شد، موئل هم که همراهش می‌لرزید، به نظر یکم آروم شد. نواه موئل رو محکم بغل کرد. وقتی به بالا نگاه کرد، متوجه‌ی چهره‌ی کایل لئونارد شد، که می‌گفت، 'باید با این وضع چیکار کنم؟'

نواه گفت: «بشین. باید با هم یه گفتگوی درست حسابی داشته باشیم.»

بعد از این که این حرفو زد، صدای صندلی‌ای که روی زمین به طرف تخت کشیده شده بود رو شنید. کایل لئونارد یه آه دیگه کشید، و روی صندلی نشست. نواه برای این که بتونه باهاش رو در رو بشه یکم بالاتر نشست.

«به اندازه‌ی کافی واضح بهت گفتم که باهام مثل یه شاهد رفتار کنی.»

«...»

«همین طور قول دادم که با تحقیقاتت همکاری می‌کنم. پس دیگه تفنگت رو سمت من نگیر. اگه دوباره همچین کاری کنی، دیگه هیچ وقت باهات همکاری نمی‌کنم. و به موئل می‌گم آتیشت بزنه.»

«واقعاً فکر نمی‌کنی این جمله‌ت یه تهدید حساب می‌شه، مگه نه؟»

«چی می‌گی؟ دارم کاملاً جدی حرف می‌زنم.»

کایل لئونارد با صدای خسته گفت: «بسه دیگه، دیگه اسلحه سمتت نمی‌گیرم، پس یه نفس عمیق بکش. و اجازه بده افکارمو سر و سامون بدم.»

کتاب‌های تصادفی