من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 53
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۵۳: بازپرس بیپروا
کایل لئونارد در حالی که هفت تیرش رو به سمت سر متصدی فشار داد، بهش دستور داد: «شناسهی پرسنلی خودت رو بیار بیرون.»
«...»
«این درست نیست. من فکر نمیکنم تو یکی از اعضای راه آهن لاورنت باشی.» بعد از شنیدن این ادعای بازپرس، صورت متصدی فوراً از رنگ و رو افتاد و قطرات عرق روی پیشونیش شکل گرفت.
کایل لئونارد تهدیدش کرد: «اگه نمیخوای مثل همکارانت توی دستها و پاهات گلوله بخوری، کنار وایسا و حرف بزن.» بعدش یه دستبند از توی لباس فرمش در آورد و با سرعت به دست اون مرد بستش.
وقتی اون متصدی با تکون دادن سرش نخواست باهاش همکاری کنه، کایل لئونارد با هفت تیرش به پشت گردنش ضربه زد. بلافاصله، اون مرد هوشیاریش رو از دست داد. بعدش، کایل لئونارد بدنش رو به گوشه هل داد و دستگیرههای کنترل واگن راننده رو بررسی کرد- متوقف کنندهی اتوماتیک قطار، سرعت سنج، دستگیره، تأمین برق، دریچهی کنترل بخار، دستگیرهی ترمز.
چشمهای جستجوگرش به یه مکان توقف کرد: کیلومتر شمار، که نشون دهندهی مسیر قطار بود که قطار در حال حرکت رو علامت گذاری کرده بود، کیلومتر شمار نور قرمز چشمک زنی رو نشون میداد. مسیر حرکت به سمت شمال بود، ولی قطار داشت به سمت شرق میرفت.
این نمیتونه حقیقت داشته باشه.
طبق این نقشه، مسیر لونازل به ادمان مرکزی یه محوطهی وسیعه که یه راه مستقیم داره؛ مسیر این راه اصلاً پیچ در پیچ نیست. به خاطر همینم، کیلومتر شمار نباید شرق رو نشون بده.
اگه قطار به شرق بره، به یه مکان کاملاً متفاوت میرسه، که ادمان مرکزی نیست. کایل لئونارد که حس پیشگویی بهش دست داده بود، دستگیرهی ترمز رو کشید. ولی...
«... کار نمیکنه.»
کایل لئونارد سعی کرد دستگیرهها رو یکی بعد اون یکی بکشه، ولی همهشون خراب شده بودن. یه دفعه، متصدی که داشت به هوش میومد، شروع به این دست و اون دست شدن کرد. چشمهای کایل لئونارد به سمت گردن و دستهای دستبند زده شدهی اون مرد نگاه کرد. مچش.
بدون معطلی، هفت تیرش رو به سمتش نشونه گرفت و شلیک کرد.
بنگ!
«...!» یه جیغ ناگهانی توی واگن راننده پخش شد. اون مرد در حالی که از درد به خودش میپیچید، مچ خونینش رو گرفت.
کایل لئونارد در حالی که با رضایت زیرکانهای نوچ کرد گفت: «اگه غش کنی، دیگه خون نمیبینی. به هر حال، من درست نشونه گرفتم. این قطار داره به کجا میره؟»
«آخ...»
«با این که موتورش خراب شده، هنوزم داره خوب حرکت میکنه. معنیش اینه که یکی داره توی خط مسیر راه آهن دست میبره. تو یه جادوگری؟»
بر خلاف اون چیزی که خیلیها فکر میکنن، راه آهن لاورنت، که مثل یه تار عنکبوت سرتاسر شهر پخش شده، با جادو حرکت نمیکنه. خط راه آهن به طور اتوماتیک به وسیلهی کشش اهرمی که با برق کار میکنه مسیرش رو تغییر میده.
متصدی قطار سرش رو دیوونهوار تکون داد و گفت: «من- من نمیتونم بگم...»
«اونا تراشهی نابود کنندهی یولم رو توی مچت جاسازی کرده بودن، نه توی سرت. حالا که شکستمش، دیگه دلیلی نداره که نتونی بهم بگی. منم دلیلی ندارم که دستمو نگه دارم. اگه انگشتم لیز بخوره چی.»
اون مرد به مچ دستش که داشت میلرزید نگاه کرد. این درست بود. گلوله درست همون جایی که تراشه جاسازی شده بود، دقیقاً کنار شاهرگ، رو سوراخ کرده بود. یه تراشهی خرد شده به اندازهی یه ناخن از پوستش بیرون زده بود.
کایل لئونارد در حالی که با انگشتش به ماشهی هفت تیرش ور میرفت، با آرامش ازش پرسید: «با این که دیگه اثری از مچت نیست، نباید خطر خون ریزی بیش از حد رو به جون بخری. بیا الان با هم حرف بزنیم، باشه؟ کی پشت این ماجراس؟ کی به یولم دستور داده که الیونورا آسیل رو بکشه؟»
«من نمیتونم... بگم... من نمیتونم!»
«با این که خودت آخر خطی نمیخوای بهم بگی؟ دیگه هیچ راه فراری از این وضعیت نداری.»
کایل لئونارد حال و حوصلهی بازپرس بازی رو نداشت. اون مردی بود که میتونست به اندازهی کافی بیرحم باشه و برای پونزده سال توی همچین محیطی کار کرده بود. تازه، به اندازهای اعصاب و قدرت داشت که میتونست هر نقشهی غیر واقعی و نشدنیای رو عملی کنه.
بعدش، دید که راه آهن داره جابجا میشه. هفت تیرش رو از پنجره بیرون برد و در حالی که تکونش میداد زاویهی دقیق راه آهن رو اندازه گیری کرد. اون مرد، که متوجه شده بود که اون میخواد چیکار کنه، با حیرت و ناباوری سرش داد زد: «دیوونگیه! اگه راه آهن رو منفجر کنی، قطار چپ میشه!»
کایل لئونارد در حالی که زاویهی اسلحهی خودش رو درست و راست میکرد، با خشکی بهش جواب داد: «بعدش همهی دویست نفری که توی این قطار هستن توی برزخ دوستای خوبی برام میشن. اگه حرف نزنی دیگه چیکار میتونم بکنم؟ من چارهی دیگهای ندارم.» صفحهی راهنمای مسیری که بالای هفت تیرش نمایان شده بود با یه صدای مکانیکی شروع به چرخیدن کرد- هدف درست وسط ریل بود.
«بس کن! وایسا، عوضی دیوونهی احمق!»
«چرا فقط بهم جواب سوالمو نمیدی؟»
همین طور که کایل لئونارد انگشتش رو به ماشه فشار داد، متصدیای که داشت دست و پا میزد جیغ کشید.
«اتحادیهی جادو! اتحادیهی جادوی لاورنت!»
وزارت جادو؟