من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 63
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۶۳: تبدیل شدن به یه خدمتکار دیگه؟
پارک نواه در حالی که از سکوت لحظهای اتاقشون لذت میبرد، شروع به تکه کردن کیکی که توی مسافر خونه بود کرد و گفت:« این خیلی خوشمزهس، درسته؟»
« بله، ولی عمو بهم گفته که نذارم نواه غذاهای ناسالم بخوره. وگرنه من نباید شام بخورم.»
« نه خیرم. تو هم قراره شام بخوری. اگه من سه تا وعدهی غذایی نخورم، زود مریض میشم، و فکر کنم الانم همین جوری شدم.»
آدریان راسینل در حالی که چونهش رو به کف دستش تکیه داده بود به حرفاشون گوش میداد. درست رو به روش، موئل که داشت نوک انگشتاش رو لیس میزد، مقدار غذایی خودش رو که باید میخورد تموم کرده بود.
پارک نواه بچه رو بغل کرد و سرش رو به پنجره تکیه داد. فکر کنم قند خونم داره بهتر میشه، یا شایدم نه...
پس، موئل که بیرون پنجره رو داشت نگاه میکرد، پارک نواه رو گرفت و گفت:« نواه.»
« بله.» پارک نواه یه نفس عمیق کشید و چشماش رو بست. بعدش دهنش رو باز کرد که با مردی که با قصد و غرض بهش خیره شده بود صحبت کنه.
« آدریان، تو. تو گفته بودی که باهام دو سال پیش به هم زده بودی.»
« بله، ما توی پایتخت یه دعوای بزرگ با هم کردیم.»
« هنوزم احساسی نسبت به من برات باقی مونده؟»
آدریان راسینل بدون هیچ علامتی از شوخی توی حرفش بهش جواب داد:« خب، من مطمئن نیستم که به اون حس، احساس باقی مونده بگن.»
پارک نواه چشمش رو نیمه باز کرد و بهش نگاه کرد و گفت:« اگه هیچ احساسی برات باقی مونده، چه حس عشق باشه چه پشیمونی یا حس نداشتن شریک، من نمیتونم اون چیزی که میخوای رو بهت بدم.»
« و اگه برام اهمیتی نداشته باشه چی؟»
« ولی من نمیخوام تو منو تعقیب کنی.»
آدریان راسینل با صدای خشک به گفتن:« معذرت میخوام ولی من نمیتونم این کارو بکنم. درست همون جوری که قبلاً بهت علاقهمند بودم الانم همین طوره. و فکر میکنم بیشتر از قبلاً الان بهت علاقه دارم...» ادامه داد. اون در حالی که از پارک نواه تقلید میکرد، دستش رو به قاب پنجره تکیه داد.
« تو نسبت به قبل فرق کردی، به خاطر همینم بیشتر از قبل بهت جذب شدم. من میخوام به هر گونه جزئیاتی که توی ذهنت میگذره پی ببرم.»
« تو که نمیخوای منو بکشی، درست میگم؟»
« تو که به اندازهی کافی برای مردن به دست من ضعیف نیستی، درست میگم؟ چرا هی این چیزای بیمعنی رو ازم میپرسی؟»
بر خلافش، اون چیزی که تو نگاه صادقانهی اون مرد منعکس شده بود، پارک نواه محتاط با لبهای پوست پست شده بود.
« من بهتون اجازهی مخصوص خودمو میدم. که دنبالم بیاین.»
آدریان راسینل که از این حرفش غافلگیر شده بود، ابروهاش رو بالا انداخت و گفت:« اوه.»
« ولی این کار رو مجانی انجام نمیدم. فعلاً زیاد حالم خوب نیست، پس بذار ازت بخوام یه لطفی در حقم بکنی.» پارک نواه که به سایههای تند گرد و غبار خیره شده بود، نگاهش رو به طرف پنجره کرد.
« برو بیرون و کلک اون قاتل ها رو برای من بکن.»
چند دقیقه پیش، موئل یه هشداری رو بهش داده بود. ولی پارک نواه مطمئن نبود یولم بعد از این که متوجه شده بود هدفشون رو روی قطاری که باید به ادمان مرکزی میرفت خطا زده بود، اونا سوار این قطار شدن یا یه سازمان دیگهای دنبالش افتاده.
پشت در اتاق، پارک نواه میتونست وجود کسی که میخواست یواشکی بیاد داخل رو حس کنه. مطمئناً، آدریان راسینل هم متوجهش شده و دیده که پارک نواه بدون وحشت بهش واکنش نشون داده.
پارک نواه بهش توی سکوت مطلق خیره شد. یه مرد قوی که بهم علاقه داره، و هیچ قصدی برای حمله کردن بهم نداره، و برای چند وقت هم میخواد دنبالم راه بیوفته.
بعد از یه لحظه فکر کردن، پارک نواه تصمیم گرفت به اون مرد یه نقشی رو بده. «اگه قراره دنبالم بیای، باید ترتیب اون آقایونی که هی مزاحمم میشن رو بدی.»
آدریان راسینل جوری بهش نگاه کرد که انگار ماجرای غافلگیر کنندهای رو شنیده. در طرف دیگه، پارک نواه، چشمش رو به بیرون ثابت نگه داشت و زیر لبی بهش گفت:« اگه نمیخوای این کارو بکنی، همین الان برو بیرون.» زود تصمیمت رو بگیر. عجله کن. اگه با این آقایون رو در رو بشم حتی یه ثانیه هم دووم نمیارم. خیلی خسته شدم.
« اگه میخواین این کارو بکنین، پس زود باشین. به بقیهی مسافرها صدمه نزنین و به آرومی این موضوع رو حل و فصل کنین.»
پارک نواه که منتظر جواب اون مرد بود، چشمش رو بست. بعد از گذشت یه ثانیهی کوتاه، آدریان یواش بهش گفت:« پس یه بار دیگه منو به اسمم صدا کن.»
«...»
« زود باش. بعد از این که اسمم رو بگی از هر چیزی که اون بیرونه، همین الان خلاصت میکنم.»
فقط باید یه کلمه رو بگم.
« وقتی اسمم رو بگی هزینهی این کار رو زود بهت پرداخت میکنم.»
پارک نواه میتونست صدای یواش بلند شدن آدریان راسینل رو بشنوه. بعدش، صدای باز و بسته کردن در پشت سرش اومد. سکوت آرومی توی کابین برقرار شد. صدای قطرات بارونی که یواش یواش روی پنجره میخوردن بهش حس خواب رو القا کرد.
پارک نواه امیدوار بود که وقتی بیدار میشه، دیگه سرما خوردگیای در کار نباشه. نه چندان وقت بعد، به خواب خوشی فرو رفت.
کتابهای تصادفی


