من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 65
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۶۵: فرصت دیگه
پارک نواه وایساد و به طرف آدریان که داشت دنبالش میومد و مثل اون سر جاش ایستاد، برگشت؛ فاصلهی بینشون تقریباً پنج قدم بود. یواش یواش، پارک نواه که دستش رو سینهش زده بود، بهش نزدیک شد.
«...؟»
آدریان از این که پارک نواهی که کل روز بهش بیمحلی کرده بود، بهش نزدیک شده بود غافلگیر شد، و چشمای گوی مانند سبزش درخشش علاقه و کنجکاوی رو نشون داد. پارک نواه وقتی ایستاد که فاصلهی بینشون انقدر کم شده بود که یه مشت دست به زور بین صورتشون جا میشد. بعدش، پارک نواه به بالا نگاه کرد و به صورت آدریان خیره شد.
بر خلاف رفتاری که روز اولی که همدیگه رو دیدن از خودش نشون داد، همونی که کمرش رو یه دفعه گرفت، آدریان که دستهاش توی جیب شلوارش گذاشته بود، حتی یه سانت هم از جاش تکون نخورد. بعد از یه لحظه که با سکوت به هم خیره شدن، یه دفعه آدریان زیر لبی گفت:« الیونورا، وقتی این جوری بهم نگاه میکنی یه حس عجیب غریبی بهم میدی.»
وقتی اون کلمات آخری رو بیان کرد، صداش ناثابت بود. پارک نواه که موج احساسات رو توی چشمای آدریان میدید، ساکت سر جاش موند. در همون زمان، باد دریا موهای بلوند روشنش رو توی هوا تکون داد. بعدش پارک نواه دستش رو دراز کرد، و به موهای به هم ریختهی اون دست زد و ازش پرسید:« آدریان، چرا ما از هم دیگه جدا شدیم؟»
« چرا الان داری اینو ازم میپرسی؟ من که میدونم اصلاً حتی کنجکاوم نیستی که بدونی.»
« از کجا انقدر مطمئنی؟»
« اون قیافه ای که الان به خودت گرفتی با بقیهی وقتها یکیه. بقیهی چیزا فرق دارن. این کاملاً با قبلاً فرق داره، به خاطر همینم برام درسته که بگم تو یه نفر دیگهای هستی. ولی بعضی وقتا، اون الیونورایی که میشناختم یهو سر و کلهش پیدا میشه.»
آدریان معمولاً با علاقهی عمیقی بهش نگاه میکرد، ولی الان چشماش احساسات پیچیدهای رو نشون میداد. یه حس تنفر عمیقی برای یه لحظه سوسو زد و خیلی زود به یه حس اشتیاق تبدیل شد. ولی بعدش آدریان فکش رو محکم گرفت جوری که انگار داشت جلوی یه چیزی رو میگرفت.
پارک نواه به یه باره ازش پرسید:« من ازت پرسیدم چرا با هم به هم زدیم. نکنه خیلی باهام بد رفتاری میکردی؟ نکنه بهم خیانت کردی؟ نکنه به غیر از من دوست دخترهای دیگهی زیادی داشتی؟»
« اصلاً این اتفاق نیوفتاد. تو زیادی از قیافهی من خوشت میومد.»
پارک نواه با چشماش که از شک و تردید باریک شده بود، برای یه لحظه آدریان رو انداز برانداز کرد. اون بارها و بارها فکر کرده بود که همه چی تموم شده ولی احساسات آدریان برای الیونورا آسیل چیزی نبود که بشه به راحتی فراموشش کرد. پشت جوکهای مسخرهای که تعریف میکرد، احساساتی باقی مونده بود که ول کردنشون براش سخت بود.
با این که پارک نواه هنوزم به قصد و نیت آدریان شک داشت، فقط تا همین اندازه میتونست جلو بره. آدریان عشقش رو به الیونورا آسیل ابراز کرد ولی متاسفانه بنا به دلیلی دو سال پیش با الیونورا آسیل به هم زده بود. بعد از اون اتفاق مرگ جادوگر رقم خورد. هنوزم رد کردن این احتمال که این مرد معشوقهی خودش رو به قتل رسونده، کار بیفکری به نظر میومد.
« اگه به هر صورتی بهت آسیبی میزدم، از خودم متنفر میشدم. درسته؟»
«...»
« میخوای من چی بگم؟ فکر میکنی من ازت کینه به دل گرفتم و دارم سعی میکنم تو رو بکشم؟ تو با چشمای خودت دیدی و تایید کردی که ازت قویتر نیستم.»
پس اون قصد من رو میدونست. پارک نواه با فکر به این که مطمئن نبود مثل کایل لئونارد استعداد تحقیق رو داشته باشه، آه کشید.
« دو سال پیش من به زور تونستم از خطر مرگ جون سالم به در ببرم، ولی حافظهمو از دست دادم. به خاطر همینم نمیخوام چیزی از چنگم در بره. من ازت اینو پرسیدم چون تو متوجهش شدی. تا حالا سعی کردی که منو بکشی؟»
جواب آدریان تقریباً بلافاصله بعد از سوال پارک نواه اومد:« نه.»
« مدرکی برای تصدیق حرفت داری؟»
« وقتی به پایتخت برسی، از ادارهی تحقیقات امنیتی برای دو سال گذشته عذر منو بپرس. من ترجیح میدم با چشمای خودت اینو ببینی تا این که صد بار بهت بگمش.»
آدریان وقتی متوجه شد با وجود توضیحی که داده، پارک نواه همون قیافهی پر شک رو به خودش گرفته، شونههاش رو بالا انداخت.
« اگه فقط به خاطر این که باهات دعوا کردن میخواستن به کسی تهمت قتل تو رو بزنن، تعداد مظنونین فقط توی خود لاورنت به پنجاه نفر میرسید. بیشتر از اون چیزی که فکرشو میکنی آدمایی هستن که ازت کینه به دل گرفتن، الی. یکیشون، ژنرال مدیر ادارهی تحقیقات امنیتیه.»
« اون مظنون نیست. خودم قبلاً بررسیش کردم.»
انگار جواب پارک نواه خیلی مسخره بود، چون آدریان خندید.
« عجیبه. از کی تا حالا بیشتر از این که به من اعتماد داشته باشی به اون اعتماد داری؟ مهم نیست چقدر از حافظهتو از دست داده باشی، تو و اون مرد نمیتونین به هم نزدیک بشین. شما دو نفر دشمن طبیعی همدیگه هستین.»
پارک نواه با عصبانیت بهش حاضر جوابی کرد:« من که گفتم خودم تاییدش کردم، چرا داری سر به سرم میذاری؟ سعی کن مثل بیگناها رفتار کنی که حرفتو باور کنم.» یه لحظه بعد، با خودش فکر کرد، کایل لئونارد و الیونورا آسیل، شما دو نفر واقعاً از همدیگه متنفر هستین.
« من دیگه قصد ندارم بهت حمله کنم. بیشتر از اون، در واقع الان بیشتر ازت خوشم میاد.»
« آره، از آدمی که الان بهش تبدیل شدم بیشتر خوشت میاد... چی؟» پارک نواه با حیرت بهش نگاه کرد. در عوض، آدریان به نرمی بهش لبخند زد.
« پس بهم سخت نگیر، الینور. مگه مرد دیگهای تو دنیا هست که دست به سینهی تو باشه؟»
« هوم...»
« بهم یه فرصت دیگه بده. خدا رو چه دیدی، این دفعه ممکنه پایانمون کمدی باشه.»
کتابهای تصادفی

