فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 111

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۱۱۱:

« من هیچ حرفی ندارم با تو بزنم.»

کایل آه کشید و دستش که دور نواه پیچیده شده بود رو شل کرد و گفت:« تو باید بدونی واسه‌ی چی اینجایی؟» دست کایل که به حالت ناخوشایندی به طرف شونه‌های نواه نزدیک شد، بالاخره به طرف کمر نواه رفت و چند بار روی کمرش کشیده شد.

بعد از به آغوش گرفتنش، ترس یه جورایی از حس صمیمیتی که ایجاد شده بود درون نواه رو در بر گرفته بود. به غیر از موئل فقط یه نفر دیگه وجود داشت که نواه رو میشناخت، و اگه کایل طرفش رو نگیره... نواه حتی نمیخواست به این موضوع فکر کنه.

اون نمیخواست همچین فرضی رو داشته باشه. اون خدمتکار کوفتی حتی از پشیزی درمورد وضعیت ذهنی اربابش خبر نداشت.

کایل بالای سر نواه آه کشید و گفت:« من اشتباه کردم. من فکر کردم تو چیزیت نمیشه.»

بهم نگاه کن، تو هیچی نمیدونی! نواه که داشت جلوی خودش رو از گریه و سکسکه کردن میگرفت، کلمات نامفهومی رو نثار کایل کرد. «خیانت، آه، خیانته، این. من فقط یه آدم معمولی... آه.»

« آره، یه آدم معمولی هستین. برای یه لحظه یادم رفته بود. باید قبلش بهتون میگفتم، ولی وقتش رو نداشتم.»

« من حتی پام رو داخل یه کاخ سلطنتی نداشتم...»

« البته. آخه چه طور میخواستین واردش بشین؟ من الان فقط یه اظهاریه برای مافوق‌هام نیاز داشتم، به خاطر همینم یه بهانه‌ی باور کردنی براتون ساختم. چیزی نیست. اتفاق خاصی نیوفتاده.»

پیرهن مشکی کایل خیس اشک شده بود. صدها فکر بودن که به ذهن نواه هجوم آورده بودن، ولی فقط چندتاییشون رو تونست از خودش بیرون بریزه.

« لنیا، آزاد شد... تو داری سعی میکنی از شر من راحت بشی، حرومزاده...»

کایل از بین حرفاش این تیکه رو تونست بفهمه و بلافاصله جواب داد:« این طور که میگی نیست. این مسئله داره منو دیوونه میکنه. چرا انقدر داری خیال پردازی میکنی؟»

« پس چرا الان داشتی تقصیرا رو گردن من مینداختی؟»

« داستانش طولانیه. اگه دیگه گریه نکنی، بهت میگم. لطفاً بس کن. چرا یه دفعه این بلا سر کسی که با اون شجاعت از کشتی پایین رفت، اومد؟»

نوازش‌های آروم موهای نواه در حالی که به تدریج نفس کشیدنش به حالت معمولی برمیگشت، احساساتش رو آروم کرد. ولی خلقش فوراً با پچ پچ بی‌تفاوت کایل تنگ شد.

« من هر چیزی که واقعاً خطرناکه رو کنار گذاشتم... هیچ اسلحه‌ای این جا ندارم.»

خفه خون بگیر، حرومزاده‌ی کثافت! هیچ کی از تو نمیترسه، ابله، من فقط از زندان میترسم!

همین طور که نواه یادش رفت گریه کنه و به شونه‌ی کایل مشت زد، کایل خندید و گفت:« عه نگاه، هنوز زنده‌ای.»

« اگه همین جوری حرف بزنی، مشت بعدی به شکمت میخوره.»

« اوه، نه ممنون.»

وقتی بالاخره گریه‌ش تموم شد، کایل شونه‌هاش رو گرفت و در حالی که به صورتش نگاه میکرد، کمی به عقب رفت. نواه پوزخند زد و بهش چشم غره رفت.

وقتی اول شروع به گریه کرد، خجالت کشیده بود و نمیدونست باید چیکار کنه، ولی الان نواه داشت میخندید. کایل همین طور که با انگشت شستش اشک‌های زیر چشم نواه رو پاک میکرد، خندید و پرسید:« از کی تا حالا این همه اشک جمع کردی؟»

«... بیشتر گریه کنم؟ میخوای امروز تو اشکای یه زن غرق بشی؟» بینی نواه انقدر پر بود که صدای ناخوشایند تو دماغی‌ای از گلوش بیرون اومد. کایل که چونه‌ی نواه رو بلند کرده بود و با یه دستمال جیبی داشت لپ‌های نواه رو پاک میکرد، یه جورایی رقت انگیز به نظر میرسید.

« تهدید بانمکی بود. ولی میدونم اینا اشک‌های آخرت بودن.»

«...»

« به هر حال، در واقع... اگه غافلگیر شدی، باید همون موقع بهم میگفتی. من فکر کردم چون دستگاه‌های ضبط نوار خاموش هستن مشکلی پیش نمیاد.»

« فکر کردی من نسبت به همه چی انقدر حساسم؟ من فکر کردم تو با مهربونی و مدارا باهام برخورد میکنی. تو شایستگی خدمتکار بودن رو نداری.»

« چه خبر خوبی. بیا، دماغت رو بگیر.»

نواه به کایل نگاه کرد و با غرور دماغش رو توی دستمال جیبی کایل گرفت. از اون موقعی که پاش رو توی این دنیا گذاشت، نواه فقط دو بار گریه کرده: یه بار وقتی کایل یه سمتش اسلحه نشونه گرفته بود و بار دومش الانه.

حالا که بهش فکر میکنم، نکنه واقعا هر دو باری که گریه کردم به خاطر این پسره بوده؟

نواه چشمش رو برای کایل باریک کرد و بهش هشدار داد:« دیگه منو به گریه ننداز. اگه یه بار دیگه منو سوپرایز کنی، من با تو به عنوان مجرم اصلی‌ای که مزاحم آرامش و استراحتم شده رفتار میکنم. و تو رو به عنوان خدمتکار واقعیم استخدام میکنم که نوکریم رو بکنی.»

« حتماً این حرفت رو تو ذهنم نگه میدارم. بهم نگاه کن. سرت رو بالا کن.» کایل که انگار هنوزم راضی نشده بود، لپ‌های نواه رو گرفت و صورتش رو بررسی کرد. تو دید نواه، به نظر میومد که کایل لئونارد داره به هم ریختگی ظاهرش رو بررسی میکنه.

با صدای شکسته‌ای که از دهنش در میومد و با عجله از کایل پرسید:« چه اتفاقی برای لنیا افتاد؟»

« موضوع لنیا یکم رو اعصابه.» کایل نواه رو روی صندلی نشوند و بعد از این که مطمئن شد، الان تمیز و مرتبه، جلوی روش نشست.

حالت چهره‌ی سبکی که داشت، از بین رفته بود و با نگاه کمی مضطربی که روی صورتش داشت، یه اظهاریه رو به نواه داد. اون اظهاریه متعلق به لنیا بود.

« لنیا والتالیر اعتراف نکرد. یه جورایی وقتی توی کشتی بودیم، اصلاً دهنش رو باز نکرد. اون کاملاً ثابت قدم بود.»

کتاب‌های تصادفی