من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 112
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۱۲:
نواه پرسید:«... توی تزبا یه لنیای تقلبی بوده. قبلاً درموردش تحقیق کردین؟»
کایل گفت:« اول از همه، ما عمارت والتالیر رو توقیف و جستجو کردیم، ولی تنها جوابی که تونستیم به دست بیاریم این بود که لنیا یه ماه پیش از عمارت بیرون اومده. وقتی مردی که بهم گزارش داده بود رو احضار کردم، اون گفت که حتماً لنیا والتالیر رو با خدمتکارش اشتباه گرفته. بنا به دلایلی همهی عکسهایی که به عنوان مدرک ازش گرفته شده بودن، کیفیت بدی داشتن...» از اونجایی که فحشهای ریزی از دهنش بیرون میومد، حتماً خیلی عصبانی شده.
میدونستم. حتماً به خاطر این که تونسته عذرش رو قبلاً موجه کنه رفتارش این طوری تغییر کرده.
کایل ادامه داد:« و مهمتر از همه، اون زنی که به نظر همه اسمش لنیا والتالیره یا همونی که به جاش اومده بوده در روز ناپدید شدن تخم اصلاً وارد شهر سلطنتی نشده.»
« چی؟»
« موانع دفاعیای که شهر سلطنتی رو محاصره کردن به طور اتوماتیک هویت کسانی که به اونجا رفت و آمد میکنن رو تشخیص و ضبط میکنه. من همهی کسایی که وارد شهر سلطنتی شدن یا ازش خارج شدن رو اون روز بررسی کردم، ولی بینشون هیچ فیلمی از لنیا والتالیر وجود نداشت.»
« منظورت اینه که مانعها دستکاری شدن؟» چشمای نواه با ناباوری باز شدن.
« نمیدونم. مشکل اینجاس که ما نمیتونیم اونو فعلا پیش خودمون نگه داریم چون مدارک به درد بخوری نداریم. هیچ بهونهای رو نتونستیم پیدا کنیم که باهاش اعلیحضرت و نخست وزیر رو قانع کنیم.»
حالا که لنیا نواه رو تو دردسر انداخته، نواه داره تو تنگنا قرار میگیره. اون حتی همین الان که داشت بازجویی میشد، با زبون خودش به همهی اون جرمها اعتراف کرده.
« همین که اظهاریهی لنیا والتالیر رو بدست آوردن، اول دستور دستگیری تو رو صادر کردن. احتمالاً الان که شرایط از این قراره سخته از همهی اون اتهامها خلاص بشی.»
« پس حالا چی میشه؟ نکنه باید با مو این جا رو خراب کنم و با همدیگه به یه زندانی فراری تبدیل بشیم؟»
« دارین زیادهروی میکنین. چرا هی خودتون رو به مو تشبیه میکنین؟»
عه، همچین کاری کردم؟ در حالی که نواه از این جمله حیرت زده شده بود، کایل یه جواب واضحتر بهش داد.
« اگه حقیقت فاش نشه، مهم نیست چه قدر تلاش کنم، نمیتونم شما رو آزاد کنم. البته، چون میترسیم ازمون انتقام بگیری نمیتونیم تو رو توی یه همچین سلولی نگه داریم، ولی تا ماهها نمیتونی از ادارهی تحقیقات و امنیت بیرون بیای. پس فقط یه راه هست که سریعتر از بقیهی راهها تو رو از این جا بیرون میاره. این که این اتهامها رو تایید کنی و تا مدت محدودی محاکمه بشی.»
« آه.» تنها بعد از شنیدن این حرفا بود که متوجه شد چرا کایل باید ازش ادعای دروغ میگرفت. کایل خودکارش رو تکون داد و ادامه داد:« این محاکمه احتمالا فقط فرمالیتهس. وقتی باهامون همکاری کنی، لاورنت برای پونصد سال دیگه احیای جادو پیدا میکنه، پس این یه جورایی فقط وقتمون رو هدر میده. تازه، اژدهای کوچولوی بانمکمون هم الان داره دل همه رو توی کاخ سلطنتی میبره...»
آفرین، مو. نواه میخواست بچه رو توی دستش نگه داره و اونو با کلی بوس خفه کنه. کایل خودکارش رو روی میز کوبوند و نتیجه گیری کرد.
« پس، خانم نواه، با وجود این که شما مثل همیشه بیرحم هستین، ولی این دفعه هیچ چارهی دیگهای جز تحمل ندارین.»
« توی زندان باید انتظار چی رو داشته باشم.»
« توی زندان یه سلول کوچولو داری و طبق شرایط کارای داوطلبانه انجام میدی. تقریباً بیشتر این دوتا نیست. وقتی یه اژدها ترسیده باشه بهت زندان نمیبُرن.»
« هوم...»
الیونورا آسیل قبلاً پونزده فقره جرم مرتکب شده بود، اگه یه جرم دیگه به اونا اضاف بشه مگه چی میشه؟ نواه به خودش با گفتن این که هیچ چیزی برای نگرانی وجود نداره دلداری میداد. اون سعی کرد سرش رو به علامت این که با این حرف موافقه تکون بده، ولی وقتی کایل به حرفش ادامه داد، این کار رو نکرد.
« البته، یه چیزی هست که بهش نیاز دارین و باید رسمی هم باشه.»
« چی؟»
« نامهای که نشون بده به کارت فکر کردی. بهش میگن خود اندیشی.»
« چی؟»
نامهی عذر خواهی باید بنویسم؟ 'خب، متاسفم. دیگه همچین کاری نمیکنم، پس لطفاً منو ببخشید'؟ نواه با تعجب پرسید:« این واقعاً کافیه؟»
« بستگی داره چطور ازش استفاده کنی.»
مهم نیست چقدر بد به نظر بیاد، بدتر از تز فارغالتحصیلیش که نیست. با فکر به این یکم احساس بهتری پیدا کرد.
« باشه. من بلافاصله فردا تمومش میکنم. یه جورایی شبیه نامهی معذرت خواهیه.»
کایل یه جواب دو پهلو به نواه داد و زیر لبی گفت:« شاید.»
«...؟»
خب، زمان زیادی برای نواه طول نکشید که معنی واقعی اون کلمه رو بفهمه. درست روز بعد، وقتی نواه به اتاق بازجویی زیر زمینی رفت که نامهی عذرخواهی بنویسه، یه تپه ورق کاغذ سفید رو دید که روی میز گذاشته شده بودن.
نواه همین طور که داشت نامهی پونزدهمی رو مینوشت، غرغرکنان گفت:«... تو بهم نگفته بودی باید بیست جور خود اندیشی بنویسم، گفته بودی؟»
کایل در حالی که صورتش به طور عجیب غریبی خشک بود و انگار داشت جلوی خودش رو از خندیدن میگرفت، همین طور که یه تیکه کاغذ جدید رو به نواه میداد، بهش جواب داد:« هیچ کسی به هر حال حرفت رو باور نمیکنه، پس یه کاغذ خشک و خالی کافی نیست. محتواش زیاد مهم نیست، ولی این مهمه که الیونورا آسیل صد برگه خود اندیشی نوشته.
به عبارت دیگه، عرق جبینی که داره میریزه مهمه. نواه داشت در مورد گناههایی که مرتکب نشده بود، توی صد صفحه یا بیشتر از ته قلبش عذر خواهی میکرد.
کتابهای تصادفی

