فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 127

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۱۲۷:

نواه در حالی که به چهره‌ی ناراحت آدریان خیره شده بود، زیر لبی گفت:« اون مثل یه روحه.» شاید از روی غریزه‌ی مردونه‌ای که داره متوجه شد افکارش به طرف یه مرد دیگه رفته، و برای نواه این موضوع جالب ولی در آن واحد ترسناک بود.

نواه اون جور آدمی نبود که افکارش توی صورتش تابلو باشن، و تازه، همیشه نواه سعی میکرد حالت بی‌تفاوتی به صورتش بگیره. با این حال، مرد مو بلوندی که جلوی روش بود، دقیق میدونست توی ذهنش چی میگذره.

آدریان در حالی که انگشتش به پانسمان سفید روی گردن نواه برخورد میکرد، زمزمه کرد:« در واقع، بیشتر از یکی دو موضوع هست که ازشون خوشم نمیاد.» چشمای آدریان به طرز خطرناکی تیره بود و حسادت از درونشون موج میزد. «چرا هی مجبورش میکنی بهت دست بزنه؟»

آدریان به خودش زحمتی نداد که خشمش رو پنهان کنه. همین طور که آدریان باندی که روی گردنش بود رو باز میکرد، نواه بهش نگاه کرد.

در همین حین، نواه عشق آدریان نسبت به معشوقه‌ی سابقش رو باور کرد. نواه فرض کرده بود که اونا فقط با هم 'میخوابیدن'، ولی احساسات آدریان حتماً اون قدر سطحی نبوده.

بالاخره نواه در حالی که به چشمای سبزش خیره شده بود، عذر خواهی کرد. «خب... من معذرت میخوام.»

« چی؟»

« ببخشید. نمیذارم مرد دیگه‌ای بهم دست بزنه.»

شاید چون کلماتی که از دهن نواه در اومده بود براش غیر منتظره بود که آدریان برای یه لحظه سکوت کرد. انگار میخواست قصد و نیت نواه رو بفهمه که چشمش رو بهش باریک کرد.

نواه لبخند پر شوری زد. الکی خندیدن کار سختی نبود، حتی اگه جلوی کسی باشه که به شدت مشتاقه.

آدریان در حالی که از نواه فاصله میگرفت، زمزمه کرد:«... به هر حال، نمیدونم. نمیدونم.» ولی با لبخند ملیحی که روی صورتش بود، به نظر میومد که عذرخواهی الان نواه خیلی اونو خوشحالش کرده.

یه چیزی که نواه توی این سه هفته‌ای که کلاسای آدریان رو شرکت کرده بود یاد گرفته بود، این بود که آدمایی مثل آدریان رو راحت میشه رام کرد. با این که آدریان شبیه روانی‌هایی که مدام جواب دوستانه میدن و بقیه رو تهدید شیرین میکننه، اگه نواه مطیعشون باشه، درست مثل الان، زود نرم میشن.

« پس، بهتر نیست دوباره انجامش بدیم؟ از اینجا، جریانی که کنار قلب بلند میشه و به طرف مغز به گردش میوفته.»

«... بله.»

آدریان دوباره مهارکننده‌ی روی گردن نواه رو شل کرد و انرژی آروم ولی محکمی وارد بدنش شد و یواش یواش شروع به گردش کرد. نواه اولین باری که کایل نیروی جادوییش رو توی سورنت حس کرده بود رو به خاطر آورد. اون موقع اون چیکار کرد؟

« آدریان.»

« هاه؟»

نواه که منتظر جوابش نمونده بود، دستش رو گرفت. این اولین باری بود که نواه با خواست خودش باهاش تماس بدنی برقرار کرده بود. چه آدریان غافلگیر شده بود چه نشده بود، نواه دستش رو گرفت و روی شکمش گذاشت.

« اوه، بهتر شد.»

تموم حس‌های نواه وقتی نقطه‌ی رجوعش نسبت به قبل که فقط تنها حسش میکرد، به طور واضح برقرار شده بود روشن‌تر شد. نواه چشمش رو بست و جریان آروم آب رو حس کرد. اجازه نده نیروی جادویی پر و پخش بشه، آروم، با دقت...

همون موقعی که نواه زمان زیادی رو تمرکز کرد، آدریان یه دفعه دهنش رو باز کرد و گفت:« تو فکرتم.»

نواه در حالی که چشمش هنوزم بسته بود، با حالت آسودگی‌ای گفت:« خوبه که بهم فکر کردی. منم درمورد تو خیلی کنجکاوم.»

«... قبلاً تا اونجایی که میتونستی مقاومت میکردی. حتی اگه یه قدم هم جلوتر میومدم، منو پس میزدی و ازم متنفر بودی، ولی الان میخوای به چی برسی که این کارو میکنی؟»

« گفتی که منو با زنجیر میبندی. من از این که زنجیر بشم خوشم نمیاد.»

نواه که فکر میکرد تمرینش کافیه، دست آدریان رو از روی شکمش برداشت و نفس عمیق کشید. حس نیروی جادویی حتی بدون کمک آدریان هم بدیهی بود.

وقتی نواه دوباره چشمش رو باز کرد، یه رده‌ی نیروی جادویی رو دید که تا حالا ندیده بود. خنده‌ی همراه رضایتی از دهن نواه خارج شد و گفت:« خیله خب. فکر کنم برای امروز کافیه. حالا که میتونم ببینمش، حتی اگه جادو بدون این که بدونم بزنه بیرون، میتونم ردش رو ببینم-»

همین طور که آدریان به طرفش دست برد و زنجیری که شلش کرده بود رو دوباره سفت کرد، حرفای نواه وسط جمله‌ش قطع شد. در یک آن، نیروی جادویی موئل ازش قطع شد، و رده‌ی نیروی جادویی که دورش شناور بود ناپدید شد.

نواه با اخم بهش نگاه کرد و آدریان یواش پیشش زمزمه کرد:« حالا که می‌بینمت، تو نترسی.»

«...»

« فکر میکنی الان اینجا میخوام چیکار کنم؟»

« چون بهم گفته بودی سرکشی نکنم، باهات مهربون بودم. مشکلش چیه؟»

آدریان که با جواب بی‌علاقه‌ی نواه جا خورده بود، برای یه لحظه ساکت موند. خیلی دیر نشده بود که پرسید:« برای اونم انقدر دلبری میکنی؟»

و به طرز کاملاً عجیبی، نواه از این جمله‌ی آدریان هم جا خورد. نواه میدونست اون "مردی" که آدریان بهش اشاره کرده کیه، ولی فعلا، نواه تظاهر به نادونی کرد. «من معشوقی ندارم.»

« خودت گفته بودی معشوق داری.»

« اوه، باهام به هم زد.»

« بهم دروغ نگو. جوابمو بده. با کایل هم این جوری رفتار میکنی؟»

نواه با خودش فکر کرد، اون مرد به شدت وحشتناک مصریه. نواه نوچ کرد، سرش رو تکون داد و گفت:« نه. نمیتونم. هیچ فضایی نیست که بخوام باهاش بازی کنم، پس چطور میتونم این کار رو با جناب لئونارد بکنم؟» جواب نواه صادقانه بود. در واقع، نواه با تموم توانش این چند روز از کایل فاصله گرفته.

به نظر میومد آدریان از جوابی که نواه داده بود خوشش اومده بود. اون با لبخند بزرگی، به پیشونی نواه با خوشحالی زمزمه کرد:« پس، خودت اینو میدونستی. خب، چرا اون بازپرس کسل کننده، خشک و بی‌روح رو ول نمیکنی و با من بیرون نمیری؟»

نواه تا کی باید این بازیگوشی‌های آدریان رو تحمل کنه؟ همین طور که با بی‌حسی به آدریان خیره شده بود، در دفتر اُوال به روی انرژی بیکران، ناملموس، و بی‌موقعی که داخل اتاق ریخته، باز شد.

« نواه!»

« مو!»

کتاب‌های تصادفی