من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 132
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۳۲:
« اونجا من با پنج نفر در افتادم، و همشون به غیر از یه نفرشون به دستگاه تبدیل شدن. تنها آدم واقعی بینشون الان توی زیرزمین این ساختمونه.»
« اون همون کسیه که قبلاً داشتی ازش بازجویی میکردی؟»
« آره. من اون صحنه رو بهت نشون نمیدم. اون منظره زیاد برای دیدن خوب نیست. به جاش...» کایل در حالی که به نواه نگاه میکرد، یه نواری رو برداشت و با گفتن یه هشدار اضافه کرد:« ممکنه یکم خشن به نظر بیاد.»
نواه با شجاعت جواب داد:« اشکالی نداره.» و بعدش دکمهی پخش رو با انگشت شستش زد. همین که دکمه رو فشار داد از این تصمیمش پشیمون شد. تق. صدای خرد شدن چیزی که به نظر میومدن شکسته شدن استخون بود، نواه رو شوکه کرد.
«... اون خیلی خشنه.»
« من که بهت گفتم.» وقتی کایل صورتش رو دید که به طور ناامیدانهای رنگش پریده، خیلی زود دکمهی روی ضبط نوار رو فشار داد. صدای کلفتی پشت بندش شنیده شد.
« اون دستگاهها... منبع، نمیدونم. من شنیدم یه جایی یه شرکتی هست... من فقط کاری رو کردم که بهم گفته شده بود...»
کایل دوباره روی دکمه زد و یه جملهی دیگه بهش اضافه شد.
« دپارتمان جادو... این تنها چیزیه که میدونم. از بالای همه... چون اون ساختار اصلیشه. اون بزرگترین مشتریمونه، و پول زیادی بهمون میده، پس به جای این که یه درخواست کوچیک از بالاییا رو قبول کنیم... آه... یکی از کله گندهها رو هدف قرار میدیم.»
دستگاه ضبط متوقف شد. نواه رو به کایل کرد و پرسید:« منظورش از بالاییا، سرپرست یولمه؟»
« این طور به نظر میاد. اسم دپارتمان جادو هم وسط اومد. یه جادوگر با ثروت و نفوذ، کسی که مقدار زیاد پول رو به یولم میده و یه چیزی رو در عوضش دریافت میکنه، و اسلحههای غیر قانونی جادویی، از جمله این دستگاههای مکانیکی، رو تهیه میکنه. هیچ مدرک واقعیای وجود نداره ولی فقط یه نفر هست که به ذهنم میاد.»
چهرهی خندون و خوشحال آدریان به ذهن نواه خطور کرد. کایل دستگاه ضبط رو خاموش کرد و به نواه توضیح داد.
« ساختار اصلی سازمان به خودی خود رتبه بندی خاصی نداره. مقام نخست وزیر فعلی هنوز خالیه، و نسبت به نفوذ افرادی که توی ادارهی تحقیقات امنیتی کار میکنن، هر کدوم از دپارتمان زیر مجموعه وزارت به طرز مضحکی کم نفوذن. این ساختار یه نوع ساختاریه که همهی تصمیم گیریها روی وزیر متمرکزه. فقط یه وزیر هست که یولم میتونه بهش 'کله گنده' بگه.
اگه این طور باشه، این شک یه شک معقوله. نواه به خاطر آورد که وقتی توی قطار با آدریان و موئل بود، حملهای از یولم بهش نشد. ولی اگه لازم نبود ترتیبشون رو بده چی؟
اگه اون شخصی که از همون اول اونا رو استخدام کرده باشه همون آدریان راسینل باشه...
سر نواه شروع به گیج رفتن کرد و گفت:« از اول برای این که منو بکشه بهم نزدیک شد، ولی وقتی متوجه شد که کنارم یه اژدهاس، نقشهش رو عوض کرد و منو تحت نظر گرفت...»
کایل فرضیهش رو دو چندان کرد و گفت:« شاید. ممکنه برای مدت زیادی میدونسته که تو واقعاً الیونورا نیستی. تروریستایی که توی قطار ادمان مرکزی بودن گفتن که دستوری که کارفرماشون بهشون داده این بوده که تو رو 'بگیرن' نه این که بکشنت.»
«... تعجبی نداره.»
حالا که نواه خاطراتی که با آدریان داشت رو مرور میکرد، چندین جمله گفته بود که یه جورایی به نظر نواه عجیب میومد.
« الان بیشتر ازت خوشم میاد.»
« من درموردت کنجکاوم.»
همین طور که نواه هی پشت سر هم بهش فکر میکرد، کایل نقشههای آیندهی خودش رو به نواه گفت.
«وقتی اعتراف این شخص رو بگیرم، روی تحقیقات درمورد آدریان راسینل تمرکز میکنم. به علاوهی ارتباط با یولم، اون مظنون قتل الیونورا آسیل و دزدیدن تخم اژدهاس، همین طور مشکوک به حملهی تروریستی قطار ادمان مرکزی و باتوآنوئه. البته وزیر... مثل الینورا آسیل مکاره، و با خاندان سلطنتی ارتباط قویای داره، به خاطر همینم نمیتونم رسماً ازشون بخوام باهام همکاری کنن. باید به طور مخفیانه درموردش تحقیق کنم.»
نواه با صدای بلندی گفت:« منم کمک میکنم.»
«... البته، اگه خانم نواه کمک کنن که کارا زودتر انجام میشه، ولی لازم نیست این کارا رو بکنین.»
« چرا؟»
کایل در حالی که نواه رو به بیرون از در شیشهای راهنمایی میکرد، بهش جواب داد:« اگه وزیر توی این وقایع دخیل باشه، معنیش اینه که از اون چیزی که من فکرش رو میکردم آدم خطرناکتریه. من اصلاً نمیخوام تو رو توی خط مقدم جبهه بذارم.»
به عبارت ساده، جملهای که کایل گفت به معنی اینه که به نواه اجازه نمیده توی تحقیقاتش شرکت کنه. همین طور که نواه سرش رو کج کرد و آماده بود که باهاش چک و چونه کنه، کایل با عزم قوی بهونههای نواه رو بدون این که از دهنش چیزی در بیاد، رد کرد.
«باید خوب غذا بخورین، خوب بخوابین، و بعدش مثل همیشه توی کلاستون شرکت کنین. هیچ شکی نیست که وزیر راسینل یه جادوگر برجستهس، و خود کلاسی که توش شرکت میکنین هم به نفعتونه. همین طور این که، باید همیشه مو رو با خودتون به کلاس ببرین-»
نواه از ترس این که مبادا غرغرهای کایل گوشش رو سوراخ و کر کنه، خیلی زود حرفش رو قطع کرد و گفت:« جناب کایل، شما نگران موضوعای خیلی زیادی هستین.»
« نگران نباشین. به نظر میاد آدریان یکم ازم خوشش میاد. نه به عنوان الیونورا، ولی به عنوان کسی که داخل بدنشم.»
«... پس فکر نمیکنی این برات مشکل به وجود میاره.»
« خب، میتونم از این بدن به نفع خودم استفاده کنم. چندین باره که باهاش سرد برخورد کردم، ولی وقتی باهاش دوستانه رفتار کردم، نتونست خودش رو جمع و جور کنه.»
بعد از ظهر دقیقاً همین اتفاق افتاد. هر چی نواه بیشتر جلوش مقاومت میکرد، آدریان دیوونهتر میشد، و در طرف دیگه، یه لبخند با عشق و علاقه، اونو توی یه چشم به هم زدن رام کرد. هل دادن به جای این که به زور یه نفر رو بِکشی، صد برابر کار بهتری بود، ایدهی بدی نبود که آدریان رو توی چنگش داشته باشه.
«برام شک برانگیز بود چون مو برای آدریان زیادی جالب بود. اگه آدریان توی دزدیدن تخم سهیم باشه... شاید از همون اولش هم دنبال قدرت اژدها بوده.»
« آره، ولی... چطور میخوای ته و توی قضیهی آدریان رو در بیاری.»
نواه بدون این که به حرفی که میخواد بزنه فکر کنه، از دهنش پرید:« سعی میکنم اغواش کنم.»
کایل که رو به روش بود، حالت چهرهی شوکه شدهای رو به خودش گرفت، همون موقع بود که نواه خیلی زود متوجه شد که اشتباه کرده.
آه... منظورم از اغوا این بود که سعی میکنم یکم باهاش مهربون و راحت باشم...
کایل که جاخورده بود، پرسید:« همین الان چی گفتی؟»
کتابهای تصادفی

